جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیان احوال جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب و مختصری از احوال جعفر

زمان مطالعه: 11 دقیقه

چنان بصواب نمود که در پایان احوال حضرت زینب خاتون بشرح احوال شوهر جلالت سیرش عبدالله بن جعفر اشارت رود، از نخست بمختصری از شرح حال جعفر بن ابیطالب پدر بزرگوارش نیز مبادرت شود تا برای مطالعه کنندگان موجب ازدیاد اطلاعت و خبر آید: سید کبیر مطاع ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی الهاشمی القرشی عم حضرت پیغمبر و برادر پدر آن فرستاده خداوند داور از جانب پدر و مادر است.

جلالت قدر و رفعت مقام آن ملجاء انام و خدمات او در تقویت رسول ایزد علام از آن رشن تر است که مقام توضیح و تصریحی را خواستار باشد در اغلب کتب معتبره بشرح حال و مراتب ایمان و اسلام آن حضرت اشارت رفته است چون پدرش عبدالمطلب راه بدیگر جهان می سپرد او را وصی خود گردانید و در کار رسول خدای با وی عهد و میثاق استوار ساخت.

همین شرف و شرافت او را بس است که کفیل و وکیل امر کفیل و وکیل امور ماسوی الله و پدر گرامی گوهر مثل علی علیه السلام ولی الله و پیشکار کارخانه ایجاد و حاکم یوم التناد است اگر محوطه جهان را از زمین تا بآسمان چون ظرفی بگردانند حامل جزئی از این شرف و نگاهبان بعضی از این شرافت نتواند شد، شرح حال این حضرت کتابی مفصل و مبسوط خواهد.

و آن جناب را فرزندان است و از این جمله شش تن از فاطمه بنت اسد رضی

الله عنها هستند چهار تن پسر بدین ترتیب طالب و عقیل و جعفرو علی علیه السلام و این چهار پسر هر یک با هر یک ده سال در سن تفاوت دارند و دو دخترش یکی ام هانی و آن دیگر جمانه است و بروایتی دختری از فاطمه بنت اسد داشته است که او را ریطه و بقولی اسماء مینامیده اند.

بالجمله جعفر بن ابیطالب علیه السلام که مادرش فاطمه بنت اسد است ده سال از علی علیه السلام سال برده تر برد و چنانکه صاحب استیعاب و پاره ای از مورخین نوشته اند در خلق و خلق از هر کس برسول خدای صلی الله علیه و آله اشب بود رسول خدایش بسیار دوست داشتی و در حقش فرمودی «اشبهت خلقی و خلقی» در صورت و سیرت با من مشابهت داری و معلوم است که مقدار این شرف بچه پایه است و آن جناب از آن مردم است که از قدمای مسلمانان بودند و در بدایت اسلام مسلمان شدند.

و هم از زمره ی مهاجران اول است که بدیار حبشه مهاجرت گرفت و مهاجرا در حبشه بزیست تا گاهیکه در سال هفتم هجرت خیبر مفتوح شد و جعفر بحضرت پیغمبر شتاف رسول خدای او را استقبال کرده دست مبارک بگردنش حمایل نموده پیشانیش را ببوسید و فرمود «ما ادری بایهما افرح بقدم جعفر او بفتح خیبر» نمیدانم شادی من بقدوم جعفر بیشتر است یا بفتح خیبر؟ آنگاه در پهلوی مسجد سرائی از بهر او مقرر داشت.

ابن جوزی از ابوهریره حدیث کند که رسول خدای صلی الله علیه و آله جعفر را ابو الماکین میخواند چه جعفر مردم دریوره (1) و فقیر را دوست میداشت و ایشان را اطعام میفرمود و با آنها مجالست و مرافقت می نمود و کنیت مشهورش ابوعبدالله است.

در عمدة الطالب مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله میفرمود «خلقت انا و جعفر من شجرة واحدة» و هم آن جناب را ذوالهجرتین خواندند و مقصود از این دو

هجرت یکی هجرت حبشه و آن دیگر هجرت مدینه است و هم رسول خدای فرمود «خیرالناس حمزة و جعفر و علی» و هم آن حضرت را ذوالجناحین خواندند و جعفر طیارش گفتند.

عبدالله بن عمر بن الخطاب روایت کند که وقتی رسول خدای پسر جعفر را در تحیت فرمود السلام علیک یابن ذل الجناحین و گویند آن جناب را در خواب بدیدند که با مرغان بهشتی پرواز میکند از این رویش طیار لقب دادند.

و هم در اینباب و فزونی رتبت او از زید از رسول خدای حدیث کرده اند و هم حدیث نموده اند که چون خبر شهادت زید و جعفر در حضرت پیغمبر معروض افتاد بگریست و فرمود «اخوای و مونسای و محدثای«.

وهم از رسول خدای روایت کرده اند که فرمود: «علی مثل جعفر فلیبک الباکیة» و چون مردم قریش را کار معیضت سخت گشت رسولخدای صلی الله علیه و آله با عم خود عباس فرمود آیا نزد ابوطالب نشویم و تخفیفی در کار عیالش نیاوریم؟ پس بدو شدند و گفتند بتو آمده ایم تا از بار عیالت تخفیف دهیم یعنی از اهل و عیال تو بعضی را با خود بداریم و در این سختی روزگار بار ترا سهل و هموار بگردانیم.

ابوطالب گفت اگر چنین است عقیل را با من گذرانید و هر چه خواهید چنان کنید و جناب ابیطالب فرزندش عقیل را سخت دوست میداشت پس عباس بن عبدالمطلب جعفر بن ابیطالب و رسول خدای علی علیه السلام را با خود بردند و جعفر تا گاهیکه کبیر و مسلمان شد و از کفالت عباس بی نیاز گردید نزد عباس بپائید، اما علی علیه السلام همه گاه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله ببود.

بالجمله جعفر بسخا و جود امتیاز داشت و نیک مهمان پذیر و میهمان دوست بود کسانرا بسرای خویش درآوردی و بهر چه استطاعت داشتی ضیافت فرمودی.

در تذکره ابن جوزی و عمدة الطالب مسطور است که مشرکان چند که توانستند مسلمانان را آزار کردند وهر کس بشرف اسلام مشرف شدی معذب داشتند لاجرم این شکایت در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله بردند رسول خدا رخصت داد تا بزمین

حبشه مهاجرت گیرند پس جماعتی که از جمله ایشان جعفر بن ابیطالب بود و هشتاد وسه تن سوای زنان و اولاد ایشان بشمار میرفتند بحبشه هجرت گزیدند.

ام سلمه فرماید چون در زمین حبشه نازل شدیم و در جوار نجاشی اندر آمدیم با ما نیکی فرمود و ما بر دین و آئین خویش بودیم و خدای را بآسایش ستایش میکردیم و از هیچکس در رنج و آزار نبودیم.

چون این داستان گوش زد مردم قریش گشت تصمیم عزم دادند که دو تن را اختیار کرده با هدایا بدرگاه نجاشی روان کنند پس از امتعه نفیسه ی مکه معظمه مقداری کثیر فراهم ساختند و با عبدالله بن ابی ربیعه المخزومی و بقولی عمارة بن الولید و عمر بن العاص روان ساختند ونیز برای بطارقه آنجا تقدیم منتخب و مهدی نموده با آن دو تن گفتند پیش از آنکه در خدمت نجاشی تکلمی ورزید بطارقه و خواص درگاه او را از این تحف خرسند کنید، آنگاه هدایای ملک حبشه را تسلیم نمایید و خواستار گردید تا این جماعت را بشما بازسپارد از آن پیش که ایشان سخنی در میان نهند پس ایشان برفتند و بهره بطارقه را بسپردند و گفتند جماعتی از سفهای غلمان ما باین دیار آمده اند و از دین و آئین و قوم و عشیرت خویش بیرون تاخته اند و بدین شما نیز درنیامده اند ودینی تازه اختیار کرده اند اینک اشراف و بزرگان ایشان ما را بخدمت پادشاه رسالت داده اند تا ایشانرا نزد ایشان بازفرستد.

از شما مسئلت کنیم که چون در خدمت ملک این داستان معروض داریم شما نیز بدو اشارت کنید تا مسئول ما را اجابت کند بطارقه پذیرفتار شدند و آن هدایا را که مخصوص به نجاشی بود بدرگاهش بیاوردند نجاشی بپذیرفت آنگاه رسالت خویش را بگذاشتند و بطارقه تصدیق کردند وعرض کردند این جماعت را بایشان تسلیم فرمای.

چون نجاشی این سخن بشنید خشمگین گردید و گفت سوگند با خدای هرگز جماعتی را که با من پناه آورده اند و در بلاد من فرود شده اند بایشان تسلیم نکنم اما با ایشان سخن کنم اگر حالت ایشان چنین باشد که این دو تن میگویند چنین

کنم و اگر نه دست ایشان را از ایشان برتابم و تا آن چند که در مجاورت من هستند نیکی ورزم.

پس اصحاب رسولخدای صلی الله علیه و آله را بخواند، چون حاضر شدند نجاشی بفرمود تا مجلسی بیاراستند و جماعت اساقفه خویش را نیز انجمن کرد و ایشان مصاحف خود را در اطراف او برگشودند، نجاشی با ایشان روی کرد و گفت این چه دینی است که اختیار کرده اید و از قوم و عشیرت خود بر کنار شده اید و بدین من و دینی دیگر از ادیان روزگار درنیامده اید؟

ام سلمه میفرماید جعفر بن ابیطالب لب بسخن برگشود و فرمود ایها الملک ما جماعتی بودیم که در حالت جاهلیت و جهل سیر میکردیم و بت میپرستیدیم و گوشت مردار میخوردیم و گرد فواحش میگردیدیم و قطع ارحام مینمودیم و بظلم و جور کار میکردیم و نیرومندان ما ضعفای ما را ناچیز میکردند و بر اینحال ماه و سال همی بپای بردیم تا خدای تعالی رسولی امین که نسبش را می شناسیم و صدق و امانت و عفافش را میدانیم بر ما برانگیخت.

و او ما را بخدای دعوت کرد و بتوحید و عبادتش بخواند و آنچه بر آن بودیم و آنچه ما و پدران ما آنرا عبادت میکردیم متروک ساخت و بصدق حدیث و ادای امانت و صله رحم و حسن جوار و کف از محارم و دماء مامور و از فواحش و سخن دروغ و خوردن مال یتیم و قذف محصنات منهی فرمود فرمان کرد تا خدای بی نیاز را عبادت و نماز بریم و هیچکس را با وی انباز نیاوریم و بنماز و زکوة و روزه امر فرمود.

ما او را تصدیق کردیم و بدو ایمان آوردیم و خدای وحده لاشریک له را عبادت کردیم و هیچکس را با وی شریک نداشتیم و آنچه خدای بر ما حرام کرده حرام نمودیم و آنچه را برای ما حلال فرمود روا شمردیم.

چون قوم ما اینحال بدانستند دست تعدی از آستین برآوردند و ما را بعذاب و آزاد دچار ساختند و همی خواستند از این دین روی برتابند و به پرستش بتها باز دارند و بآن اعمال ناپسند بازگردانند چون ظلم و جور ایشان فزونی گرفت و ما را بمشقت

و زحمت درافکندند و در میان ما و دین ما حایل شدند ناچار بدیار تو رهسپار شدیم و ترا از غیر از تو اختیار کردیم و جوار ترا پسندیده دانستیم هم اکنون امیدواریم که در پناه تو مظلوم و مقهور نمانیم.

نجاشی گفت از آن آیات و کلمات که پیغمبر شما از جانب پروردگار شما آورده چیزی با توهست؟ جعفر گفت آری گفت چیزی بر من بخوان پس از اوایل سوره مبارکه کهیعص چیزی قرائت فرمود سوگند با خدای نجاشی چنان بگریست که لحیه اش ترشد و اساقفه چنان بگریستند که مصاحف ایشان از سرشگ دیده ی ایشان ترشد، آنگاه نجاشی گفت قسم با خدای این آیات با آنچه موسی علیه السلام از جانب خدای بیاورده است از یک مشکوة و فروغ است آنگاه با عمروبن عاص و آن دیگر گفت براه خویش بروید سوگند با خداوند که هرگز ایشان را بشما تسلیم نخواهم کرد.

چون از خدمتش بیرون شدند عمرو بن العاص گفت قسم بخدای بامدادان بخدمت نجاشی شوم و از ایاشن عیبها برشمارم که جملگی مستاصل شوند عبدالله بن ابی ربیعه گفت این کار مکن چه ایشانرا با ما علقه خویشاوندی است عمرو گفت قسم بخدای با نجاشی میگویم که این جماعت چنان گمان میبرند که عیسی بن مریم عبد و بنده است.

ام سلمه میفرماید بامدادان بخدمت نجاشی در آمدند و عمرو بن العاص گفت ایها الملک این جماعت درباره عیسی بن مریم بسخنی بزرگ گوینده اند نجاشی بآن جماعت پیام کرد که در حق عیسی چه میگوئید؟ ام سلمه میفرماید تا آنوقت چنین نازله ی بر ما فرود نیامده بود.

پس آن جماعت فراهم شدند وهمی گفتند اگر از عیسی بن مریم از شما بپرسند در پاسخ چه گوئید؟ گفتند همانرا گوئیم که خدای تعالی فرمود است و رسولخدای بیاورده است، هر چه خواهی گو باش، چون در پیشگاه نجاشی درآمدند گفت درباره ی عیسی بن مریم چه میگوئید؟ جعفر گفت همان گوئیم که رسول ما صلی الله علیه و آله بیاورده است «و هو عبدالله و روحه و رسوله و کلمته القاها الی مریم العذراء البتول«.

چون نجاشی اینکلمات بشنید دست خویش بزمین زد و چوبی برگرفت و گفت «ماعدا عیسی بن مریم ما قلت هذا هذا العود» کنایت از اینکه عیسی بن مریم علیهم السلام از این مقام تجاوز نکرده، یا اینکه سخن ایشان و ما بعد از این عود است یعنی بیبونت ندار (2) آنگاه با آن جماعت گفت «فاذهبوا فانتم سیوم بارضی» و سیوم بمعنی امام یافتگان باشند.

آنگاه تا سه دفعه گفت هر کس شما را سب نماید غرامت دهد و از آن پس فرمود آنچه این کسان بهدیه آورده اند با خودشان گذارید چه مرا حاجتی به هدایای ایشان نیست، سوگند با خدای که خداوند در آن حال که ملک مرا بمن بازگردانید اخذ رشوه ی نفرمود و این سخن از آن گفت که ملک حبشه را از دست پدرش بیرون آورده و نجاشی را اسیر کرده بودند و از آن پس دیگر باره نجاشی پادشاه حبشه شد چنانکه تفصیلش در تواریخ مسطور است.

بالجمله عمروبن العاص مایوس و خائب باز شد و نجاشی نیز اسلام آورد و موافق روایت ابی نعیم در حلیه جعفر بن ابیطالب با رفقای خویش فرمود امروز در خدمت نجاشی من خطیب میباشم از شما هیچکس نباید سخنی بر زبان بیاورد و چون روی بخدمت نجاشی آوردند از اعوان او با ایشان گفتند درخدمت پادشاه بباید سجده برید گفتند جز در حضرت یزدان سجده نمیبریم.

چون نجاشی ایشان را بدید گفت مرحبا بشما و بآنکس که از خدمتش فرا میرسید و من شهادت میدهم که آنکس که عیسی بن مریم علیه السلام بظهور او بشارت میدهد پیغمبر شما است و اگر نه بودی که مقلد امر سلطنت هستم بخدمتش روی مینهادم و نعل مبارکش را میبوسیدم.

و هم ابونعیم گوید که عمروبن عاص گفت چون بدرگاه نجاشی رسیدیم بر در سرای او ندا برکشیدم که عمرو بن العاص را رخصت دهید و جعفر بن ابیطالب از پس سر من بانگ برآورد که لشکر خدای را اجازت دهید نجاشی صدای او را بشنید و او را پیش از من رخصت بداد.

بالجمله میگویند این آیه شریفه «واذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع» الی آخر الایة در باب نجاشی و اساقفه و گریستن ایشان در آن مجلس وارد شده است.

مع القصة چون عزوه موته که نام قریه ایست از قرای شام و تا بیت المقدس دو منزل مسافت دارد پیش افتاد، رسول خدای صلی الله علیه و اله رایت جنگ را بدست جعفر داده امارت لشکر را بدو گذاشت و جعفر با لشکر بدانسوی راه برداشت.

و از آن سوی شر حبیل با یکصد هزار مرد سپاهی به مبارزت مبادرت گرفت و صف برکشیدند جعفر چون غضنفر بیرون تاخت و اسب خویش را پی بزد و این اول اسبی است که در اسلام عقر شد دیگران نیز پیاده برزم درآمدند و جعفر علم برگرفت و بروایت ابن اثیر این شعر بخواند:

یا حبذا الجنة واقتربها

طیبة و بارد شرابها

والروم روم قددنا عذابها

کافرة بعیدة أنسابها

علی إذ لاقیتها ضرابها

و از هر سوی حمله درافکند، کفار از گوشه کنار در پیرامونش انجمن شدند و شمشیر و نیزه بر اندام مبارکش کار فرمودند نخستین دست راست آنحضرت را بزخم تیغ بیفکندند و آن جناب علم را با دست چپ بگرفت و چندان جنگ نمود که پنجاه زخم از پیش روی بدو رسید و بروایتی قریب یک صد زخم برداشت.

آنگاه دست چپش را نیز جدا کردند و آن حضرت با دل قوی علم را با دو بازوی پهلوی افراشته میداشت و با سینه خویش پیوسته میساخت کافری بر وی بتاخت و با خظم و ستیز تیغ تیز بروی براند چنانکه از کمر گاهش بدو نیمه ساخت و علم نگران

گردید و زید بن حارثه بشتافت و علم را برداشت.

علمای عامه حدیث کنند که خدایتعالی زمین را افراشته و میدان جنگ موته را در برابر چشم پیغمبر بداشت تا آن حضرت غازیان را نگران شد، آنگاه فرمود «اخذ الرایة زید فاصیب ثم اخذها جعفر فاصیب ثم اخذها ابن رواحه فاصیب» یعنی رایت اسلام را زید بن حارثه بگرفت و شهید شد آنگاه جعفر بگرفت و شهید شد و از آن پس عبدالله بن رواحه بگرفت و شهید شد و این سخن میفرمود و میگریست.

آنگاه فرمود شمشیری از شمشیرهای خدای یعنی خالد رایت را بر گرفت و نصرت یافت، یا اینکه عرض کرد خدایا خالد شمشیری از شمشیرهای تو است او را در این روز نصرت بخش و از آن روز خالد سیف الله لقب یافت، و از این خبر معلوم میشود که جعفر بعد از زید رایت را برگرفت لکن در اشعار کعب بن مالک تقدم جعفر بر زید میرسد.

بالجمله رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود بجای دو دست جعفر که در حربگاه قطع شد خداوندش در بهشت دو بال از یاقوت سرخ عنایت فرمود تا در فضای بهشت پرواز نماید، بعضی بصورت این عبارت عقیدت دارند و بعضی گویند این دو بال کنایت از صفت ملکی و قوت ملکوتی است.

و رسول خدای فرمود برای اهل و عشیرت جعفر طعامی ترتیب دهید که ایشان را پروای پختن طعام نیست، شهادت جعفر در سال هفتم و بروایتی هشتم هجری بود واز عمر شریفش چهل ویکسال بر گذشته بود در رسول خدای بسیار بر وی محزون گشت و جعفر و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را در یک قبر نهادند و آن قبر را ناپدید ساختند.

دمیری در حیوة الحیوان نوشته است که از جمله آنانکه بعد از موت تکلم نمودند جعفر طیار بود که این آیت مبارک را «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» تا بآخر قرائت فرمود و شعراء در مرثیه جعفر انشاد ابیات کردند و این شعر از جمله اشعا کعب بن مالک است که صاحب کتاب عمدة الطالب نوشته است:

لایقتدون بجعفر و لوائه

قد ام أولهم فنعم الاول

فتغبر القمر المنیر لفقده

و الشمس قد کسفت و کادت تافل

و در سن مبارک جعفر از سی و سه ساله و چهار ساله و چهل و یکساله و شش ساله تا به پنجاه و چهار سال اختلاف رفته است چنانکه در کتاب مقاتل الطالبیین اشارت رفته و نیز در فضایل و مناقب آنجناب اخبار و احادیث متعدده وارد است لکن در اینجا از آنچه مذکور شد بیشتر حاجت بنگارش نداشت.


1) دریوزه یعنی گدا وسائل که بر در خانه ها روان است، چه یوزه بمعنی گدائی و دریوزگی مرکب از در ویوزگی است. ویوزه در اصل بمعنی گدای سمج و معروفی بوده است همچون عباس دوس.

2) عبارت سیره ی ابن هاشم که ظاهرا قصه از آنجا نقل شده چنین است «والله واعدا عیسی بن مریم ما قلت هذا العود«، و آن چوبیکه نجاشی از زمین برداشته قطعه چوب کوچکی بوده در نهایت کوچکی و سپس گفته است: قصه ولادت عیسی بن مریم بنحویکه بیان داشتی باندازه ی این چوب هم از واقعیت دور نیست.