جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیان پاره ای حالات آن مخدره از زمان حرکت کوفه تا دمشق

زمان مطالعه: 16 دقیقه

علمای اخبار را در مدت اقامت اهل بیت در کوفه اختلاف بسیار است و راقم حروف در تحقیق این امر در کتاب مستطاب احوال حضرت زین العابدین صلوات الله عله و وقایع یوم الطف شرحی مسطور داشته است مختصر آنکه عموم اخبار بر آن دلالت کند که اهل بیت اطهار علیهم السلام روز دوازدهم محرم و بروایتی سیزدهم محرم از کربلا بکوفه درآمدند و ابن زیاد علیه اللعنة خبر شهادت پسر پیغمبر و حالات اهل بیت اطهار را به یزید بر نگاشت.

و یزید در کار ایشان مشورت کرده باحضار ایشان یکدل و یک جهت گردیده بابن زیاد نامه کرد که رؤس شهداء و اهل بیت رسولخدا را با اثقال و احمال ایشان بجانب دمشق بفرست و جماعتی از ابطال رجالرا با سرداری دلیر با ایشان همراه دار تا بدون انگیزش فتنه و فسادی ایشانرا وارد دمشق نمایند و نیز آنچه مقصود داشت بآنملعون مرقوم و معلوم گردانید و ابن زیاد تهیه اهل بیت را بدید و روانه ساخت.

و بعضی نوشته اند بدون اینکه از یزید استرخاص نماید، چون نگران شد که وجود اهل بیت اطهار سلام الله علیهم در کوفه موجب اشتعال نایره فساد است ایشانرا با رؤس مطهر بجانب شام فرستاد اما این سخن ضعیف مینماید و خبر صحیح همانست که به یزید بنوشت و چون یزید باحضار ایشان فرمانکرد ایشانرا روانه ساخت.

بلکه پاره ای مدققین در مقام تحقیق و تبیین برآمده و نوشته اند که آنچه عقل سلیم بدان حکم میکند و بعضی روایات صحیحه آنست که اهل بیت روز یازدهم محرم از کربلا بکوفه درآمدند و ابن زیاد روز چهاردهم این خبر محشر اثر را بسوی شام و

اطراف بلاد بر نگاشت و در اواخر محرم الحرام این خبر بشام پیوست و بعد از شانزده روز از شام خبر بکوفه رسید و ابن زیاد مدت سه روز تهیه سفر کردن ایشان را بدید و ایشانرا از کوفه بیرون فرستاد و ایشان راه سپر شدند تا بزمین کربلا رسیدند و ورود ایشان بآنزمین محنت قرین روز هیجدهم شهر صفرالمظفر بوده و روز بیستم شهر صفر در آنجا بمانده اند، آنگاه عبیدالله بن زیاد رؤس شهداء را از دنبال ایشان روان داشت و در کربلا با هم پیوستند و بعد از عشرین بسوی دمشق راه سپر شدند و در حقیقت این خبر مؤید خبریست که در کامل بهائی مذکور است که اهل بیت در شانزدهم ربیع الاول وارد دمشق شدند.

در کتب مقاتل مسطور است که بعد از آنکه ابن زیادجمعی از فرسان قوم و شجعان سپاه را معین کرده بحرکت دادن اهل بیت امر نمود، آن جماعت از پیاده و سواره مکمل و مسلح بناگاه اطراف آنخرابه را فرو گرفته اهل بیت رسولخدای که بحالت سوگواری و زاری اندر بودند ناگاه از همهمه سوار و مردم کارزار در بیم و هراسی بزرگ درافتادند و اطفال خورد سال از مشاهدت اینحال سخت پریشان گردیده با ذیال بزرگان و زنان می آویختند و مینالیدند و آن مردم بیباک اهل بیت خواجه لولاک را چون اسرای کفار بر مرکبها بر نشاندند و بآنصورت که در کتب مصیبت مسطور است از کوفه راه بر گرفتند.

در رساله صبان مسطور است که ابن زیاد سرهای شهداء و اهل بیت امام حسین علیه السام را نزد یزید بفرستاد و از جمله ایشان علی بن الحسین و عمه اش زینب خاتون سلام الله علیهما بودند.

و چنانکه صاحب ریاض الاحزان ازکتاب کامل مسطور میدارد حضرت امام زین العابدین و زنان اهل بیت بر مرکبها و اشترهای خودشان سوار و رهسپار آمدند چه نهب و غارت باموال ایشان سرایت کرد نه بدواب و اشتران ایشان بلکه آنجمله را از بهر ایشان بجای گذاشتند و دواب و رواحل از خاصه خود ایشان بود اما از پاره اخبار بر خلاف این مکشوف میگردد.

همانا مردم دقیق خردمند غیور چون این حالت کربت و غربت و مصیبت و بلیت اهل بیت رسالت را در میزان اندیشه بسنجند مکشوف میدارند که حضرت زینب خاتون و جناب ام کلثوم را در حین حرکت از کوفه و ازدحام آنگروه لئام با چنان حارسان نکوهیده فرجام چه حالت رنج و تعب و صدمت و مشقت و زحمت و کلفت بوده است.

از یکسوی اسیری حجت خداوند متعال و نهایت بیماری آنحضرت از یکطرف زاری وسوگواری و بیچارگی و آوارگی زنان و اطفال از یکجانب سرهای بریده نوباوگان بتول و ذریه رسول صلی الله علیه و آله از اینها سخت تر و شدیدتر شماتت اعداء و عدم ترحم همسفرها و صدمه و رنجه از ضرب کعب نیزه و تازیانها و بر این جمله بر افزون ورود بشهر کوفه که از آن پیش پدر بزرگوارشان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با آن شان و مقام سلطنت و خلافت ظاهری و باطنی در آنجا روز میگذاشت.

در مقتل ابی مخنف و بعضی کتب دیگر مسطور است که: سهل گفت چون اینحال بدیدم یکرأی و یک اندیشه شدم که با ایشان راه سپر شوم پس هزار دینار و هزار درهم برگرفتم و بمتابعت آنجماعت برفتم تا بقادسیه رسیدند و در آنجا فرود آمدند، اینوقت جناب ام کلثوم سلام الله علیها این شعر قرائت فرمود:

ماتت رجالی وافنی الدهر ساداتی

وزادنی حسرات بعد لوعات

صالواالئام علینا بعد ما علموا

انا بنات رسول بالهدی یأتی

یسیرونا علی الاقتاب عاریه

کاننا بینهم بعض القسیمات

عز علیک رسول الله ماصنعوا

باهل بیتک یا نور البریات

کفرتم برسول الله ویلکم

الیس هدیکم من سلوک فی الضلالات

و بروایتی که در ناسخ التواریخ مسطور است چون آنجماعت بمنزل نصیبین رسیدند و فرود آمدند و اهل بیت اطهار را با سرهای شهداء علیهم السلام عبور دادند و جناب زینب خاتون را نظر بر سرانور برادر افتد این شعر بفرمود:

أنشهر مابین البریة عنوة

و والدنا اوحی الیه جلیل

کفرتم برب العرش ثم نبیه

کان لم یجئکم فی الزمان رسول

لحاکم اله العرش یا شر امة

لکم فی لظی یوم المعاد عویل(1)

در بحر المصائب و سرور المؤمنین مسطور است که حضرت سید الشهداء علیه السلام را برادری رضاعی بود که عبدالله بن قیس انصاریش میگفتند پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام از مدینه هجرت و در حلب سکون نمود و بهر سال چون حج نهادی از آنجا در مدینه ادراک خدمت حضرت سیدالشهداء علیه السلم را نمودی تا آن سال که آنحضرت بکربلا وارد شد عبدالله تحف و هدایای چند ترتیب داده بکوفه روی نهاد، در عرض راه به نصیبین آمد و در چمنی خرم جای گرفت.

ناگاه سواد کاروانی پیدا شد خرسند گشت که یار و مونسی پدیدار آمد چون نزدیک شدند زنی چند سوار بر اشتران بدید و آنجماعت چون در کنار نهر آب رسیدند فرود آمدند در میانه زنی بلندبالا را نگران شد که طفل سه ساله در بغل دارد و با دیده پر آب کفی از آب برگرفت و چندان بگریست که اشکش با آب مخلوط شد و آبرا بریخت و قالت ءأشرب الماء و اخی قتل عطشانا؟ آیا آب بنوشم با اینکه برادرم تشنه کشته شد؟ در آنحال مریضی را بدید که با غل و زنجیر سوار بود خواست پیاده شود از شتر در غلطید تمام زنهای اسیر بر گردش انجمن شدند.

عبدالله میگوید: در اینحال از روی حیرت نگران شدم زن سیاه پوش فرمود بنامحرم منگر! گفتم نظرم از راه خیر است غریب این دیارم بزیارت برادرم بکوفه میروم «قالت مااسمک یافتی و من اخوک» گفت ایجوان نام تو چیست و برادرت کیست گفتم نامم عبدالله است و پسر قیس انصاری هستم و برادرم حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام باشد.

چون نام برادرش حسین علیه السلام را بشنید فریاد بر کشید و فرمود: «وامحمداه و اعلیاه هذا رأس اخی الحسین ان کنت زائره فزره» اینک سر برادرم حسین است آن شهر که بجمله از شیعیان امیر المؤمنین علی علیه السلام بودند اینحال را بدیدند با آن مردم کفار بر می احجار بر آمدند و ایشانرا به شهر خویش راه نگذاشتند ام کلثوم علیها السلام بگریست و این شعر تذکره فرمود:

کم تنصبون لنا الاقتاب عاریة

کاننا من بنات الروم فی البلد

الیس جدی رسول الله ویلکم

هوالذی دلکم قصدا الی الرشد

یا امة السوء لاسقیا لربعکم

إلا عذابا کما أخنی الی کبدی

و در بعضی کتب قرائت این اشعار را در منزل نصیبین مرقوم داشته اند، چون بشهر سیبور رسیدند و اهل سیبور بحمایت اهل بیت رسولخدای صلی الله علیه و آله بر آمدند و ششصد تن از مردم ابن زیاد را تباه کردند جناب ام کلثوم سلام الله علیها در حق مردم آن شهر دعای خیر فرمود چنانکه در جای خود مسطور آید، و چون طی مسافت کرده بشهر بعلبک در آمدند و مردم آن شهر اظهار شادمانی کردند حضرت ام کلثوم در حق آنان نفرین فرمود چنانکه بخواست خداوند مذکور شود.

معلوم باد کتیبه (2) اخبار را در اسامی منازل و شماره و اختلاف آن از کوفه تا بدمشق بسی اختلافست و همچنین در اثبات اقوال و اشعاری که در طی این منازل مرقوم داشته اند نیز باختلاف رفته اند بعضی بجانب زینب و برخی بجانب ام کلثوم وبعضی به امام زین العابدین منسوب داشته اند چنانکه راقم حروف نیز در ذیل کتاب احوال حضرت سیدالساجدین صلوات الله علیه اشارت کرده است و نیز در بعضی کتب بعضی حکایات مسطور نموده اند که در پاره ای کتب دیگر در طی منازل یاد نکرده اند و این بنده برای تبیین پاره مطالب منظوره باین جمله اشارت مینماید.

در ناسخ التواریخ مسطور است که اهل بیت از کوفه بیرون شدند و روز اربعین بکربلا رسیدند و از آنجا بقادسیه وارد شدند و از قادسیه بموصل و از آنجا بوادی

نخله و از آنجا بشهر لبا و از آنجا اقتدابروایت ابی مخنف میشود و میفرماید: بعد از موصل به نصیبین و از آنجا بدعوات و از دعوات بقنسرین و از آنجا بمعرة النعمان و از آنجا بشیزر و از شیزر بسیبور و از آنجا بحماة و از آنجا بحمص و از آنجا بشهر بعلبک و از بعلبک بدیر راهب و از آنجا بحران و از حران بشهر شام.

و صاحب مفتاح البکاء مینویسد که آل الله در بیست منزل بیتوته کرده روز بیستم شام نزدیک شدند آنگاه معذرت خواهد و گوید که آن بیست منزلیست که بیان اسامی آن برای من میسر شد و خدای بحقیقت امور اعلمست یعنی هر چه بر این بیست منزل افزون است من بدان مطلع نشده ام.

ونیز پاره ای نویسندگان نوشته اند که از منازل معروفه که سلاله خاندان نبوت را از آنها تا بشام وارد کرده اند دوازده منزل بود: اول حرار یا خراب دوم علی آباد سیم تکریت چهارم یسجیر پنجم نصیبین ششم موصل هفتم عسقلان هشتم منزل پیردیرانی، نهم حوالی حلب، دهم قصبه شیرین که بعزیز دادند، یازدهم حوالی، دوازدهم خود شام و بعضی نوشته اند که اهل بیت اطهار را در چهل و چهار منزل از کوفه تا بشام بیاوردند لکن اسم منازل را یاد نکرده است.

ودر منتخب باینترتیب مذکور است اول از کوفه بخرابه بعد از آن تکریت پس از آن دیر نصاری بعد از آن عسقلان، پس از آن وادی نخله، پس از آن مرشاد پس از آن بعلبک، آنگاه صومعه راهب را مذکور میدارد بعد از آن ورود ایشانرا بدمشق مینگارد و اینجمله نه منزل میشود.

و در کتاب نور العین فی مشهد الحسین علیه السلام که ابواسحق اسفراینی تالیف کرده است میگوید:منزل ثانی جزایا و یا اینکه حربا بود و از منزل اول نام نمیبرد و منزل سیم تکریت پس از آن کفرتوثا، بعد از آن موصل بعد از آن حلب، پس از آن قنسرین پس از آن مدینة النعمان بعد از آن کفرتاب پس از آن شیزر بعد از آن حماة پس از آن خندق الطعام پس از آن جوسیه بعد از آن بعلبک بعد از آن حمص پس از ان صومعة الرهبان پس از آن ورود ایشانست بشام.

و اما أبومخنف بروایت از سهل که در خدمت أهل بیت راه مینوشت و پوشیده از کوفه تا بشام بخدمات ایشان اشتغال داشت مینویسد که منزل اول از کوفه قادسیه است پس از آن تکریت پس از آن طریق البر بعد از آن أعلی بعد از آن دیر عروه پس از آن صلیتا پس از آن وادی النخله پس از آن لیتا و ارمیا بعد از آن کحیل پس از آن موصل پس از آن تل اعفر بعد از آن جبل سنجار پس از آن نصیبین بعد از آن عین الورد پس از آن دعوات قریب پس از آن قنسرین پس از آن شیزر پس از آن کفر طاب بعد از آن سیبور پس از آن حمص بعد از آن کنیسه قسیس پس از آن صومعه راهب پس از آن ورود ایشان بشام است و این جمله بیست و چهار منزل میشود.

و نیز در بعض کتب ارباب مقاتل نوشته اند منزل اول حران است که در آنجا نزول نمودند و آن منزل خراب بود منزل دوم تکریت منزل سیم وادی النخله چهارم بر صیاباد پنجم موصل ششم عین الورده هفتم قنسرین هشتم معرة النعمان نهم کفرتاب دهم شیزر یازدهم حما دوازدهم حمص سیزدهم بعلبک و میگوید از جمله این منزل ها بعد از منزل تکریت بروایت ابن طریح در بعضی نسخ منتخب عسقلان است چهاردهم دیر نصاری پانزدهم عسقلان شانزدهم ورود بشام.

و در روایتی که در اسرار اشهاده از شعبی نموده اند این است که بر جاده کبری راه سپردند تا نزدیک بتکریت رسیدند و در آنجا بوالی تکریت نوشتند که ما را پذیرائی بباید کرد و اهل تکریت بشورش درآمدند ناچار آن مردم خبیث در بیابان روان شدند تا بصیلتا رسیدند و در کنار آبگاهی که خضراوان نام داشت پیوستند و در آنجا نوحه جن بشنیدند و از خضراوان همچنان راه نوشتند تا بموضعیکه به کحیل معروفست وصول یافتند و از آنجا بسوی جهینه راه سپر گردیدند و در جهینه فرود شدند و ورود خود را بصاحب موصل مکتوب کردند تا باستقبال ایشان بر جناح استعجال برآید.

بالجمله در کتب اخبار و مقاتل در اسامی بلدان و تعیین منازل بر حسب تفاوت راوی و ناقل اختلافات کثیره است.

در کتاب بحر المصائب از بعضی کتب مسطور میدارد که منزل اول قادسیه بود و نام این منزل را پاره ای خراب با خاء معجمه و بعضی حراب با حاء مهمله نوشته اند و از این خبر معلوم میشود که اینکه بعضی کسان منزل اول را خراب نوشته اند از اینروی بوده است.

در کتاب بحر المصائب مسطور است که بروایت بعضی از اهل خبر چون اهل بیت رسالت بموصل رسیدند و مردم آن شهر بتماشای ایشان ازدحام ورزیدند و جناب زینب خاتون سلام الله علیها این حال پرملال بدید سخت دشوار شمرد و سخت بگریست و فرمود ای یزیدیان گویا یزدان را فراموش کرده اید گویا هیچ دینی و آئینی بشما نفرستاده و پیغمبری بشما انگیخته نگشته و از شما خواستار حساب و کتابی نخواهند شد و جزائی نخواهند داد، سوگند با خدای هر چه بکارید بدروید و آنچه بپای برید جزایش بازیابید، ای بدترین امت برای شما است عذاب و شدت نکبت.

اما بروایت اغلب نویسندگان کیفیت ورود ایشان بحوالی موصل و پرخاش اهل موصل با آنقوم ستمگر و جنگ ورزیدن با یکدیگر برخلاف این خبریست که مسطور افتاد چنانکه ابومخنف و دیگران گویند که آن مدرم شقی از أهل موصل بترسیدند و راه بگردانیدند و از تل اصفر راه نوشته پس از آن برجبل سنجار عبور دادند و سخت بیمناک بودند و در حرکت سرعت میکردند و از آن پس به نصیبین درآمدند و سه روز در آن شهر توقف کردند.

و موافق بعضی روایات از نصیبین بمیا فارقین و از آنجا هراسان بجانب سناباد روان شدند و جماعتی از آنمردم مخذول بدست أهل سناباد تباه شدند، و بجانب یسجر رهسپر آمدند و أهل یسجر پیر و جوان و بزرگ و کوچک اتفاق ورزیده بمقاتلت آن گروه شقاوت پژوه بیرون شتافتند، و چنانکه ابو مخنف داستان

کرده است. و صاحب بحر المصائب از وی روایت مینماید زنی کهن سال را بر آن نیزه که بدست خولی اندر و حامل آن سر مطهر منور بود عبور افتاد از تلاوت قرآن بدانست که سر پسر خاتم پیغمبرانست پس با آن تیغ که بدست داشت و بادیگر زنها بجهاد بیرون شتافته بود نیزه را دو نیمه ساخته آن سر مبارک را که چون آفتاب درخشان در لمعان بود در بغل آورد. و همی بر سر و صورت نهاده بنالید.

شمر بانگ برکشید هان ای لشکر بکوشید تا این سر از دست ندهید آن جماعت با تیغ و نیزه اطراف آن زنرا پره زدند پیره زال خروش برآورد و اهل بیت از آن حالت بمصیبت اندر شده زینب خاتون سلام الله علیها از مشاهدت آن حال همی بر سر بزد و ناله بر کشید و فرمود ای زن صالحه همانا دیر گاهی است که بر دیدار برادرم لب نسوده ام محض خاطر مادرم فاطمه زهرا از جانب من دیده های آن نوردیده مصطفی را ببوس.

از این سخن جناب زینب خاتون شور و غلغله در آن دشت بیفتاد اما از دنباله این خبر که بدعای جناب ام کلثوم اختتام میجوید چنان مینماید که مقصود مردم شیزر باشند چنانکه بدان اشارت رفت.

و بروایت صاحب بحر المصائب و مصائب الابرار و مفتاح و ابو مخنف و جمعی دیگر چون بشهر حمص رسیدند و جناب ام کلثوم سلام الله علیها سر مبارک امام حسین صلوات الله علیه را بر سر نیزه بدید با حرقت قلب و سوز جگر بگریست و این اشعار را بآن سوز و ناله قرائت فرمود که دل خلق جهان را متالم نمود قتلتم اخی صبرا فویل لامکم. الی آخرها چنانکه از این پیش اشارت رفت و چون آن حضرت از خواند اشعار خویش بپرداخت حاضرانرا چنان دل از دست برفت و بگریستن اندر شدند که پاره ای از خویش بیگانه شدند.

و بعد از نگارش داستانی طویل از گذارش اهل حمص با شمر ملعون و اتباع او میگوید از آنجا برفتند تا بباب تدمر رسیدند و در کنیسه جرجیس فرود شدند

و شب را در خانه خالد نشیط بروز بردند و در این مقام از جناب زینب خاتون سلام الله علیها زبان حالی مذکور میدارد، و در ورود بدیر راهب و بیان أحوال شیرین جاریة جناب شهربانو نیز از جناب زینب خاتون سلام الله علیها بعضی مکالمات مسطور است.

و میگوید چون بشهر حلب رسیدند و از آن مردم بی ادب پاره ای حرکات نابهنجار بآن سر منور بدیدند حضرت زینب خاتون سلام الله علیها «ضربت راسها علی خشب المحمل ضربا شدیدا بحیث جری الدم من تحت مقنعتها» سر مبارک را بر چوب مقدم محمل چنان بزد که خون از زیر مقنعه اش روان شد.

و نیز از عبدالله بن قیس انصاری که در حلب سکون داشت و ملاقات با أهل بیت و آهنگ آن مخدره بشرب آب و ریختن و نیاشامیدن و فرمودن «ءأشرب المآء و اخی قتل عطشانا و فرمایش آن حضرت وامحمداه واعلیاه هذا رأس اخی الحسین انکنت زائره فزره» حکایت کند و بداستان درة الصدف پیوسته میدارد و از جناب زینب خاتون سلام الله علیها نیز بعضی مکالمات مسطور میدارد.

و از حالات جناب ام کلثوم در حلب و قراءت أشعار آنحضرت شرحی مینگارد و میگوید چون آن مخدره از قرائت اشعار بپرداخت أهل بیت اطهار جملگی بخروش درآمدند و فریاد وامحمداه واعلیاه وافاطمتاه برکشیدند و چنان وحشتی برخاست که تمامت حاضران بگریستن درآمدند و بروایت أبی اسحق اسفراینی در نور العین چون بمعرة النعمان رسیدند جناب ام کلثوم شعری چند در مصائب خویش انشاء فرمود، آنگاه پرسش گرفت که این قریه را چه نامست عرض کردند معرة النعمان و آن مخدره در حق اهل آن قریه نفرین کرد چنانکه مسطور آید.

و نیز روایت کند که چون بحصن رسیدند که شهری عالی بود و مردم آن شهر بحمایت أهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله درآمدند و جناب ام کلثوم دختر فاطمه زهرا که در اینمدت از هیچکس حمایتی ندیده بود، این حالت مشاهدت فرمود رقتی

بآن مظلومه دست داده سخت بگریست و روی بلشکر مخالف کرده فرمود «کم تنصبون لنا الاقتاب عاریة» الی آخرها چنانکه در ورود به قنسر بن مسطور شد.

در بحر المصائب از سرور المؤمنین مرویست که چون أهل بیت اطهار قریب بعسقلان رسیدند روزی هوا چنان تافته گشت که مرغ و ماهی گداخته میشد لشکر ابن زیاد پیوسته مرکبهای خویش را آب بخورانیدند و زیر شکم آنها را آب بیفشاندند و آنچه بر افزون بود بر زمین بریختند لکن بآن اطفال تشنه و کودکان دل تفته نمیرسانیدند.

اتفاقا یکتن از ایشان که فاطمه اش نام بود بزاری بسایه درخت خاری جای کرد و چون عرب را قانون چنانست که چون روز از نیمه برگذرد بار کوچ می بندند پس بارها بربستند «وترکوها وارتحلوا عنها» آن دختر را فراموش کردند و روان شدند چون چندی راه در سپردند، حضرت زینب خاتون سلام الله علیها این حال را بدانست و سخت بنالید و بگریست «ونادت یا قوم بالله علیکم اصبروا هنیئة فقد افتقدت ابنة أخی و قرة عینی«:

ندا برکشید ای قوم شما را با خدای سوگند میدهم ساعتی درنگ کنید چه دختر برادرم وروشنی دیده ام ناپدید شده است، چون این خبر منتشر شد ناله اهل بیت پیغمبر بلند شد و آشوب محشر برخواست سران لشکر سراسیمه گردیدند و گفتند با خدای سوگند است که اگر این دختر پدیدار نگردد زینب دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله عالم و عالمیان را زیر و زبر فرماید و حق هم او راست.«.

زحر بن قیس دامان همت بر کمر برزد راوی گوید من نیز با آن ملعون روان شدم و در حوالی منزل در حالی او را بدیدم که حیرت بر حیرتم برافزود آن مظلومه دست بر سر داشت و باطراف نظر میانداخت گاهی می نشست گاهی میدوید و میافتاد و فریاد میکشید یا عماه یا عمتاه یا اماه یااختاه یا اخاه و گاهی از زحمت پیاده گام زدن فرو میماند و در آن ریگهای گرم میغلطید و هر دو پای مبارک خود را با دست میگرفت. از مشاهدت این حال ملال گرفتم و

مبهوت بماندم.

در این اثنا زحر ملعون با تازیانه برسید و بآن دختر نهیب داد و آن دختر بی اختیار بدوید، من آن ملعونرا از در زجر ومنع درآمدم و گفتم ای شقی بی باک همیخواهی عالم را بصر بصر فنا در سپاری مگر بر لبهای خشکیده و رخساره تفتیده این دختر نمی بینی که هیچش تاب و توان نمانده سوگند باخدای نزدیکست که عالم دیگر گون و زمین و آسمان سرنگون آید و آن دختر از نهیب زحر فریاد واضیعتاه و واجداه و واعلیاه و واابتاه برآورده بسوی من دوان گردید من زبان بدلداری و تسلیه برگشودم و خاطر مبارکش را آرام همیکردم.

چون این مهر و شفقت از من معاینت کرد، فرمود ای مرد آخر من دختر پیغمبر شما هستم اگر باندیشه کشتن من هستید باری چندان مهلت دهید که باری دیگر دیدار عمه ها و خواهران خویش را بنگرم، از شنیدن این سخن از خویشتن بر آمدم و سوگند خوردم ای دختر این توهم از خویشتن دور دار و بکمال مهربانی او را برداشته بخواهران و عمه هایش رسانیدم.

صاحب بحر المصائب بعد از بیان این خبر مینویسد که این همان روایت ابن ربیع است که باختلاف عبایر در جلد اول نوشته آمد و از پس این حکایت از ورود بعسقلان و حکایت عسقلانی وزیر و خواهر او شرحی مبسوط مینگارد و از این پیش در ذیل کتاب احوال امام زین العابدین علیه السلام ضعف این خبر و غرابت عبور أهل بیت اطهار بعسقلان مسطور گردید.

و هم در بحر المصائب مذکور است که چون آن جماعت از دیر بگذشتند در طی راه بکوشکی پیوستند که صاحب آن قمص عجوزه ی ملعونه بود که ام الحجامش میخواندند و آن پلید با کنیزان خود بردریچه قصر بر آمده بتماشا مشغول بودند و چون سر مبارک امام علیه السلام بآنجا رسید آن نکوهیده کیش که از روزگار قدیم با آن حضرت بداندیش بود سنگی برگرفت و چنان بیفکند که از آنچهره ی منور خون بریخت.

جناب ام کلثوم را بر آن حال نظر افتاد و آن خون تازه را بدید، پرسید کدام کس چنین کرد؟ تفصیل را معروض داشتند نامش را بپرسید بازگفتند آن حضرت از مشاهده ی این مصبت روی مبارک بشخود (3) وموی پریشان ساخت و هر دو دست بنفرین بر کشید وعرض کرد: بارخدایا این قصر را بر وی فروخوابان و این نکوهیده را بآتش دنیا بسوزان پیش از آن که بنار دوزخ دچار گردد.

راوی گوید: قسم بخدا چون این دعا بپای رفت در ساعت آن قصر فرود آمد و در آن قصر مخروبه آتشی در افتاد چندانکه جمله آنقصر خاکستر شد و بادی وزان گردیده اثری از آن قصر بر جای نماند گویا هرگز در آنجا نشانی از عمارت و اهل عمارت نبوده است.

و چون آن جماعت از آن قصر راه بر گرفتند و روز و شبی راه نوشتند بقصر عالی رسیدند که منیع نام داشت، در آنجا جناب ام کلثوم علیها السلام در حق مردمش دعای خیر فرمود چنانکه در جای خود مذکور شود و آن لشکر خبیث از منیع بکوچیدند و بقر میاط رسیدند. و از آنجا بقریه که سلیماالبیت نامداشت پیوستند و از آنجا با رعب و خوف بگذشتند و بوای درآمدند که سروج نام داشت و تنی چند بهلاکت رسیده تا عصر راه نوشته بزمینی هموار رسیدند و قصری از دور نگران شدند که حفوظ نام داشت و جناب ام کلثوم در حق مردم قصر حفوظ دعای خیر فرمود چنانکه بخواست خدا مذکور آید.

و نیز مینویسد همچنان راه بسپردند تا بدمشق نزدیک شدند و اینوقت راه بگردانیدند و بقصر بنی مقاتل روی نهادند و آن مشکل آب که باخویشتن داشتند پاره شد و آب بربخت و در آن روز بسیار گرم عطش بر ایشان دچار افتاد و ابن سعد جمعی را در طلب آب فرستاد و هم فسطاط خود را بر افروخت و اهل

بیت را در آن بیابان در آن آفتاب تابان بیفکندند، حضرت زینب سلام الله علیها در سایه شتری بپرستاری علی بن الحسین علیهما السلام که از شدت عطش بهلاکت مشرف بود نشسته و با باد بیزنی پرستاری میفرمود و همیگفت ای برادر زاده سخت بر من گرانست که ترا باینحال بنگرم.

معلوم باد قصر بنی مقاتل مابین مکه و کوفه بود وگاهی که جناب سیدالشهداء علیه السلام از مکه بجانب کوفه سفر کرد در آنجا منزل فرمود مگر اینکه گوئیم قصر مقاتل درد و مکانست یا در قلم کتاب سهوی رفته.

در بحر المصائب مسطور است که در یکی از منازل شام دختری از امام حسین علیه السلام از شتر بزیر افتاده بعادت مستمره که هر یک را چون صدمتی رسیدی بحضرت زینب التجا میبردی، فریاد یا عمتاه یا زینباه برکشید، آن حضرت مضطربانه از فراز شتر بزیر آمده ناله کنان باطراف بیابان نظر همیفرمود و چون او را دریافت از هوش بشده بود و چون نیک نگران شد از زحمت پای شترها بمرده بود چنان ناله واضیعتاه و واغربتاه و وامحنتاه برکشید که آسمان و زمین را متزلزل گردانید و الله تعالی اعلم.

همانا اهل خبر را در شماره منازل و اختلاف اسامی منازلیکه أهل بیت را از کوفه تا بشام سفر دادند حکایات و اختلافات بسیار است و در هر منزلی داستانها کرده اند و از سر منور حضرت سیدالشهداء و أهل بیت آنحضرت صلوات الله علیهم کرامات و معجزات مذکور داشته اند که در اینکتاب مقام نگارش نداشت و دریافت صحت اخبار و علم باینکه کدام یک صحیح و بلاریب است با اجتهاد کامل نیز بدست نیاید چه ممکن است در آنوقت پاره منازل بوده و بعد از آن خراب شده یا در آن زمان جاده متعارف و مسلوک خلق بوده و بعد از آن راهی دیگر مقرر شده است یا اسامی پاره بلدان و منازل تغییر کرده است.

همین قدر میتوان گفت اگر در مدت چهل روز برفته باشند از بیست منزل

افزون پیموده اند، چه جز این ممکن نمیگشت و حرکت نسوان و اطفال و امام بیمار محال مینمود چه یزید همیخواست ایشان را بشام درآورد اگر میخواستند با این سرعت و شدت حرکت کنند اغلب ایشان تباه میشدند و این معنی مسلم است که همه بسلامت بدمشق رسیدند و بسلامت از دمشق بیرون شدند و بسلامت وارد مدینه طیبه گردیدند.

جزء اول از کتاب الطراز المذهب فی احوال سیدتنا زینب علیها السلام (طبق تجزیه و تقسیم ما) بپایان رسید، جزء دوم از ابتدای ورود آنحضرت بدمشق شروع میشود.


1) آیا بجبر و زور ما شهره آفاق باشیم و حال آنکه پدر ما همان کسی است که خدای جلیل بدو وحی آورد. شما بصاحب عرش و پیامبر کافر شدید، گویا هیچگاه پیامبری بر شما نیامده است. خدای عرش شما را هلاک کند ای بدترین گروهها، و در روز رستاخیز بانک ناله شما در صحرای سوزان معاد بلند باد.

2) جمع کاتب یعنی نویسندگان و منشیان.

3) شخودن – بفتح اول بر وزن نمودن- بمعنی خراشیدن بناختن و دندان است و بشخود فعل ماضی آنست.