ازجلالت قدر و حشمت و منزلت جناب ام کلثوم از این پیش آن چند که میشاید و بآن علم داشت مسطور افتاد در این مقام نیز بحسب مناسبت بپاره ای اخبار اشارت میرود.
د رجلد اول از کتاب دوم ناسخ التواریخ مسطور است که معجزه دویست و دوازدهم رسول خدای صلی الله علیه و آله این بود که بسیار وقت افتادی که زبان مبارک در دهان فرزندان فاطمه میگذاشت و میفرمود دیگر شیر مده و در این لفظ «فرزندان» معلوم میشود که دختران آنحضرت نیز در این شرف و شرافت و این بهره و نصیبه که مقدارش را پروردگار میداند با حسنین علیهما السلام شرکت داشته اند و معلوم است آنکس که از زبان مبارک رسولخدای که عقل کل و دارای علوم اولین و آخرین است مکیدن گیرد دارای چگونه مراتب عالیه و مقامات علم و شرف خواهد بود.
و نیز در جلد ششم از کتاب دوم ناسخ التواریخ و سایر کتب اخبار معتبره مرویست «قال رسول الله صلی الله علیه و آله کل بنی ام ینتمون الی عصبتهم الا ولد فاطمة فانی أنا أبوهم و عصبتهم«.
میفرماید فرزندان هر مادری بقبیله خود یعنی بطایفه پدری خود منسوب هستند مگر فرزندان فاطمه زیرا که پدرایشان منم و قبیله ایشان منم و در این حدیث مبارک «فانی انا ابوهم» افاده تاکید تام مینماید و هم پسران و دختران آنحضرت
طاهره سلام الله علیهم را بتمامت مشتمل میشود و در ادراک چنین دولت بزرگ و سعادت جاوید و شرف عظیم یکسان میدارد.
در کتاب معانی الاخبار از محمد بن مروان مرویست که در حضرت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم آیا رسول خدای فرموده است «ان فاطمة احصنت فرجها» پس خدای ذریه او را بر آتش حرام فرمود؟ گفت آری مقصود باین حسن و حسین و زینب و ام کلثوم علیهم السلامست.
وهم در آن کتاب از حماد بن عثمان حدیثی بهمین تقریب مسطور است و در آنجا نوشته است که حضرت صادق در جواب فرمود آنانکه از آتش دوزخ آزادند فرزندان بطنی فاطمه میباشند و ایشان حسن و حسین و ام کلثوم هستند.
و در این حدیث شریف از زینب نام برده نشده است، تواند بود از قلم کاتب ساقط شده باشد یا درحدیث او و او عاطفه زیاد باشد و زینب همان ام کلثوم خواهد بود.والله اعلم.
و نیز در ضمن حدیثی دیگر که در کتاب مذکور در فضایل حضرت امام حسین علیه السلام مسطور است که رسول خدای میفرماید پدرش علی و مادرش فاطمه و برادرش حسن و خواهرش زینب و رقیه است ممکن است که جناب ام کلثوم همان رقیه باشد و اثبات مینماید که آن حضرت را از مادر خود دو خواهر است.
در جلد نهم بحار الانوار مسطور است که جناب زینب از مادرش حضرت فاطمه روایت اخبار میفرمود.
و نیز در این کتاب از حضرت علی بن الحسین از عمه اش زینب دختر علی از حضرت فاطمه صلوات الله علیهم مرویست «قالت دخل الی رسول الله صلی الله علیه و آله عند ولادة ابنی الحسین فناولته ایاه فی خرفة بیضآء فلفه فیها ثم قال خذیه یا فاطمة فانه الامام و ابوالائمة تسعة من صلبه ابرار و التاسع قائمهم«
حضرت فاطمه فرمود چون فرزندم حسین متولد گردید رسول خدای صلی الله علیه و آله بر من درآمد پس حسین را در میان خرقه سفید بآنحضرت دادم پس حسین علیه السلام را
در آن پارچه در پیچید، آنگاه فرمود ای فاطمه بگیر حسین را همانا وی امام و پدر ائمه انام است نه تن از صلب او ائمه ابرار هستند و نهم ایشان قائم ایشانست.
و از این خبر معلوم میشود که مقام صدق و وثوق آنحضرت بآن درجه است که امام علیه السلام روایت خبر از وی کند و از این است که شهید ثالث اعلی الله مقامه در کتاب مجالس المتقین در تعداد مفطرات صوم میفرماید ششم کذب بر خدا و رسول و ائمه علی الاشهر الاظهر است: مثل آنکه عامی حکم نماید به نجاست شرعیه چیزی بمظنه خود من غیر تقلید، یا در مراثی مثل اینکه روضه خوان نسبت قولی بامام حسین یا حضرت سجاد بدهد بدون اینکه نقلی و روایتی در کتب اخبار شده باشد اما نسبت بجناب فاطمه و زینب خاتون و سکینه موجب کفاره نیست هر چند گناه است و در این مطلب نیز جلالت قدر حضرت زینب سلام الله علیها معلوم میشود.
واز مناقب جلیله و مفاخر جمیله این مخدره آن کثرت مهر و محبت وارادت و صفوت عقیدت و اطاعت درخدمت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیهما است و میتوان بالصراحة گفت از ابتدای خلفت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیهما است و میتوان بالصراحة گفت از ابتدای خلقت تا کنون بلکه تا قیامت در میان هیچ خواهر و برادری این درجه مهر و عطوفت و اتحاد و معرفت و دادو محبت نبوده است و مراتب این محبت از عالم ظاهر تجاوز کرده است.
چنانکه از این خبریکه د رکتاب تظلم الزهراء از مؤلفات عارف فقیه محدث خبیر آقا رضای قزوینی مسطور است بر شمه از این مسئله دلالت کند میفرماید چون حسین علیه السلام از کثرت جراحت از زین بر زمین آمد و در خون خویش آلوده و نظری بآسمان داشت و مرکبش بخیامش روی نهاد و حضرت زینب سلام الله علیها صیحه او را بشنید باستقبالش بیرون تاخت چه آن مخدره در آن روز هر وقت حسین صلوات الله علیه از حرب بازشدی بادراک حضور مبارکش بشتافتی و خود را بر سینه همایونش بیفکندی و او را ببوسیدی، آن حضرت نیز سرخواهرش را ببوسیدی.
در این کرت چون مرکب را بی راکب بدید و عنانش را بر روی زمین کشان کشان نگریست بیهوش بیفتاد و چون بخویشتن پیوست بطرف معرکه بشتافت و براست
و چپ نگران شد چنانکه دامان مبارکش بر زمین کشید و از عظمت آن دهشت بر روی همی افتاد.
چون برادرش حسین علیه السلام را بآنحال بر زمین افتاده دید که همی خویشتن را از طرف راست بچپ می افکند و خون از جراحات بدن همایونش سیلان داشت و سیصد و هشتاد زخم شمشیر و نیزه بر آن اندام مبارک فرود آمده بود پس خود را بر جسد شریفش بیفکند و زبان حالش همی فرمود «انت الحسین انت اخی انت ابن امی انت مهجة فؤادی انت حمانا انت رجانا انت ابن محمد المصطفی و انت ابن علی المرتضی انت ابن فاطمة الزهراء» و هیچ جوابی از آن حضرت نشنید چه امام علیه السلام نیز از شدت زحمت و صدمت جراحت و کثرت عطش بیتاب و توش مانده بود و چون آن مخدره الحاح بسیار و گریه و ناله فراوان نمود امام علیه السلام با یک چشم بدو بدید و با دو دست مبارک بدو اشارت کرد و آن مخدره دیگرباره بیهوش بیفتاد و نزدیک شد که جان از کالبد بگذارد چون بخود گرائید عرض کرد ای برادر من! بحق جدم رسول الله با من تکلم فرمای بحق پدرم علی مرتضی یا من خطاب کن بحق مادرم فاطمه زهرا با من پاسخ بران «یا ضیاء عینی کلمنی یا شقیق روحی جاوبنی یا ثمرة فؤادی خاطبنی» ای روشنی دیده من با من سخن کن ای نیمه روح من مرا پاسخ بفرمای ای میوه دل من با من خطاب کن.
چون کلمات آن مخدره باین مقام پیوست امام علیه السلام با صوتی ضعیف فرمود: «اخیة زینب کسرت قلبی و زدتنی کربا علی کربی فبالله علیک الاما سکنت و سکت» ای خواهرک من زینب دل مرا بشکستی و اندوه بر اندوه من بر افزودی ترا بخدای قسم میدهم که از این حالت سکون و سکوت بگیر.
آن مخدره نعره بر کشید واویلاه ای برادر من ای پسر مادر من چگونه خواموش شوم و تو باین حالتی «تعالج سکرات الموت روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء» و در اینوقت که این مخدره با این حال بود ناگاه تازیانه برکتف مبارکش درهم پیچید و کسی گفت دوری بجوی از حسین و گرنه ترا بدو ملحق کنم
چون نگران شد شمر خبیث بود پس با برادرش دست بگردن شدو گفت سوگند با خدای از وی دور نشوم و اگر او را میشکی مرا پیش از وی بکش.
آن ملعون رحم نیاورد و آن مخدره را بعنف جداکرد و بشدت بزود و گفت سوگند با خدای اگر بدو شوی با این شمشیر سر از تنت بردارم و از آن پس بامام علیه السلام نزدیک شد و آن حضرت از حال و طاقت برفته بود و بر سینه مبارکش برآمد آن حضرت بدوید و شمشیر از آن ملعون بگرفت و گفت ای دشمن خدای با وی مدارا کن همانا سینه مبارکش را بشکستی و پشتش را سنگین کردی ترا بخدای سوگند میدهم اندکی مهلت بده تا از وی توشه ای برگیرم «اما علمت أن هذا الصدر تربی علی صدر رسول الله و صدر فاطمة الزهراء«.
وای بر تو بر سینه ای می نشینی که حائز علوم اولین و آخرین است وای بر تو این کسی است که جبرائیل از بهرش ذکر خواب نمدی و میکائیل گهواره اش بجنبانیدی.
در اینحال حسین علیه السلام هر دو چشم مبارک برگشود و با زینب فرمود ایخواهر مرا بگذار تا با وی سخن کنم ای دشمن خدا چه اراده داری همانا بر مقامی بزرگ برشدی وامری جسیم را مرتکب گردیدی گفت همیخواهم بکشتن تو به یزید تقرب جویم فرمود اگر اینکار بناچار میشود مرا شربت آبی ده همانا جگرم ا زشدت عطش در هم شکافت، آن ملعون گفت هم اکنون از آب شمشیر سیرابت کنم.
چون زینب سلام الله علیها این سخن بشنید چنان ناله برآورد که دل را بر هم میشکافت و فرمود ای شمر مرا بگذار تا با وی وداع کنم ای شمر بگذار مرا تا چشمش را بر بندم ای شمر بگذار مرا تا دخترانش را ندا کنم از وی توشه بردارند ای شمر بگذار مرا تا فرزند بیمارش را که بلقایش مشتاق است بیاورم.
آن ملعون با شمشیر کشیده بر آن مخدره بتاخت و آن مخدره بر روی بیفتاد و آن خبیث بآن سخنان اعتنا ننمود و قلبش بر وی نسوخت و همی بسختی سر از بدن مبارکش جدا نمود وامام علیه السلام ندا مینمود واجداه وا اباه وا اماه وا اخاه و در این وقت زلازل در مردمان در افتاد و آسمان خون بسته و خاک سرخ ببارید الی آخر الخبر.