بزرگترین کرامام حضرت زینب خاتون همان تحمل آنگونه شدائد محن و بدایع فتن و نگاهداری جمعی اسیر و کبیر و صغیر و آنگونه صبر و شکیبائی است چون بدقت نگران شوند و حالات این مخدره را از ابتدای حرکت از مدینه تا ورود بمدینه را تفکر نمایند بدانند که اینگونه تحمل و بردباری و کفالت جز در خور انبیای عظام و اولیای گرام نیست و البته از دختر امیر ثقلین و شقیقه حسنین علیهم السلام نمایش این گذارش مستبعد نباشد بلکه قبول آن کربت و ضجرت و تحمل آن همه گریه و سوگواری و مصیبت از اندازه این بشر خارج است.
در بحر المصائب از کتاب مصائب المعصومین مسطور است که در راه شام کوهی بود که حران نام داشت و از آن جا مس بعمل میآمد و چند تن بمس گدازی مشغول بودند در آن هنگام که اهل بیت را بشام میبردند یکتن از زنهای جناب سیدالشهداء که از آنحضرت حامل بود با اهل بیت راه مینوشت.
چون بپای آن کوه رسیدند تابش آفتاب سخت گرم بود از اینرو آن روز را خیمه برپای کرده آن مردم را براحت میداشتند، لکن ذریه پیغمبر در آن آفتاب گرم با شکم گرسنه و جگر تشنه بنشسته بودند، امام زین العابدین علیه السلام از شدت گرما
خود را بسایه خیمه حصین بن نمیر رسانید، آن ملعون از خیمه بیرون تاخت و آن حضرت را با تازیانه مانع شد و اطفال اهل بیت از سوز عطش فریاد برآوردند.
جناب زینب خاتون سلام الله علیها یکی را نزد مس گدازها فرستاده تا مقداری آب بیاورد، آن جماعت برای خشنودی پسر سعد اجابت نکردند و آن زن حامله از شدت عطش طفل خود را سقط نمود چون جناب صدیقه صغری اینحال را بدید بحضرت خداوند متعال بنالید که از چه بر چنین مردم بلا نازل نمی شود؟ در ساعت برقی بزد و آن جماعت را بسوخت.
در مجالس المتقین مسطور است که چون اسیران آل رسول را بآن حال بر شتران برهنه مکشفات الوجوه سوار و در میان مردم شام رهسپار کردند و مردمان شام بایشان تند مینگریستند و ایشان را با کعب نیزه میزدند و از زیر مقنعه حضرت زینب خون میریخت و عارفان شیعه خود را از گوشه و کنار بپای ایشان می افکندند.
یکی از ایشان درصدد تحقیق امری برآمد سطوت امامت مانع شد که از امام زین العابدین علیه السلام پرسش کند پس به شتریکه زینب بر آن سوار بود نزدیک شد و عرض کرد این بضعه فاطمه زهرا مگر شما از آن اهل بیت نیستید که عالم بطفیل وجود شما و اجداد شما خلق شده متحیرم که این حال چیست؟ و این گرفتاری از چه روی است؟
در آن حال حضرت زینب فرمود ای صحابه رسول مختار و بدست مبارک اشاره بفوق نمود که جلالت قدر ما را در حضرت یزدان تعالی بنگر، میگوید نگاه کردم و آن چند لشکر در میان آسمان و زمین بدیدم که شمارش را جز پروردگار ندانستی و قبه ها و علمها بر تارک ایشان افراخته در پیش روی امام و اهل بیت او ندا میکردند بپوشید دیده ی خود را از حرمیکه ملک بآنها نامحرمست و اساسی چند دیدم که پادشاهان هرگز آن تصور نکرده بودند و از آن چیزها که پادشاهان بیت المقدس در خدمت یوسف علیه السلام دیده بودند افزون بود.
معلوم باد چنانکه در بعضی کتب مسطور است؟ چون قافله مالک و یوسف علیه السلام
با بیت المقدس نزدیک شدند پادشاه بیت المقدس در خواب دید که فردا بهترین خلق خدا باین شهر میرسد باستقبال و لوازم ترتیب خدمتش استعجال بجوی؟ چون صبح بردمید آن امیر با هزار سوار از ملازمان در اطراف آن شهر میگشتند د رطلب او ناگاه قافله بدید، از رئیس قافله بپرسید مالک را بدو نشان دادند بحیرت اند شد که مگر این مرد از اینجا بعنوان سفر تجارت نگذشته؟ این حرمت از وی بعید است و از او درگذشت.
پرتو آفتاب جمال یوسفی جلوه گر گشت، افواج ملک و روحانیان را که بنظر عارفان ظاهر است مشاهده نمود چون یوسف را بدید گفت کیستی فرمود همانم که دوش بخواب دیدی که باستقبال مامور شدی پادشاه چون اینحال بدید آنحضرت را باتمام تکریم و عزت بسرای خویش اندر آورد و جماعتی سوار با او بدید در خدمت یوسف علیه السلام آمد و عرض کرد این جمله سپاه که در خدمت خود آورده ای طعام ایشان را مهیا نکرده ام فرمود ایشان نخورند و نیاشامند فریشتگانی چند هستند که بحراست من مشغولند.
بزرگ اهل قافله را بطفیل یوسف بخانه خود طلبید اول کاسه طعام برنج نزد یوسف آورد، آنحضرت از آن طعام جمله اهل مجلس را سیر بساخت و هیچ از آن طعام نکاست پادشاه روی بمالک آورد و گفت این بنده که دارای اینجمله کرامتست خواجه اش چگونه باشد مالک گفت این بنده است که تمامت خواجگان و پادشاهان جهان آرزومند بندگی اویند.
امیر بیت المقدس گفت چه میفرمائی همی خواهم کفر را بگذارم و بخدای ایمان بیاورم فرمود هر چه خواهی چنان کنم، عرض کرد صنمی است که پنجاه سالست او را عبادت میکنم اگر این صنم بخدای تو سجده آورد من نیز سجده کنم باشاره ی آنحضرت آن بت و دیگر بت های آن خانه در حضرت خدای یگانه بسجده افتادند امیر گفت بخدای یوسف و ابراهیم خلیل و اسمعیل و اسحق علیهم السلام ایمان آوردم.
و دیگر حکایت آن شیر است که باجازه حضرت زینب سلام الله علیها فضه خاتون برفت و او را بحراست جسد امام شهید بیاورد و این داستان در اصول کافی مسطور است و از این پیش در این کتاب مذکور گشت.
و دیگر شناختن آن مخدره معظمه است جسد مبارک برادرش را با اینکه سر بر پیکر نداشت چنانکه در بحر المصائب مسطور است که حضرت سکینه خاتون در جستجوی جسد پدر بهر طرف نظر داشت، ناگاه نگران شد که جناب زینب سلام الله علیهما خود را بر روی جسدت بی سر انداخت و آغازند به نمود عرض کرد یا عمتی این کیست؟ فرمود نعش پدرت حسین است.
و دیگر در بحر المصائب از کتب عدیده مسطور است که چون تمامت اطفال را جناب زینب در یک جای فراهم کرده و دلداری همی فرمود ناگاه زنی از طرف شرقی کربلا نمایان و با گریه و فغان بیامد و سلام براند و گفت از شما کدام یک جناب زینب باشید بدو باز نمودند ناگاه سفره ی نانی و مشکی آب با خود داشت در حضورش بگذاشت و عرض کرد بعد از ظهر امروز مرا باین بیابان عبور افتاد، برادرت را تنها یافته بحضور مبارکش شتافتم و عرش کردم کاش زنان را جهاد جائز بودی تا جان خویش را فدای تو کردم.
فرمود ترا بکاری دلالت کنم که ثوابش بیشتر از جهاد باشد دانسته باش من امروز بدست این قوم شهید میشوم و عیال و اطفال من از آن پس که خیام را بخواهند سوخت دستگیر این جماعت خواهند شد با لب تشنه و شکم گرسنه اگر بتوانی امشب طعامی و آبی بایشان برسان و از خداوند جهان و رسول عالمیان مزد بگیر. لاجرم این نان و آب را بفرمان آن حضرت برای شما بیاوردم و شکر خدای را که بفرموده امام زمان کار کردم.
و نیز در آن کتاب از کتب دیگر مرویست که چون تمامت یاران حسین علیه السلام مقتول شدند پسر سعد ملعون فرمان کرد تا کشتگان سپاه ابن زیاد را مدفون ساختند لکن بدن پسر پیغمبر و اصحابش را بر روی زمین و تابش آفتاب بیفکندند و سرهای
مطهر را در همان روز عاشوراء باز حر بن قیس بکوفه روان ساختند و ابن سعد با بقایای اهل بیت و اثقال خود بجای ماندند تا روز یازدهم بکوچند.
چون تاریکی شب پرده ظلام بر کشید و ظلمت جهان را کران تا کران در سپرد حضرت زینب علیهما السلام بمواضع خیام برادرش فرزند خیرالانام بدانحال نگران شد و آن اطفال برهنه و گرسنه و تشنه را در اطراف خویش بدید که ندای واعمتاه برآوردند و همی گفتند جگر ما از تشنگی بتافت و رنج گرسنگی امعاء ما را بخورد و دیگری در طلب پرده و ستر ناله برکشید، آنحضرت لطمه بر چهره خوی بزد و نظری با برادرش بیفکند و با خواهرش ام کلثوم فرمود «ما نصنع هذه اللیلة بهذه الفتیات الضائعات و هذه الفتیان الصغار و هذه الاطفال» امشب با این دختران که در این بیابان بیکس و غریب بیفتاده و این کودکان و اطفال چه کنیم.
ام کلثوم عرض کرد رای رای تو است فرمود ای ام کلثوم رای چنان است که این اطفال را فراهم کنیم و برادر زاده و روشنی چشمم زین العابدین بیمار را در میان ایشان جای دهیم و تو از یکسوی و من از یک جانب دیگر تا بامداد بحر است ایشان بنشینیم.
ام کلثوم علیه السلام عرض کرد آنچه بفرمائی همانست، پس امام بیمار را بدون اینکه بستری در زیر یا زبر پوشی بر روی باشد در میان ایشان بگذاشتند و آنحضرت از شدت غم و اندوه و محنت و مصیبت نیروی خواب راندن نداشت و زنان بانک نوحه و ناله برآوردند.
آنگاه حضرت زینب خاتون با ام کلثوم علیهما السلام فرمود نیک میدانی که من از شدت گریه بر برادرت حسین علیه السلام و پسران او و برادر زادگانش بسی تعب یافته ام دوست همی دارم که ساعتی سر بخواب نهم و تو ایشان را حراست کنی، عرض کرد باختیار تست پس آن حضرت سر بزمین نهاد، ناگاه از دهنه بیابان سواری نمایان شد ام کلثوم از دیدارش بر خویشتن بلرزید و ندا بر کشید ای خواهرک من بنشین ندانیم در این سواد ما را چه میرسد.
بالجمله زینب خاتون ترسان و پریشان بنشست و خواهرش را لرزان بدید فرمود ای خواهرک من چه ترا در بیم افکنده است گفت از این بیابان سواری نمایان شده است ندانیم از وحوش بیابانی یا از لشکر باشد چون آن سیاهی نزدیکی گرفت هر یک از ایشان خویشتن را بر دیگری افکند و اطفال ندای «یاجداه وامحمداه واعلیاه واحسناه واحسیناه واضیعتاه بعدک یا اباعبدالله» برآوردند چون آن سیاهی نزدیک شد و منکشف گشت صورت شخصی نمایان شد «فقالت زینب بحق الله علیک من تکون ایها الرجل فقد روعت والله قلوبنا و قلوب هذه الفتیات الضائعات و الاطفال الصغار«.
زینب علیهما السلام فرمود ای مرد بحق خدای بر گوی کیستی همانا دل ما را بیمناک ساختی «فقال لاتجزعی انا ابوک امیرالمؤمنین اتیت احرسک هذه اللیلة» فرمود بیمناک مباش من پدرت امیرالمؤمنینم بیامدم تا در این شب ترا حراست کنم، چون نام پدرش را بشنید بر چهره ی خود بزد و ناله برکشید وا ابتاه واعلیاه کاش حاضر بودی و پسرت حسین را میدیدی که هر چند استعانت نمود هیچکس بفریادش نرسید و از هر که پناه جست پناهش نداد، سوگند با خدای او را تشنه بکشتند با اینکه حیوان و انسان آب بیاشامیدند.
آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام آن حضرت را در برکشید و معانقه فرمود و تسلیت داد و برحمت و کرامت خدای بشارت بداد و فرمود ای دخترک من بخیمه باز شو وباطمینان خاطر باش چه تا بامداد شما را محارست کنم.
واما جناب ام کلثوم نیز از طرف دیگر شخصی و شبحی را نگران شد که روی بخیمه آورد و در میان ایشان همان معاملت که در میان خواهرش زینب کبری و پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام بگذشت بپای رفت و چون بام کلثوم نزدیک شد بگریه و ندبه و فریاد در آمد ام کلثوم بدانست مادرش فاطمه ی زهرا است، پس باوی معانقه کرد و بر سینه خود بر گرفت، آنگاه ام کلثوم تمام آن مصائب و وقایع را که بر اهل بیت وارد شده در خدمت مادرش بعرض رسانید فرمود «اصبری یا بنتاه ان الله تبارک و تعالی قد وعدلکم اجرا
عظیما و مقامات جلیله» ای دختر صبوری کن خدای تعالی برای شما اجری بزرگ و مقامات جلیله وعده نهاده است.
آنگاه فرمود ای دختر بخیمه باز شو همانا من با پدرت امیرالمؤمنین علیه السلام بحفظ و حراست شما در این شب بگذرانیم.
و نیز چون در آن شب دختر امام حسین علیه السلام ناپدید شد و جناب زینب و ام کلثوم در طلبش بهر سوی میشتافتند و آخر الامر با فریاد و ناله همی گفتند ای برادر ای حسین! دختر مظلومه ات ربابه در کجا است؟ ناگاه با صوتی جلی ندا برکشید «اختای اختای بنتی ربابه فی کنفی مغمی علیها» پس آن دو مخدره برفتند و آن دختر را تسلیه دادند و بخیمه باز آوردند و تفصیل این داستان در بحر المصائب و بعضی کتب مسطور است.
و دیگر اطاعت و انقیاد اشترهای سواریست در خدمت ایشان چنانکه در بحر المصائب مسطور نموده اند، چون آن جماعت لئام اشتران را حاضر کردند تا مخدرات سراپرده ی عصمت و طهارت سوار شوند ایشان آن مردم ملعون را از اطراف خود دور کرده هر یک شتر را اشاره کرده تا بمراعات ادب زانو بر زمین زده سوار شدند و از کربلا تا کوفه و شام باینحال بودند.
و دیگر در بحر المصائب از کتاب روضة الشهداء مسطور است که چون جناب زینب برادرش را بآن حالت در خاک و خون غلطان و با بدن عریان نگران گشت و بدید که آن مردم ملعون بر کردار خویش فرحان و شادان هستند صرخه و شهقه برآورد و چون زن ثکلی (1) بگریست و عرض کرد واجداه آنگاه روی خود را بر آن سینه ی مجروح گذاشته آنچه بباید بگفت.
پس از آن روی بمدینه و خطاب بحضرت ختمی مآب کرده «وقالت یا رسول الله هذا حسین الذی قبلته و الصقت صدرک علی صدره و تلثم نحره فقد صرغ فی الصحراء مجروح الاعضاء و نحره منحور و صدره مکسور و راسه مقطوع من القفا و رفع علی
القنا و جمسه تحت سنابک خیول اهل البغا و اولاد الطلقا یا جداه نحن اهل بیتک بالذل و الهوان فی دار غربة و فی اسر کفرة و فجرة«.
چون این کلمات بپای برد دوست و دشمن را نالان و گریان ساخت و بپاره ای روایات شعری چند قرائت فرموده از آن جمله است:
اخی من ذا یغسل منک جسما
و طئته خیل اولاد: الزناء
و بروایت دیگر زینب کبری در میان کشتگان تفحص کرده تا جسد برادرش حسین علیه السلام را بعلامات غریبه و جراحات عدیده بی سرو عریان دریافت پس فریاد وااخاه واسیداه برکشید و عرض کرد یا رسول الله:
هذا الذی قد کنت تلثم نحره
امسی نحیرا من حدود ظبائها
من بعد هجرک یا رسول الله قد
القی طریحا فی ثری رمضائها (2)
و بر اینگونه ناله و گریه برآورد و گاهی با مادرش خطاب کرد و کلمات جانسوز بر زبان آورد چنانکه روایت کرده اند از ناله و گریه ی آن حضرت دواب را از چشمها آب بر حوافر (3) بریخت و دوست و د شمن و بیگانه و آشنا بگریست و همی گفت ای برادر از آغاز عمر تاکنون در هموم و غموم تو شرکت داشتم اما بعد از تو مصائبی مرا در یافت که ظاهرا ترا در نسپرد اگر چه در باطن میدانی و می بینی.
و بروایت مفتاح البکاء چون ابن سعد علیه اللعنة اهل بیت علیهم السلام را بقتلگاه درآورد جناب زینب سلام الله علیها باطراف و جوانب نگاه میکرد، پس جسدی ممتدا بطوله نگریست که از تمام اعضایش خون در سیلان بود قلبش بآن جسد مایل شد و با شرم و آزرم بسویش راه گرفت و قالت یا هذا من انت ءانت اخی؟ عرضکرد آیا تو برادر منی جوابی نشنید دیگر باره عرض کرد آیا تو فروغ دیده ی منی و رجای
مائی آیا تو ملاذما و حامی مائی؟ همچنان پاسخ نشنید، آنگاه عرض کرد یا هذا بحق جد ما رسول خدای با ما سخنگوی و بحق پدر ما علی مرتضی اگر شقیق روح من هستی با من تکلم فرمای.
معلوم باد در این کلام این مخدره عالمه علیهم السلام اگر شقیق روح منی چون تامل شود لطافت و کنایتی بزرگ مفهوم شود و معلوم میشود که ارتباط این مخدره با برادر بزرگوارش ارتباط روحانی است و نیز این کلام فصاحت نظام مؤید پاره اقوال آن مردم است که گویند در عالم ازل روح را دو بهره کردند و هر قسمتی را در کالبدی جای دادند و از این است که پاره ای کسان را با دیگری بدون سابقه و جهتی معین مهر و عطوفتی مبین است و هیچ ندانند که علت چیست اما این حالت بسبب همان ارتباط روحانی است.
بالجمله عرض کرد بحق مادر ما فاطمه زهراء اگر برادر منی با من سخن کن، همچنان جواب نیافت، آنگاه عرض کرد «یا هذا سلام علی جسمک المجروح و بدنک المطروح» این وقت حسین علیه السلام بتکلم آمد و فرمود «یا اختاه هذا یوم التنائی و الفراق و بهذا الیوم و عدنی جدی» چون این حال نمایان شد. آن مخدره عرض کرد برادر من اگر برادر منی برخیز و بنشین پس آن بدن شریف بدون سر بایستاد و بنشست حضرت زینب نیز جلوس کرده و سینه بر سینه روی بر نحر لطیفش بگذاشت و چون زن بچه مرده ناله برآورد و همی گفت:
أخی یا أخی الیوم یوم وداعنا
فداک أما تنظر الی الطهرات
أخی یا أخی هذا زمان فراقنا
فهل مجمع لی معک قبل وفاتی
أخی یا أخی انظر یتاماک نادیا
فاجر دموع العین مثل فرات
أخی یا أخی قد ذاب جسمی و مهجتی
و سال کمثل الدمع بالوجنات
امام علیه السلام بآن مخدره التفات کرده فرمود ای خواهرک من باین کلمات خود آتش بدل من افروختی، ترا بخدای سوگند میدهم که خاموش باشی عرض کرد ای حسین ای پسر مادر من ترا باین حال بنگرم چگونه قلبم آرام جوید کاش جای
در تراب داشتم که ترا در این شعاب مجد لانمینگریستم راوی گوید سوگند با خدای تمامت حاضران حتی چارپایان بگریستند.
آنگاه فرمود ای خواهر من مرا بگذار تا بخوابم آنگاه جسد مبارکش را بر زمین بگذاشت و حضرت زینب از پس آنکار بآوازی حزین ناله برکشید یاعترة الرسول و یا بنات البتول هذا اخی الحسین آنگاه جد بزرگوارش را ندا کرد.
»وقالت یا جداه هذا حسینک منبوذ بالعراء مرمل بالدماء مقطع الاعضاء و مقطوع الراس من القفاء مسلوب العمامة والرداء تسفی علیه ریح الصبا شیبه تقطر بالدماء یا جداه هذا حسینک الذی کنت تقبل فاه قد طرح فی الفلاة بغیر غسل واکفان فالیک و الله المشتکی و الی علی المرتضی و الی حمزة سیدالشهداء«.
آنگاه خویشتن را بر آن سینه مبارک بیفکند و آن بدن شریف را در بر کشید و چنان بگریست که بیهوش گشت و چون افاقت یافت صدائی حزین بشنید «یااختاه اصبری علی قضاء الله عز و جل» ای خواهر بر قضای خدای عز و جل شکیبائی جوی!
و نیز در این کتاب از حضرت زینب خاتون مسطور است که آن هنگام که جسد برادرم را در آغوش کشیده ناله و ندبه میکردم سکینه افتان و خیزان و پدرگویان میگردید و چنان ناله واابتاه برکشید که دل آن حضرت بر هم لرزید و از حلقوم بریده اش صدا بلند شد ای سکینه بیا پدرت اینجا است ال آخر الخبر.
و هم در بحر المصائب مسطور است که موافق روایتی که بیست و پنج تن از مردم عامه نقل کرده اند که چون جناب سکینه بآنمکان رسید و عمه خویش راتکیه گاه آن بدن مطهر دید آغاز ناله نمود آن پیکر همایون برخواست و او را بسینه گرفته و با وی دست درآغوش بر پشت افتاد وهم در بحار الانوار بهمین تقریب روایتی مسطور است و هم در آن کتاب در مقام دیگر در ضمن روایتی مسطوراست که چون اهل بیت بکنار قتلگاه بیامدند و جناب صدیقه صغری نزدیک آن گودال بایستاد از حلقوم مبارک صدا برخواست یا اختاه الی الی و نیز از این نوع خبر در مواضع دیگر هم مسطور است.
و دیگر در بحر المصائب مسطور است که چون جناب زینب خاتون سلام الله علیها را در کوچه و بازار شام میبردند و سر مبارک امام علیه السلام را نیز در پیش روی او حرکت میدادند و مردم شام اظهار خرسندی و سرور مینمودند و نای و طنبور مینواختند و آن سر مبارک در هر چند قدم بکلمه لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم متکلم میگشت.
جناب زینب خاتون را بحر غیرت بجوش آمده بیتاب بآنقوم خطاب کرد که ای گروه نامحمود بقتل اولاد پیغمبر خود سید جوانان بهشت و گردش دادن دختران و حرم سید انس و جان و تزیین شهر خود شادان هستید و فخر و مباهات میکنید و مع هذا خود را از اهل اسلام میشمارید امیدوارم که خداوند جبار هرگز در شما بنظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشاید.
در کتاب ریاض المصائب و بعضی کتب دیگر منقولست که مقارن این حال ناگاه آن سر مبارک بتکلم درآمده فرمود یا اختاه اصبری فان الله معنا ای خواهر صبوری کن همانا خداوند تعالی باماست چون مردم شام اینحالت را مشاهدت کردند سخت در خروش درآمدند و سرداران لشگر شام ایشان را به عجلت و شتاب از میان جماعت بیرون برده بسرای یزید روان شدن گرفتند.و نیز در روایت سهل ساعدی که در بعضی کتب نقل شده از نگریدن سر مبارک امام حسین علیه السلام در طی طریق منازل شام باهل بیت مرقومست ونیزدر بحر المصائب از ریاض المصائب در ضمن حکایت ورود بشام و حرکات ناخجسته آن گروه لئام مذکور است که جناب زینب خاتون در آن حالت نظر بر سر برادر کرده آهی برکشید و گفت «یا اخاه انظر الینا و لا تغمض عینک عنا و نحن بین العدی» در این حال سر مبارک تکلم کرد و فرمود «یا اختاه اصبری فان الله تعالی معنا» و بقیه داستان بهمان تقریب است که در حدیث سابق مذکور شد.
و هم در مقامی دیگر چون نظر حضرت زینب بآن سر مطهر افتاد و عرض حال بنمود و نگران گشت که جماعتی از نسوان و رجال د رکناری نشسته و همیگویند شگفت محبتی است در میان این اسیران و این سرهای چون ماه تابان خصوصا میان
این اسیر پریشان موی با آن سر که مانند آفتاب تابنده بر فراز نیزه نماینده است و تلاوت قرآن کند؟ جناب زینب روی بآن سر منور کرده عرض کرد همانا راز و نیاز ما و تو در سر بازار آشکار گشت و اغیار اظهار مینمایند و از دل بنالید و سر منور بسخن آمد و خندان با آواز بلند آن حضرت را بصبوری امر کرد و فرمود «ان الله معنا» و بقیه داستان به تقریبی است که اشارت رفت.
و دیگر کیفیت رؤیای حضرت زینب است گاهیکه در شام بودند چنانکه در بحر المصائب مذکور است که چون آن حضرت در آن شب که دختر امام علیه السلام مفقود شد به تفصیلی که در کتب یاد کرده اند مادرش فاطمه زهراء سلام الله علیها را در خواب بدید و از آن حالات محنت آیات شکایت همی ورزید صدیقه طاهره در مقام تسلی و تسکین آن مخدره برآمد وفرمود ای نور دیده چنان گمان مبر که من بی خبر بودم یا در این محضر حاضر نبودم، آنگاه علاماتی چند را که در آن کتاب مذکور است برشمرد و آن حضرت را بدریافتن رقیه خاتون امر کرد حضرت زینب نالان وهراسان بیدار شد و تفتیش فرمود و او را بقتلگاه دریافت.
و دیگر حکایت کردن زنی زینب نام خواهر زریر است برای برادرش زریر از تکلم آن سر مبارک با حضرت زینب خاتون چنانکه د ربحر المصائب و بعضی کتب مقاتل مسطور است و شرحش در اینجا لازم نیست.
و دیگر کیفیت خواب دیدن آن مخدره است مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها را و باز نمودن در خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام چنانکه بآن اشارت رفت.
معلوم باد که اگر پاره ای اخبار را غریب بشمرند منکر نباید شد چه معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء از آن برتر است که انکار کنند و برای امام حیات وممات یکی است و در جمله اشیاء مؤثر است چنانکه بعد از هزاران سال از مراقد مطهر ایشان نیز اظهار معجزه و کرامت میشود.
منتهای امر این است که بگوئیم بعضی معجزات را پاره ای خواص مشاهدت کرده اند تا ضعفی در مراتب ایمان و ایقان ایشان حاصل نشود و تکلم سر انور را
مورخین و محدثین شیعی و سنی مسطور داشته اند تکلم سر بی تن یا تن بی سر در مقام عجب و غرابت مساویست چه بعد از مفارقت روح هر دو یکسان باشند هر کس از آن یک را قائل باشد از این یک را نیز باید معترف گردد.
اما اگر گوئیم پاره ای معجزات را که نظر بپاره حکمتها که خود اهل بیت بر آن واقفند همه کس مشاهدت ننموده است یا اگر پاره ای دیگر نیز کرده باشند بسبب آن غشاوه ی جهلیکه برچهره دل دارند بچیزی نشمرده اند و متنبه و بیدار نشده اند هیچ زیان ندارد، در تمامت عهود و ادوار انبیای عظام بوده اند و معجزات بنموده اند و جماعتی چون ابوجهل در تیه ضلالت بمانده اند و براه هدایت نیامده اند و بر روی صاحب معجزه تیغ بر کشیده اند و آخر الامر بخسارت دنیا و آخرت دچار شده اند.
خود این مردم شقی امام حسین علیه السلام را فرزند پیغمبر و ساقی کوثر و سید شباب اهل بهشت و امام روزگار و ولی کردگار میخواندند و خویشتن را مسلمان میشمردند و او را بامامت خویش دعوت میکردند آنگاه بطمع حطام بیدوام دنیوی باوی مخالفت کردند و بروی شمشیر کشیدند و گفتند میدانیم تو پسر پیغمبر و شفیع روز محشری لکن بخوشنودی یزید و طمع جایزه او ترا میکشیم و عیالت را اسیر میکنیم و آخرت خود را ناچیز میگردانیم چنانکه اشعار پسر سعد و تحیر او در کار دنیا وعقبی برترین شاهد است و اولئک کالانعام بل هم اضل سبیلا.
1) صرخه و شهقه یعنی فریادیکه از دل برخیزد، و ثکلی یعنی زن فرزند مرده.
2) این همان حسین است که تو گلویش را بوسه میزدی اکنون با شمشیر بران گلویش بریده است. بعد از فراق و جدائی تو یا رسول الله کار بدینجا کشید که جسدش را بر روی ریگهای داغ بیابان برهنه و عریان افکنده اند.
3) حوافر جمع حافر یعنی سم.