در کتاب نور الابصار و رساله صبان فصلی مخصوص به ترجمه احوال سعادت اشتمال حضرت زینب سلام الله علیها مسطور داشته و گوید فقهاء عظام در باب نسل حضرت زینب و عبدالله جعفر عنوانی کرده اند و در ده مسئله مقرر داشته و باین ترتیب سؤال و جواب نموده اند:
أحدها أنهم من آل النبی صلی الله علیه و آله و أهل بیته بالاجماع لأن آله هم المؤمنون من بنی هاشم والمطلب.
الثانی أنهم من ذریته و أولاده بالاجماع لأن أولاد بنات الانسان معدودون فی ذریته و أولاده حتی لواوصی لأولاد فلان دخل فیه أولاد بناته.
الثالث أنهم لایشارکون أولاد الحسن والحسین فی الانتساب إلیه صلی الله علیه و آله و إنما خص صلی الله علیه و آله أولاد فاطمة دون غیرها من بقیة بناته لأنهن لم یعقبن ذکرا أی ذا عقب حتی یکون کالحسن و الحسین.
الرابع أنهم یطلق علیهم اسم الأشرف علی الاصطلاح القدیم.
الخامس أنهم تحرم الصدقة علیهم لأن بنی جعفر من الال قطعا.
السادس أنهم یستحقون سهم ذوی القربی.
السابع أنهم یستحقون من وقف برکة الحبش لأنها لم توقف علی أولاد الحسن و الحسین خاصة.
الثامن هل یلبسون العلامة الخضراء و الجواب أن هذه العلامة لیس لها أصل لافی الکتاب و لا فی السنة، و لا کانت فی الزمن القدیم، و إنما حدثت سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة بأمر الملک الأشرف شعبان بن حسین.
و فی درر الا صداف مانصه:
و أما العلامة الخضراء فأحدثها السلطان الملک الأشرف شعبان من دولة الأتراک بمصر فی سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة.
و اما العمامة الخضراء فأحدثها السید محمد الشریف المتولی پاشا مصر سنة أربع بعد الألف لما دار بکسوة الکعبة و المقام، و أمر الاشراف أن یمشوا أمامه، و کل واحد منهم علی رأسه عمامة خضراء، و إنما اختیرت العلامة الخضراء للاشراف لأن الاسود شعار بنی العباس، و الأصفر شعار الیهود، و الازرق شعار النصاری و الأحمر مختلف فیه انتهی.
و فیها قال جماعة من الشعراء، من ذلک قول جابر بن عبدالله الاندلسی الاعمی صاحب شرح الالفیة المشهور بالاعمی و البصیر.
جعلوا لأبناء الرسول علامة
إن العلامة شأن من لم یشهر
نور النبوة فی و سیم وجوههم
یغنی الشریف عن الطرار الاخضر
و قال الادیب شمس الدین محمد بن ابراهیم الدمشقی:
أطراف تیجان أتت من سندس
خضر بأعلام علی الأشراف
و الأشرف السلطان خصهم بها
شرفا لیفرقهم من الاطراف
و غایة القول أنه لابأس بها علامة لکل شریف سواء کان من ذریة الحسنین أم لا، و لا یمنع من لبسها أحد من الناس إلا لغرض شرعی.
التاسع و العاشر هل یدخلون فی الوصیة علی الأشراف و الوقف علیهم و الجواب إن وجد فی کلام الموصی و الواقف نص یقتضی دخولهم أو خروجهم اتبع و الا فلا و العمدة فی ذلک العرف و عرف مصر من عهد الدولة الفاطمیة إلی الان أن الشریف لقب لکل حسنی حسینی و خاصة، فلا یدخلون علی مقتضی هذا العرف.
و این مسائل که در اینجا مسطور گشت از نور الابصار نقل شد و در رساله صبان در پاره ای مسائل که مذکور نموده بآنچه در اینجا نگارش رفت اختلاف دارد، لهذا بما به الخلاف اشارت میرود.
در رساله صبان از رساله زینبیه که از تالیفات سیوطی است نوشته است که ذریه آنحضرت تاکنون بکثرت عدد موجودند، و بده وجه درباره ی ایشان تکلم کرده اند.
وجه اول را بهمان طور که مرقوم افتاد مسطور داشته و در آخرش گوید و فی صحیح مسلم عن زید بن ارقم تفسیر اهل بیته بمن حرموا الصدقة و منهم اولاد جعفر.
و در مسئله دوم نیز در آخرش مسطور است «وهذا المعنی أخص من الذی قبله» و مسئله سیم را باین صورت مسطور نموده است:
الثالث أنهم لایشارکون أولاد الحسن و الحسین فی انتسابهم إلیه صلی الله علیه و آله، قد فرق الفقهاء بین من یسمی و لدا المرجل و بین من ینسب الیه، و لهذا أدخلوا أولد البنات فی «وقفت علی أولادی» دون «وقفت علی من ینسب إلی من أولادی«.
لکن ذکروا من خصائصه صلی الله علیه و آله أنه ینسب إلیه أولاد بنته فاطمة و لم یذکروا مثل ذلک فی أولاد بنات بنته، فجری الأمر فیهم علی قاعدة الشرع فی أن الولد یتبع أباه فی النسب لا امه، و لهذا جری السلف و الخلف علی أن ابن الشریفة لایکون شریفا إذ لم یکن أبوه شریفا فأولاد فاطمة ینسبون إلیه و أولاد الحسن و الحسین ینسبون الیهما و إلیه، و أولاد اختیهما زینب و ام کلثوم ینسبون إلی أبویهم عبدالله بن جعفر و عمر بن الخطاب لاإلی الام و لا إلی أبیهما صلی الله علیه و آله لأنهم أولاد بنت بنته لا أولاد بنته.
و الدلیل علی تلک الخصوصیة المذکورة ما قدمنا سابقا من قوله صلی الله علیه و آله: لکل
بنی ام عصبة إلا ابنتی فاطمة أنا ولیهما و عصبتهما، و فی روایة کل بنی ام ینتمون إلی عصبته إلا ولد فاطمة فأنا ولیهم و عصبتهم.
و إنما خص صلی الله علیه و آله أولاد فاطمة دون غیرها من بقیة بناته لأفضلیتها و لا نهن لم یعقبن ذکرا أی ذاعقب، حتی یکون کالحسن و الحسین فی ذلک.
و در آخر مسئله ی چهارم گوید:
و لامانع من إطلاق اسم الشریف علی کان من کان من أهل البیت و إن خص الان بذریة الحسن و الحسین.
و در آخر مسئله ی هفتم گوید «بل وقفت نصفین النصف الأول علی أولاد الحسن و الحسین، و النصف الثانی علی الطالبیین و هم ذریة علی بن أبی طالب من محمد بن الحنفیة و أخویه و ذریة جعفر و عقیل ابنی أبی طالب.
و بعد از دو شعر شمس الدین دمشقی که در مسئله هشتم مسطور گشت مینویسد.
و الاشراف السلطان خصهم بها
شرفا لیفرقهم من الاطراف
و حظ الفقیه فی ذلک إذا سئل أن یقول لبس هذه العمامة بدعة مباحة لایمنع من أرادها من شریف، و لا یؤمر بها من ترکها من شریفه وغیره و المنع منهما لأحد من الناس کائنا من کان لیس أمرا شرعیان لأن الناس مظبوطون بأنسابهم الثابتة و لیس لبس العمامة مما وردبه شرع فیتبع إباحة و منعا.
أقصی ما فی الباب أنه احدث التمیز بها لهؤلاء عن غیرهم فمن الجایز أن یخص ذلک بخصوص الأبناء المنتسبین إلی النبی صلی الله علیه و اله و هم ذریة الحسن و الحسین و من الجائز أن یعمم ذلک فیهم و فی کل ذریة، و إن لم ینتسبوا إلیه کالزینبیة، و من الجایز أن یعمم ذلک فی کل أهل البیت کباقی العلویة و الجعفریة والعقیلیة، کل جائز شرعا.
و قد یستأنس فیها بقوله تعالی «یا أیها النبی قل لأزواجک و بتاتک و نسآء المؤمنین یدنین علیهم من جلابیبهن ذلک أدنی أن یعرفن فلایؤذین» فقد استدل بها بعض العلماء علی تخصیص أهل العلم بلباس من تطویل الاکمام و إدارة الطیلسان و نحو ذلک لیعرفوا فیبجلوا تکریما للعلم، و هذا وجه حسن والله اعلم.
و در پایان مسئله ی دهم مسطور است:
فلا یدخلون علی مقتضی هذا العرف ملخصا لکن یؤخذ من الایة السابقة التی استونس بها فی لبس العلامة الخضراء استحباب لبسها للأشراف، فینعکس ذلک علی قوله قبل بدعة مباحة.
اللهم إلا أن یجعل قوله و قد یستانس إلی آخرها بیانا لوجه آخر مخالف لما قبله فی الحکم فتامل.
و الذی ینبغی اعتماده أنها مستحبة للأشراف آخذا من الایة السابقة مکروهة لغیرهم، لأن فیها انتسابا بلسان الحال إلی غیر من ینسب إلیه الشخص فی نفس الأمر و انتساب الشخص إلی غیرها من ینسب إلیه فی نفس الأمر منهی عنه محذرمنه.
هذا و لم یکتف فی هذه الأعصار بتلک العلامة الخضراء، بل جعلت العمامة کلها خضراء و حکمها حکم تلک العلامة، و لعل اختیار هذا اللون لکونه أفضل الألوان علی ما قاله السیوطی فی وظائف الیوم و اللیلة أو لکونه لون الحلة التی یکساها فی الموقف نبینا صلی الله علیه و آله کما فی حدیث أورده عیاض فی الشفاء أو لکونه لون ثیاب أهل الجنة کما فی آیة أهل الکهف.
و ما فی کلام السیوطی من أن النسب الی الاب لا الام المراد به النسب فی عرف الشرع المرتب علیه العصوبة و العقل و الارث و نحوها من الأحکام لا النسب اللغوی الحاصل بمطلق الولادة.
أما قوله تعالی «ادعوهم لابائهم» أی انسبوهم فالمراد به نفی حکم التبنی لانفی مطلق النسب إلی الام، فقد نسب علیه الصلاة و السلام عبدالله بن مسعود الی امه حیث قال رضیت لامتی مارضی لها ابن ام عبد، و کذا عبدالله بن ام مکتوم حیث قال إنن بلا لایؤذن بلیل فکلوا و اشربوا حتی تسمعوا إذان ابن ام مکتوم.
و ما مر فی کلامه من جریان السلف و الخلف علی أن ابن الشریفة لایکون شریفا إذا لم یکن أبوه شریفا لعل مراده جمهورهم، و إلا فقد ذهب جماعة إلی
کونه شریفا أو المراد الشرف الأقوی لأنه الذی من جهة الأب، لکن هذا لا یوافق قول بعض هؤلاء الجماعة، بعدم تفاوت الانتماء، بکونه من جهة الأب أوالام لأنه من حیث الانتماء إلیه صلی الله علیه و آله بالولادة و هو لا یتفاوت بکونه من جهة الأب و الأم فاعرف ذلک و الله تعالی اعلم.
خلاصه ترجمه این مطالب این است که آیا سلاله زینبیه سلام الله علیها در آل رسول خدای صلی الله علیه و آله اندر و در تحیت صلی الله علیه و آله مشمول هستند یا نیستند جواب این است که آری داخل هستند زیرا که اجماع بر آن شده است که مراد از آل رسولخدای صلی الله علیه و آله مؤمنان از بنی مطلب و هاشم اند.
مسئله دیگر اینکه آیا ذریه حضرت زینب خاتون علیها السلام از ذریه و فرزندان پیغمبر یزدان شمرده میشوند یا نمیشوند؟ جواب داده اند آری شمرده میشوند، زیرا که فرزندان دختران انسان در جمع ذراری و اولاد او محسوب میشوند اگر کسی در حق فرزندان خود وصیتی سپارد البته اولاد دخترهای او نیز قسمت بخواهند برد و دارای بهره و نصیب بخواهند شد.
مسئله دیگر اینکه آیا جایز میباشد که ذریه آن مخدره خویشتن را برسول حضرت ذی المنن منتسب دارند چنانکه در فرزندان حسن و حسین میتوان خطاب یابن رسول الله نمود و حال اینکه فقهاء در میان آنکس که فرزند کسی باشد یا بدو منسوب گردد فرق نهاده اند و باین دلیل داخل نموده اند اولاد بنات رادر عنوان «وقفت علی اولادی» بیرون از «وقفت علی من ینسب الی من اولادی«
اما گفته اند که از خصائص رسول خدای صلی الله علیه و آله است که فرزندان فاطمه سلام الله علیها را بآنحضرت نسبت دهند، لکندر حق دختران دخترش این عنوان را جاری نداشته اند پس جریان امر د رحق ایشان بر قانون شرع است در اینکه ولد در نسب با پدر میرود نه با مادر و بهمین سبب گویند پسر شریفه را اگر پدرش شریف نباشد شریف نمیخوانند. پس فرزندان فاطمه برسول خدای صلی الله علیه و آله منسوب و اولاد حسن و حسین به ایشان و آنحضرت صلی الله علیه و آله منسوب باشند و فرزندان خواهران ایشان زینب خاتون
و ام کلثوم به پدران خود عبدالله بن جعفر و عمر بن الخطاب نسبت برند نه بمادرونه برسول خدا صلی الله علیه و آله زیرا که ایشان فرزندان دختر بنت آن حضرت هستند نه فرزندان دخترش، و دلیل بر این مطلب احادیث مرویه از آن حضرت صلی الله علیه و آله است.
مسئله چهارم اینکه آیا ایشان را شریف میتوان خواند و اطلاق اسم شریف بر ایشان جایز است یا نیست؟ جواب این است که بنا بر اصطلاح قدیم که لفظ شریف را بر آنانکه از اهل بیت بودند اطلاق مینمودند جایز است لکن در این عهود اطلاق این لقب شریف بذریه حسنین صلوات الله علیهما اختصاص دارد و در حق دیگران معهود نیست.
مسئله پنجم این است که آیا صدقه ب ذریه حضرت زینب سلام الله علیها حرام باشد یا نباشد؟ جواب این است که صدقه واجبه یعنی زکوة باجماع فقهاء بر فرزندان جعفر حرام است زیرا که بنی جعفر قطعا در زمره ی آل رسول خدای صلی الله علیه و آله محسوب میشوند.
مسئله ششم این است که آیا سهم و قسمت ذی القربی یعنی خمس بایشان میرسد؟ جواب این است که جایز است چه ایشان در زمره ی ذوی القربی داخل هستند و بالاجماع از آنچه بذوی القربی بهره میرسد بهره یاب توانند بود.
مسئله هفتم این است که آیا ذریه آن مخدره سلام الله علیهم از منافع وقف برکه الحبش (1) ذی حق هستند یا نیستند جواب این است که ذی حق هستند زیرا که آن کس که وقف کرده است مخصوص باولادی حسنین نداشته است بلکه برد و نصف وقف نمونه است نصف اول بر اولاد حسن و حسین و نصف دوم بر جماعت طالبیین است و ایشان ذریه علی بن ابیطالب علیه السلام از طرف محمد بن الحنفیه و دو برادر او و ذریه جعفر و عقیل دو پسر ابوطالب هستند.
مسئله هشتم این است که آیا می شاید که ذریه حضرت زینب خاتون صلوات
الله علیها خویشتن را بشعار سادات درآورند و جامه سبز بر تن بیارایند؟ جواب این است که برای این شعار سبز در قوانین شرع مطهر اصلی نیست و نه در کتاب و نه در سنت و نه از زمان قدیم بوده است بلکه در سال هفتصد و هفتاد و سیم بامر ملک الاشرف شعبان بن حسین در مملکت مصر عمامه سبز برای ایشان مقرر گشت و شعراء دراین باب شعرها انشاد کردند چنانکه مذکور شد.
و اینکار برای آن بود که سادات از غیر سادات تمیز یابند و اما عمامه سبز و دستار سبز را سید محمد متولی که پاشای مصر بود در سال یکهزار و چهارم هجری قمری ساخت و اینکه این لون سبز را اختیار نمود برای این بود که جامه سیاه مخصوص بعباسیان و زرد علامت یهود و کبود پوشش نصاری و سرخ مختلف فیه بود و عمده مقصود برای امتیاز است و البته زینبیه و جعفریه و عقیلیه شرعا جایز است که باین لباس اندر شوند.
مسئله نهم و دهم این است که آیا فرزندان عبدالله بن جعفر یعنی از بطن حضرت زینب خاتون سلام الله علیها در آنچه در حق اشراف وصیت نهند یا بر این جماعت وقف گردانند اندر هستند یا نیستند؟
و جواب از این دو مسئله این است که اگر در کلام وصیت گذرانده و یا وقف نماینده نصی وارد شده باشد که مقتضی دخول این طبقه یاخروج ایشان باشد متابعت میشود لکن اگر وصیت یا وقف نه بر آن و نه بر این دلالت نماید پس قاعده و قانون فقه بر این است که وصایا و اوقاف بر عرف بلد نازل گردد و عرف مصر از عهد خلفای بنی فاطمه تاکنون بر این جاری است که شریف را بر فرزندان حسن و حسین علیهما السلام خاصه اطلاق نمایند ونظر باین عرف و اقتضای آن ایشان را نتوان داخل کرد.
لکن در صدر اسلام و عرف آن روزگار غیر از فرزندان حسنین سلام الله علیهما را نیز شریف میخواندند چنانکه پاره ای بر آن رفته اند که فرزندان شریفه را که پدرش هم شریف نباشد شریف توان خواند پس زینبیون در آن دو عنوان که باصطلاح عرف و اقتضای آن ایشان را نتوان داخل کرد.
لکن در صدر اسلام و عرف آن روزگار غیر از فرزندان حسنین سلام الله علیهما را نیز شریف میخواندند چنانکه پاره ای بر آن رفته اند که فرزندان شریفه را که پدرش هم شریف نباشد شریف توان خواند پس زینبیون در آن دو عنوان که باصطلاح عرف
مصر است داخل نخواهند بود و بقیه تحقیقات که در این دو فصل شده دلیل بر این است که در این عنوان داخل میشوند.
1) برکة- بکسر با و سکون راء و فتح کاف- نام آبادیهای مختلفی است از جمله برکة الحبش در مصر.