صاحب انوار الشهادة و صاحب بحر المصائب از کتب عدیده نقل مینمایند که چون مردم مدینه طیبه چنانکه راقم حروف در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام بتفصیل مرقوم نمود، بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه و ظهور فسق و فجور و کفر و شقاق یزید لعنة الله علیه بر یزید لعنت کرده او را از خلافت و امارت خویش خلع کرده عبدالله بن زبیر نیز کوس مخالفت بنواخت و هوای خلافت برداشت و هم باوی گفتند که مردمان فوج از پس فوج بحضرت امام زین العابدین میشوند و با آن حضرت بیعت مینمایند.
و نیز بدو پیوست که عبدالله بن جعفر شوهر جناب زینب خاتون در همان سال از سرای پرملال رخت بیرون نهاده، بر آن اندیشه شد که باین بهانه اهل بیت را دیگرباره بشام آورده و زینب خاتون را در حباله نکاح خویش درآورد.
پس مسلم بن عقبه را با لشکری گران بقتل مردم مدینه تاراج اموال ایشان و ویران کردن محله بنی هاشم و اسیر ساختن اهل بیت رسول خدای را و دیگر باره آوردن ایشان را بشهر شام فرمان داد و آن خبیث بمدینه بیامد و بقتل و غارت مردم مدینه بکوشید و محله بنی هاشم را ویران ساخت و اهل بیت را اسیر کرد اما بحالت احترام روی بشام نهاد.
و بقولی باهزار گونه رنج و آزار بسوی دمشق رهسپار داشت و بر گردن جملگی غل و زنجیر بگذاشت، حتی اطفال را از این زحمت معاف نداشت و در طی منازل نیز بر تافتگی و تشنگی ایشان ترحم نمیکرد و با اینگونه زحمت و مشقت ایشان را منزل بمنزل بکوچانیدند تا بدمشق نزدیک شدند.
و چون سواد دمشق نمودار شد حضرت زینب سلام الله علیها بگریستن آمد
و بدرگاه حضرت ذی المنن دست بدعا برکشید که ای خداوند مهربان ای پناه بیکسان و ای یاور درماندگان! بر ما مردم غریب و بیکس رحمت کن و مرا بمیران که دیگر باره با این حال بمجلس یزید نشوم. ناگاه آن حضرت بیمار شد و در بستر بیماری بدون پرستاری و تیماری بیفتاد و حضرت سجاد علیه السلام را بخواند و گفت من وداع جهان خواهم گفت چند وصیت با تو دارم.
نخست اینکه چون برادرم در هنگام شهادت اطفال خود را با من سپرد من نیز سفارش ایشان را با تو گذارم چه ایشان را پرستاری و غمخواری نیست وهمه اسیر و دستگیر هستند دیگر آنکه چون بمجلس یزید شوید با آن ظالم بمدارا سخن کن و کلماتش را متعرض مباش و پاسخ مران شاید بقتل تو فرمان کند و من نیستم که گزندش را برتابم، دیگر اینکه چون بشام درآمدی سلام را با سر بریده پدرت برسان و درعوض من آنسر را ببوس و عرض کن زینب در فراق تو بسوخت و دلش کباب گشت.
دیگر اینکه بفرمای تا زنان مرا غسل دهند و کفن کنند و تو بر من نماز بگذار آن وقت از غسل ندادن و کفن ناکردن بدن سیدالشهداء سلام الله علیه بگریست و دیگر اینکه بعد از دفن من بر قبر من تلاوت قرآن بفرمای چه در این بیابان غریب هستم و از پس اینکلام نیز بیاد سیدالشهداء بگریست که در عوض این اعمال بر بدن مبارکش اسب بتاختند.
چون از این وصایا بپرداخت زنان و اطفال را طلب کرده وداع کرده وداع فرمود و صورت جملگیرا ببوسید و آوای جملگی بگریه و ناله بلندگشت، آنگاه فرمود اشهد ان لا اله الا الله و ان جدی رسول الله و ان ابی ولی الله و روح مقدسش بآباء عظامش و امهات صالحین گرامش ملحق گشت.
از پس وفات آن حضرت امام زین العابدین علیه السلام کسی را بآن گروه ملعون فرستاد و آبی از بهر غسل آن مظلومه طلب کرد از میان آن جماعت ملعونی فریاد بر آورد که شما خارجی هستید و جایز نیست که شما را غسل دهند، آن حضرت آهی بر کشید و بگریست فرمود اگر آب نمیدهند کار به تیمم کنید پس بدن شریفش
را بدل غسل تیمم دادند و بروایت دیگر بدعای امام علیه السلام آبی آشکار گشت و آن حضرت را غسل دادند و در حوالی شام دفن کرده روی بشام نهادند.
در انوار الشهادة از کتاب تبصرة الذاکرین مسطور است که شیخ محمد بغدادی شافعی در کتاب منتخب السیر نوشته است چون یزید پلید بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام همیخواست اعمال شنیعه خود را پوشیده سازد از اینروی اظهار کراهت میکرد و آن امر را بابن زیاد منسوب میداشت.
و چون عبدالله بن جعفر بسرای دیگر خرامید در حضرت سجاد علیه السلام مکتوبی فرستاد واظهار ارادت و خلوص نیست و تلافی گذشته میداد و باز مینمود که بآن اراده هستم که حضرت زینب خاتون را بحباله نکاح خود درآوردم چه بر طبق خبر صحیح میدانم که ملامسه ی جلد فرزند فاطمه اسباب رستگاری و درآمدن به بهشت است او را در نهایت احتشام وعزت روانه شام کنید.
چون حضرت سجاد این خبر را با عمه خویش باز داد آن مخدره را گریه فرو گرفت و قطرات اشگ از دیده بدیدار آورد امام علیه السلام فرمود ای عمه زاری مکن باین سفر بایدت رفت و این سفر آخرتست و یزید را دیدار نخواهی کرد و در حوالی شام وفات مینمائی، لاجرم جناب زینب خاتون بفرمان آن حضرت سفرشام را ساخته گشت و همی راه پیمود تا بهمین مقام که مدفن اوست رسید.
اینوقت خبر مرگ یزید را بشنید و مصائب شام را بنظر درآورده بیرون شتافت و در پشت خیمه باغی بود که بآن خیمه نزدیک بود پس در کنار جوئی آب تنها نشسته بگریه و زاری درآمد و چندان بگریست که مدهوش گردیده در آن آب بیفتاد و آب نهر سد گردید باغبان شتابان بیامد و بدست اندر بیلی داشت بگمان اینکه راه آب را بسته اند، با قوت تمام بیل را در آن آب فرود آورده چنانکه پیشانی آن حضرت را شکافت باغبان آب را خون آلود دید و حیران بماند.
مقارن اینحال خدام آن مظلومه بیامدند و آن حضرت را با سر شکافته بخیمه درآورده آغاز گریه و زاری کردند چون صاحب باغ بحال آن مخدره معرفت یافت
در طلب معذرت بخدمتش شتافت حضرت زینب خاتون عذرش را بپذیرفت و قرار بر آن شد که آن باغ مقبره و صحن مبارکش باشد صاحب باغ نیز پذیرفتار گشت و آن حضرت بهمان ضربت شهادت یافت و در آن باغ مدفون گردید.
و بنا بآن روایت که تمامت اهل بیت را دیگرباره بشام بردند نوشته اند که حضرت سیدالساجدین سلام الله علیه فرمود که مصیبت ما در اسیری دوم شام از دفعه نخست سخت تر بود، زیرا که در دفعه اول چون خواستند ما را بمجلس یزید برند ریسمان بگردن داشتیم و بدفعه دوم زنجیرها بگردن ما در آوردند و در دفعه اول چوب بر سر ما فرود آوردند و در مره دوم کعب نیزه و پشت شمشیرها بر سر و پشت ما میزدند و در دفعه اول ما را در خرابه حبس نمودند و در کرت ثانی در زندانی تاریک محبوس بودیم و در دفعه نخست کنیزکان شامی بدیدن ما میآمدند و بدفعه دوم باب زندان را استوار کرده هیچکس را ممکن نبود که بر ما درآید.
و میفرمود چون ما را بمجلس یزید میبردند سرایش را در بندهای بسیار و بهر در بندی خادمانش ایستاده بودند و تیغهای برهنه در دست داشتند، چون بآن دربندها میرسیدیم بما فحش میدادند و بر سر اطفال یتیم شمشیر میزدند و آنها گریه و جزع میکردند و هیچ کس بر آنها ترحم نمی نمود و او بخوردن طعام مشغول بود و بهیچوجه با ما متعرض نمیگشت و اطفال ما گرسنه و با دست بسته و گردنهای جراحت یافته از زنجیرها نزدش ایستاده بودند و اشک از دیده میباریدند سکینه مظلومه روی بمدینه آورد و با سوز دل خطاب نمود با جدش:
ایا جدنا صرنا غنائم للعدی
کانا بایدیهم اسیرات دیلم
الی آخر الابیات.
در کنزل الانساب مسطور است که در شهر دمشق در مسجد بنی امیه طاقی مخصوص بود که سر مبارک حضرت امام حسین علیه السلام را در آن طاق نهاده و خون سر مبارکش در آنجا چکیده بود گاهیکه مسیب بن قعقاع خزاعی خروج نمود و اهل بیت را از
کوه لبنان بیرون آورد چون بشهر دمشق رسیدند و زینب خاتون را نظر بآن خون بیفتاد در ساعت بجوار رحمت حضرت احدیت برفت و تربت شریفش نزدیک بهمان طاق است و در آنجایگاه مسجدی ساخته و مسجد اکبرش خواندند و این نام بسبب آن قطره خون مبارک یافت و در بعضی کتب متاخرین نوشته اند که تربت منور حضرت زینب خاتون باصح روایات در یکی از قرای شام واینک آن مضجع مشهور و محل زیارت نزدیک و دور است.
و پاره ای از متتبعین اهل خبر نوشته اند که هنگامی چنان افتاد که در مدینة الرسول حالت قحط و غلا روی داد، عبدالله بن جعفر باعیال خود بطرف شام روی نهاد تا در آنجا بماند و بعد از رفع قحطی بمدینه باز نمود، در ان ایام که در شام توقف داشت در ضیعه و قریه که اکنون مزار منور حضرت زینب در آنجا واقعست آن حضرت را حالت استقامت از مزاج عصمت امتزاج بگشت و بآن رنج درگذشت و در همانجا بخاک رفت.
راقم حروف گوید در این جمله اخبار که در باب مزار حضرت صدیقه صغری زینب کبری و دوباره اسیر شدن اهل بیت و رفتن بشام و وفات حضرت زینب سلام الله علیهم بروایات عدیده مسطور گشت بدلائل متعدده محل اعتماد نشاید شمرد.
زیرا که در کتب متقدمین یاد نکرده اند و نیز علی سبیل التحقیق عبدالله بن جعفر سالهای دراز بعد از یزید وفات کرد و تا زنده بود حضرت زینب از حباله نکاحش بیرون نشده بود که بگوئیم یزید میتوانست درصدد تزویج آن مخدره برآید.
دیگر اینکه یزید با هزارگونه بیم و تشویش میزیست و اهل بیت را با نهایت حشمت بمدینه مراجعت داد و حضرت علی بن الحسین علیهما السلام نیز کناری گرفت و یزید از کردار آن حضرت خوشنود میبود و چون مسرف بن عقبه را بمدینه میفرستاد در رعایت جانب آن حضرت بسی سفارش نمود و نیز قرائت پاره ای اشعار را که در این سفر دوم بحضرت سکینه نسبت داده اند همان ابیاتست که در سفر نخست فرمود.
دیگر اینکه آنگونه وصایا که از حضرت زینب در حالت رحلت از این سرای بحضرت امام زین العابدین سلام الله علیهما منسوب میدارند هرگز درنظر هیچ خردمند پسند نیاید چگونه با امام زمان و حجت یزدان اینگونه سخن میکنند وانگهی مثل حضرت زینب کسیکه او را عالمه و فهمه و عارفه و کامله در لسان امام میخوانند.
دیگر اینکه سر مبارک امام حسین علیه السلام مگر در آن وقت در شام بود یا مکان معینی داشت که بامام علیه السلام وصیت فرماید که آن سر مبارک را در عوض من ببوس و آنچه در کنز الانساب مسطور است بیشتر از درجه اعتبار خارج است چنانکه چون بر سایر مرقومات آن کتاب نیز بنگرند بر این جمله شهادت دهند.
و اینکه این مطالب در اینجا مسطور گشت برای آنست که شاید در هر خبری مفصل فقره ی چند مقرون بصحت باشد و آنچه محل تردید باشد بآن اشارت رود تا از این بعد دیگران در ورطه اشتباه دچار نشوند و آنچه صحیح مینماید این است که حضرت زینب بعد از مراجعت بمدینه طیبه وفات کرده است و در مدینه مدفون شده است دیگر وفاتش در چه وقت بوده خدای میداند.
و این زینبیه که در شام است گمان میرود که همان دختر امام حسین علیه السلام باشد و آنکه در قناطر السباع است دختر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است اما نه از بطن حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها.
و اگر گوئیم این مزاری که در شام است البته از حضرت زینب کبری است باید بآن روایت مذکور اعتماد کنیم که عبدالله بن جعفر آن حضرت را با خود ببرد و در شام وفات کرده درخاک شد.
و نیز تواند بود زینبیه شام منسوب بیکی از دختران یا فرزندزادگان ایشان باشد چنانکه در اغلب امام زادگان حالت بر این منوال است که اسامی آباء او را بر زبان نمیآورند و بآن جدیکه امام یا پسر امام است منسوب میدارند زیرا که وی مشهورتر است، در سایر مردم نیز در مقام نسبت همین معاملت میرود.
مثل آنکه فلان شخص را که مثلا به پنج پشت بپادشاه یا وزیر میرسد شاهزاده و وزیر زاده میگویند یا فلانکس را شاید بیست پشت تا بامام فاصله دارد امامزاده میخوانند، هم اکنون بعد از این چند مدتهای دیرباز و سالیان دراز چگونه توانیم بدون خبری صحیح یا حکمی صریح که از مقامات معتبره رسیده باشد بچنین امور و این نوع نسبتها بالصراحة تصدیق یا تکذیب نمائیم.
منتهای امر این است که بقرائن عقلیه و نقلیه و ترتیب پاره ای مقدمات و ملاحظه تناسب بعضی اخبار و امارت، ظنی متاخم بعلم را توانیم تولید کرد و بآن استنادی ناقص نمود و الله تعالی اعلم بحقایق الاسرار.
چنانکه در مصر نیز باین نام چند قبر موسوم است یکی در قناطر السباع و دیگری قبریست که بر آن نوشته اند این قبر شریفه زینب بنت احمد بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن علی بن ابیطالب رضی الله عنهم است و این محمد را همان محمد بن حنفیه دانند اما صحیح نیست چه دخول محمد بمصر معلوم نیست چنانکه در حق حضرت سکینه و رقیه سلام الله علیهما این اختلافات وارد است و کذالک غیرها.