جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اسب بی سوار!

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

وقتی امام علیه السلام شهید شد، ذوالجناح بدن خود را خونین کرد و به سوی خیمه ها آمد. حضرت زینب علیهاالسلام شیهه اسب را شنید، به خواهرش ام کلثوم رو کرد و گفت: «این اسب برادرم حسین است که به طرف خیمه می آید، شاید همراه آن آب باشد«!

به روایتی، زینب علیهاالسلام به سکینه فرمود: سکینه خانم! پدرت با آب آمد، برو و آب را بگیر. ام کلثوم سراسیمه از خیمه بیرون آمد، ناگاه دید اسب آمده ولی صاحبش نیامده است! دست بر سر زد و چادر را پاره نمود و فریاد زد: «قتل والله الحسین؛ به خدا حسین را کشتند«.

زینب علیهاالسلام سخن خواهر را شنید، لذا صدا به گریه و ناله بلند نمود و

مرثیه سرایی کرد و اشک می ریخت. (1)

به نقلی: هنگامی که ذوالجناح به سوی خیمه ها آمد و بانوان حرم ناله کنان و سیلی به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر کدام با اسب سخنی می گفتند: یکی گفت: ای اسب چرا حسین را بردی و نیاوردی؟ زینب علیهاالسلام فرمود: آه که صورت خون آلود تو را می بینم!

سکینه گفت: «پدرم هنگام رفتن تشنه بود، ای اسب! آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه شهید کردند؟!» (2)


1) مقتل الحسین، علامه مقرم، ص 346.

2) الوقایع والحوادث، ملبوبی، ج 3، ص 237.