چنانکه اشارت رفت بروایت ابن اثیر روز دوازدهم محرم و بروایت اغلب مورخین روز یازدهم محرم ابن سعد بجانب کوفه بکوچید و اهل بیت را بزجر و عنف از قتلگاه دور کرده سوار نموده و چون اسرای ترک و روم روان داشت تا بکوفه بتفصیلیکه در کتب مقتل مرقوم است وارد شدند، بشربن حزیم گوید سوگند با خدایتعالی زنی افصح و انطق از زینب دختر امیر المؤمنین علیهما السلام ندیدم گویا کلمات امیر المؤمنین از زبان مبارکش میریخت، در میان آن ازدحام و اجتماع که از هر سوی ندائی در میرسید و بانگی بالا میگرفت بجانب آن مردم اشارت کرد که خاموش باشید.
صاحب نور الابصار نوشته است که جاحظ در کتاب البیان خود از ابواسحق از خزیمة الاسدی روایت کند که گفت در سال شصت و یکم هجری بکوفه در آمدم و ورود من با انصراف علی بن الحسین علیهما السلام و ذریه طاهره از کربلا بسوی ابن زیاد بکوفه مصادف بود و زنان کوفه را در این روز نگران شدم که بجمله بر پای بودند و ندبه میکردند و گریبانها چاک ساخته بودند الی آخر الخبر.
معلوم باد راوی این خبر را بعضی بشر بن حزیم نوشته اند چنانکه مذکور شد وبرخی خذلم بن شتر و گروهی جذام بن ستیر اسدی.
و صاحب احتجاج باین نام اخیر بیشتر اعتنا دارد و گوید جذام الاسدی میگوید «لم أروالله خفرة قط انطق منها کانها تنطق و تفرغ من لسان امیر المؤمنین علی
علیه السلام و قد اشارت الی الناس ان أنصتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس» یعنی سوگند با خدای هرگز زنی با شرم و آزرم ندیده ام که از زینب دختر امیر المؤمنین علی علیه السلام گویاتر و سخنگوی تر باشد گویا آنحضرت نطق میفرمودند و تلفیق عبارات و تنمیق کلمات میدادند، مانند امیر المؤمنین علیه السلام و آنحضرت بمردمان اشارت کرد که خاموش باشید پس نفسها بجای بایستاد و درای (1) از صدا بنشست.
مکشوف باد که اولا مقام ولایت حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها از آن بالاتر است که در انفاس و اجراس اگر تصرف فرماید جای تعجب باشد چه آن وجود مقدس در همه چیز متصرف تواند بود.
و در این خبر که راوی میگوید آنحضرت اشارت فرمود نفسها بایستاد و جرسها از صدا بیفتاد. مقصود این است که بیانات آنحضرت بآندرجه مطبوع و مؤثر و مقبول تمامت طباع و نفوس بود که چون از معدن نبوت و امامت آغاز بلاغت و فصاحت فرمود تمام حضار از همه چیز بیخبر و یکباره گوش شدند و هوش بدو سپردند و چنان موانع این مقصود را مرتفع داشتند که حتی اجراس بلکه حامل اجراس را از حرکت باز داشتند و نفس را اگر مخالف ادراک آن فیض دانستند از روی شماره بگذاره آوردند و صامت و ناطق را جمله اعضا سمع و جمله قوی سامعه گشت.
ثم قالت ألحمد لله و الصلوة علی أبی محمد و آله الطیبین الأخیار، أما بعد یا أهل الکوفة! یا أهل الختل و الغدر و الخذل و المکر! أتبکون فلا رقأت الدمعة و لا هدأت الزفرة فإنما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثا تتخذون أیمانکم دخلا بینکم ألا و هل فیکم إلا الصلف النطف و الصدر الشنف و الکذب
و ملق الإمآء و غمر الأعدآء أو کمرعی علی دمنة أو کقصة علی ملحودة ألا سآء ما قدمت لکم أنفسکم أن سخط الله علیکم و فی العذاب أنت خالدون.
أتبکون و تنحبون أخی؟ أجل و الله فابکوا فإنکم أحریآء بالبکاء فابکوا کثیرا و اضحکوا قلیلا فقد بلیتم بعارها و منیتم بشنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها أبدا و أنی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب أهل الجنة و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و أساس کلمتکم و مفزع نازلتکم و منار حجتکم و مدرة سنتکم و المرجع عند مقالتکم.
ألا ساء ما قدمتم لأنفسکم و سآء ما تذرون لیو بعثکم و بعدا لکم و سحقا و تعسا تعسا و نکسا نکسا لقد خاب السعی و تبت الأیدی و خسرت الصفقة فبؤتم بغضب من الله و ضربت علیکم الذلة و المسکنة.
ویلکم یا أهل الکوفة أتدرون أی کبد لمحمد فریتم و أی عهد نکثتم و أی کریمة له أبرزتم و أی دم له سفکتم و أی حرمة له هتکتم لقد جئتم شیئا إدا تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الأرض
و تخز الجبال هدا لقد جئتم بها شوهاء خرقاء صلعآء عنقآء فقمآء کطلاع الأرض و ملاء السمآء.
أفعجبتم أن مطرت السمآء دما؟ و لعذاب الاخرة أخزی و هم لا ینصرون فلا یستخفنکم المهل فإنه عز و جل لایخفره البدار و لا یخاف علیه فوت الثار و إن ربکم لبالمرصاد.
معلوم باد در بعضی کتب این اشعار مشهوره را «ماذا تقولون اذ قال النبی لکم» الی آخرها. را نیز در پایان خطبه مبارکه مسطور و در بعضی کتب متروک داشته اند و چون صاحب کشف الغمه و فصول المهمه و جمعی دیگر نوشته اند چون ام لقمان دختر عقیل بن ابیطالب علیهم الرحمة از آن قضیه هایله با خبر شد، با سر برهنه و حالت آشفته باخواهرانش ام هانی و اسماء و رمله و زینب گریان و نالان بیرون تاختند و این اشعار را بخواندند، بروایت ایشان اقتفا ورزید و ممکن است چون در جمله ایشان زینب نام بوده است و با ایشان بسوگواری و زاری پرداخته پاره نویسندگان را چنان معلوم شده است که این همان حضرت زینب سلام الله علیها است و الله اعلم.
اکنون بمعنی پاره لغات و دقایق این خطبه مبارکه که بقدر لزوم اشارت و بعد از آن بنگارش ترجمه فارسی آن اقدام میشود، بباید دانست که کلمات این نسوه ی طاهره امت که از اهل بیت سید کائنات هستند علیهم آلاف التسلیم و التحیات علومی بسیار و حکمتهای بیشمار و احتجاجات کامله و براهین وافیه متضمن است.
و از این است که علمای بزرگ دین و آئین این احتجاجات را در ذیل احتجاجات ائمه طاهرین و حجج معصومین صلوات الله علیهم اجمعین مذکور داشته اندو آنانکه بنظر بصیرت در این جمله بنگرند میدانند که از لسان مبارک نبوت و ولایت بیرون شده و دارای تمامت مراتب فصاحت و بلاغت و جزالت تامه و عذوبت کامله و اسلوب اطراف و
اشارت لطیفه و کنایات دقیقه و حکم علمیه و عملیه و اصول ایمان و ایقان و جامع تمامت مقاصد و شامل صفات امام علیه السلام و مخائل آنانکه با آنحضرت قتال داده اند و او را شهید کردند و آنانکه در نصرتش قصور ورزیدند و آن نتایج وخیمه دنیویه و اخرویه این مردم شقی میباشد چنانکه در ترجمه اش مشهود گردد و باز نموده آید که علوم این نسوان عصمت توأمان نه چون دیگر مردمست.
»ختل» بفتح خاء معجمه و سکون تاء مثناة فوقانی از باب ضرب بمعنی فریفتن و از این است حدیث شریف «کأنی انظر الیه یختل الرجل لیطعنه این یراوده و یطلبه من حیث لایشعر و ختل الذئب الصید» یعنی پنهان شد گرگ برای گرفتن صید.
»غدر» باغین معجمه مفتوحه و سکون دال و راء مهملتین مصدر غدره از باب ضرب ضد و فاء است و هم بمعنی بازماندن از کسی و تخلف جستن است.
»خذل» بفتح خاء و سکون ذال معجمتین مصدر خذل یخذل از باب نصر است گفته میشود خذله و خذل عنه یعنی فرو گذاشت یاری او را و از این باب است «المؤمن أخو المؤمن لایخذله«.
»ومکر» برهمان وزن بمعنی فریب و خدعه است و مکر را چون نسبت به بندگان دهند بمعنی خب و خداع است و چون نسبت به خالق دهند بمعنی مجازاتست.
و از این خطاب که حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها بآنمردم میفرماید اغلب اوصاف رذیله ایشانرا باز مینماید و معلوم میدارد که ایشان از صفات حمیده انسانی دور هستند و چون گرگ درنده روزگار سپارند و به آهنگ خدیعت و مکر و حیلت ونقض عهد شب بروز گذارند و آن صفت که مخصوص است بمردم مؤمن نسبت با مؤمن دیگر با ایشان نیست و چنانکه از مراتب انسانیت بعیدند از نور ایمان و گرویدن با مؤمنان بی نصیب میباشند و معلوم است حالت چنین مردم و وخامت عاقبت چنین کسان بر چه منوال است.
»رقأ الدمع و العرق» بر وزن جعل یعنی ایستاد و خشک شد اشک چشم و عرق
و همچنین خون ساکن شد یعنی چون دیه بدهند خون ساکن گردد و ساکنان خون از جوش و خروش بیفتند و در این کلام آن مخدره عظمی سلام الله علیها کنایتی است که هرگز گمان مکنید که این خون که شما ریخته اید هیچوقت بایستد و از بهرش چاره باشد و چون دیگر دماء دیت پذیر باشد، یا این چشمها که شما گریان داشته اید هرگز اشکش خشک شود، چه خشگ شدن اشگ در وقتی است که دل از سوزش آسایش جوید اما بر سیدالشهداء چگونه توان چنین گمان برد یا هرگز قتلش را فراموش پنداشت بلکه این شرر بمحشر میرسد.
»هدأ» با هاء مفتوحه و دال مهمله از باب منع بمعنی سکونست و «زفرة» بفتح زاء معجمه و نیز بضم آن بمعنی تنفس است و زفر یزفراز باب ضرب یعنی دم برآورد بعد از کشیدن وی دمرا. صاحب مجمع البحرین گوید زفر زفیرا یعنی بیرون کرد نفس خود را بعد از چند روز (2) و اسم مصدر زفره است.
»نقض» بفتح نون و سکون قاف و بعد از قاف ضاد معجمه مصدر باب نقض از باب نصر بمعنی باز کردن وا تابیدن رشته و حبل است و ضد ابرام و پیچیدنست.
»غزلت الطقن» از باب نصر یعنی رشتم پنبه را و غزل با فتح غین و سکون زاء معجمتین بمعنی مغزولست یعنی پنبه ریشته شده.
»نکث» بکسر نون باز کردن تاب ریسمانست از جامه های کهنه برای تابیدن بار دوم نکث العهد و الحبل از باب ضرب و نصر یعنی شکست و باز کرد همان را که بسته بود و باز کرد تاب ریسمانرا و انکاث جمع نکث است و ناکثین اهل جمل هستند چه ایشان نکث و نقض بیعت کردند.
»ایمان» بفتح همزه و سکون یاء تحتانی جمع یمین است که بمعنی سوگند میباشد. «دخل» بفتح دال مهمله و خاء معجمع بمعنی دغل و خیانت و عداوت و مکر و خدیعت است و در تفسیر مذکور است که دخل آنست که باطن بر خلاف ظاهر باشد.
از اینکلمات و تضمین این آیه شریفه نیز باز نمو که به این نیرنگها و خداع چاره اینکار نشود و این التهاب و اضطراب نفوس خاموش نگردد و تلافی آن شکستن عهود را که هرگزش شکستن نشاید نتوان نمود و آیه شریفه این است:
و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثا تتخذون أیمانکم دخلا بینکم أن تکون أمة هی أربی من أمة إنما یبلوکم الله به و لیبینن لکم یوم القیمة ما کنتم فیه تختلفون.
میفرماید مباشید مانند آنزن که بشکافت و بازگشاد ریسمان رشته خود را پس از استحکام و شدت فتل (3) آن در حالتیکه آنغزل رشتهای تاب باز داده باشد و تواند بود که انکاث مفعول دوم نقضت باشد یعنی مانند زنیکه رشته ها را بعد از آنکه تابداده باشد و استوار و قوی ساخته تاب بازدهد و پاره پاره گرداند.
همانا در عرب زنی بوده است که او را ریطه بنت سعد بن تیم مینامیدند و حمقائش لقب کرده بودند و بقولی خضراء و بروایتی حرقاء لقب داشت و دارای کنیزکانی چند بود و دو کی داشت باندازه یک ارش و فلکه ی بزرگ در آن کرده و از آغاز روز تا نیمه روز خود پشم بریشتی و کنیزانرا پشم رشتن فرمودی و پس از نصف النهار فرمان میکرد تا از آن ریسمانها تاب باز میدادند تا خراب و ضایع میشدو پیوسته بر اینگونه عادت داشت.
خدای سبحانه در این آیه شریفه تشبیه میفرماید شکستن عهد و پیمانرا بپاره کردن آن زن ریسمانرا و میفرماید چنانکه اینزن حمقاء رسن تاب بازداده خود را ضایع میکند مردم عاقل باید که سررشته عهد خود را بسر انگشت نقض پاره ننماید تا بحکم «واوفوا بعهدی اوف بعهدکم» جزای وفا بیابند، آنگاه ایشانرا بنقض عهد توبیخ میفرماید که مباشید همچون آنزن در حالتیکه فرا گیرید عهد و سوگند خود را خیانت و ذغلی و مکر و خدیعتی در میان خود، همانا اصل دخل آن چیزیستکه
داخل کنند در چیزیکه از آن جنس نباشد.
بالجمله میفرماید در عهود خود خیانت مورزید بسبب آنکه هستند گروهی یعنی کفار که ایشان زیاده از گروهی دیگرند در عدد و مال، یعنی از مسلمانان همانا خدای می آزماید شما را بامر بوفای بعهد تا بر کثرت کفار و قلت مسلمانان ننگرید و پیدا بنماید برای شما در روز قیامت بآنچه در آن اختلاف میکنید یعنی آنچه را امروز در آن اختلاف میورزید یا منکرید در روز رستاخیز برای شما آشکار و هویدا میگرداند.
و هر کس تامل نماید میداند که حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها در تمثل جستن باین آیه شریفه برای آنگروه خبیث چه مقامی مقرر داشته است و خلاف عهد ایشانرا با آنانکه با خدای و رسول خدای در عهود و مواثیق خود مخالفت کردند و در زمره کفار بشمار میروند بلکه مرتد هستند برابر میفرماید، و ایشان را در این افعال خود و تویبخ ایشان بآنزن حمقاء همانند میگرداند و سعی ایشانرا جز در خرابی بنیان دین و سرای آخرت نمی شمارد و بتمامت اوصاف نکوهیده که هیچیک در خور اهل اسلام نیست بلکه از شریعت عقل بعید است متصف میفرماید.
»صلف» بفتح صاد مهمله و لام بمعنی لاف زدن و از امثله عربست که در باب تمسک بدین گویند «من یبغ فی الدین یصلف ای لایحظی عند الناس و لایرزق منهم المحبة» و هم در حدیث در وصف مؤمن وارد است «المؤمن لاعنف و لا صلف» و نیز بمعنی آنست که کسی چیزیرا که ندارد از روی گزافه بخود بندد و خویشتن را بدون سبب ممدوح شمارد و صلف بکسر اول بمعنی طعام بیمزه و سحاب صلف یعنی ابر بسیار رعد و چرخروش کم باران اندک فائده.
و «نطف» بتحریک بمعنی آلودگی بعیب و عار است چنانکه گویند: هم اهل الریب و النطف. و بر وزن کتف بمعنی نجس و نیز مرد مریب و منسوب بفجور است.
»شنف» بفتح شین معجمه و نون بمعنی دشمنی و ناپسند داشتن است و از این
است حدیث یزید بن عمرو بن نفیل که در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله عرض کرد «مالی اری قومک قد شنفو الک» یعنی چیست مرا مینگرم قوم ترا که با تو به بغض و کین هستند.
»ملق» بمعنی چاپلوسی و سخن نرم گذاشتن و بر زبان آوردنست لکن نه موافق آنچه با دل است و گویند «رجل املق من المال» یعنی مردیکه از مال فقیر است و لابد هر کس مجتاج باشد زبان به چاپلوسی برگشاید و اینحال بآنانکه از مایه و پایه بی بهره اند اختصاص دارد خواه از اموال دنیوی باشد خواه از معالی نفسانی و مراتب انسانی.
»اماء» بکسر همزه جمع امة است که خلاف حرة یعنی آزاد باشد و او را خریده باشند و اصل امة اموة بتحریک و نسبت بآن اموی بفتح اول و تصغیرش امیة میباشد و امیه نیز از طایفه قریش و نسبت بسوی ایشان اموی بضم و گاهی بفتح گفته شود و در اصل نام مردی بوده است.
»غمر» بفتح غین معجمه و سکون میم بمعنی سختی و پیچیدگی است و شاید غمز با غین و زای معجمتین باشد.
»دمن» بکسر دال مهمله بمعنی سرگین است و در حدیث وارد است «ایاکم و خضراء الدمن» یعنی بپرهیزید از منبت سوء و فریب اینگونه خضارت راامخورید و در اینحدیث شریف مقصود این است که از زن نیکوری که دارای نجابت و عفت نباشد پرهیز کنید واصل دمنه منزلی است که طوایف احیاء عرب در آنجا فرود شده و بسبب احداث ایشان و مواشی ایشان که در آنجا وقوع یافتی اگر چیزی سبز شدی بسیار سبز نمودی و دیدارها را بازر بودی لکن برای شتر چرا گاهی وبیل (4) بودی و رسول خدای صلی الله علیه و آله تشبیه میفرماید زن نیکو رویرا که از خانواده پست و نکوهیده باشد در ضرر و فساد به آن گیاهیکه از چنین دمنه ی بروید.
»لحد» بفتح لام وهم بضم لام بمعنی آن شکافی است که در عرض گور مردگان
دهند مثل ملحود.
و «قصة» بفتح قاف و تشدید صاد مهمله بمعنی گچ است ابن اثیر در نهایة میگوید: و از اینباب میباشد حدیث حضرت زینب کقصه علی ملحودة و در این کلام بلاغت نظام تشبیه میفرماید اجسام این مردم پلید را بقبوریکه از گچ برآورند و نفوس ایشانرا بلاشه گندیده مردگان که قبول برایشان مشتمل است و اگر چند ظاهرش چون گور کافر پرحلل لکن باطنش قهر خدای عز و جل و اینکه در اغلب کتب «کفضة علی ملحوده» با فاء و ضاد معجمه تصحیح کرده اند بصحت مقرون نیست چه قبور را بازر و سیم نمیاندایند (5) بلکه بکچ برمیآورند و آنگاه باین آیه شریفه تضمین میفرماید «تری کثیرا منهم یتولون الذین کفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فی العذاب هم خالدون«.
همانا خدایتعالی در این آیه شریفه از حال اهل کتاب خبر میدهد و میفرماید و می بینی ایمحمد بسیاری از اهل کتابرا که از کمال حقد و حسد و بغض و کین که با تو و مسلمانان دارند دوستی میورزند با جماعت کفار هر آینه نکوهیده چیزی میباشد که از پیش فرستاده است برای ایشان نفوس ایشان تا در روز قیامت بایشان مردود افتد، و آن این است که خشم گرفت خدای برایشان یعنی کرداریشان موجب غضب یزدان گشت و ایشان در عذاب جاویدان باشند.
»نحب» بفتح نون و سکون حاء حطی مصدر نحب از باب ضرب بمعنی بلند کردن صدا بگریه و سختی و شدت گریستن است، و نحیب و انتحاب صدای گریستن است بصوتی طویل و کشیدن آواز، و از این است حدیث اسود بن المطلب «هل احل النحیب» یعنی بکاء و گریستن به آواز بلند.
»أجل» بفتح همزه و جیم کلیمه ایست که در جواب استعمال کنند، جوهری و فیروز آبادی گویند اجل جوابست مثل نعم لکن در مقام تصدیق استعمال اجل بهتر است از نعم و نعم در مقام استفهام استعالش نیکتر است از اجل، پس اگر گویند
»انت سوف تذهب» (6) و گوئی اجل بهتر از آنست که گوئی نعم و اگر گوینده «أتذهب» در جواب نعم بگوئی از اجل بهتر است.
»حری» بفتح حاء حطی و کسر راء مهمله و تشدید یاء تحتانی بمعنی سزاوار و در خور است و احریاء جمع آنست مثل غنی و اغنیاء و هم در این مقام اشارت بآیه شریفه فرماید «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاء بما کانوا یکسبون«.
همانا خدایتعالی در صفت حال آنانکه از خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله تخلف جستند میفرماید پس ببایست بخندید خنده اندک در دار دنیا که دار فانی و محل آفات ناگهانی و مقام اندوه و گریه است و باید که بگریند گریستنی بسیار در آخرت که سرای باقیست بسبب آن نفاق و مساوی اخلاق و تخلف بدون عذر از جهاد که همی کسب میکردند.
همانا دختر امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما د راینکلمات که میفرماید «وهل فیکم الا الصلف النطف و الصدر الشنف، و الکذب و ملق الامآء و غمر الاعداء و کمر عی علی دمنة او کقصة علی ملحوده» و تمثل بآیات مبارکه مذکوره آن چند تعبیرات و تشبیهات و استعارات و کنایات مندرج است که فصحاء و بلغای روزگار را متحیر و مبهوت میدارد.
چه در نکوهش مردمان پست فطرت نکوهیده سجیبت ناخجسته رویت ناستوده طریقت جاهل و نادان و شقی اهل کوفه که با امام پسر امام و فرزند رسول ملک علام و حجة الله علی الانام مقاتلت ورزیدند یا در اعانت او قصور جستند و عهد و میثاق مؤکده خویش را بشکستند از تمامت کلمات و کنایات و استعارات احسن و اصدق و ابلغ است.
چه آن جماعت بحالتی اندر آمدند که اسلام ایشان نه در دنیا و نه در آخرت برای ایشان سودمند است و آن خونیرا بریختند که در قصاصش هیچ خونی چاره نکند و دیتش را تمام اموال جهان وافی نیاید چه خون رسولخدا و علی مرتضی بلکه ثار الله را ریخته اند و آن لطمه در دین و اسلام فرود آورده اند که هیچ چیزش
چاره نکند و به آن عترت حرمت کرده اند که تلافی و تدارک ندارد.
و آن چشمها را گریان داشته اند که هرگزش خشکیدن نباشد و آن دلها را به آتش اندوه بسوخته اند که بهیچ آبی سرد نگردد و آن گناه و خیانت عظیم را مرتکب شده اند که بهیچ استغفار رستگار نگردند و آنگونه از حد و قدر خویش بیرون تاخته اند که دیگر مقام خویش را در نیابند و آنگونه از دین بیرون تاخته اند و ارتداد یافته اند که بهیچ حدی آسایش نجویند و آن عیب و عار و شین و شنار را بر خود برنهاده اند که تا پایان روزگار نتوانند از چهره برزدود و آن تکبر و تنمر و بغض و کین بورزیده اند که با هیچ میزان سنجیدن نگیرد.
معذالک باوصاف ذمیمه دیگر که با این صفات ضد است انباز شده اند و حق نفاق را ادا کرده اند و بملق و غمر اعداء که همه بر خلاف آداب و شیم مسلمانیست همراز آمده اند و این اسلام ظاهری ایشان با آن باطن خبیث ایشان در حکم همان مرعی و گیاه خوش روی است که در سرگین گاه اشتران و گوسفندان بروید و چون کچی است که قبور اموات و احجار منصوبه بر نعوش و اجساد ملحوده را بیارایند.
همانا آنانکه بفهم و ذکاء آراسته باشند و به آثار باطنیه شناخته گردند میدانند که علوم این نسوان طاهره نه چون علوم ما میباشد که همه به نیروی تعلم و تفکر و اکتسابست بلکه دارای علوم موهوبه هستند که نزدیک بعلوم لدنیة و آثار باطنیه است.
و «بلاء» بمعنی آزمودن و ابلاء از باب افعال و ابتلاء و تبالی نیز بهمین معنی است و نیز بلاء بمعنی سختی است.
و «عار» با عین مهمله بمعنی دشنام و ننگ و عیب، و تعایر یکدیگر را عیب کردنست و یقال منوته و منتیه اذا اتبلتیه.
و «شنار» بفتح شین معجمه بمعنی بدترین عیب و عار است و هم بمعنی امر مشهور به شنعة و نکوهش میباشد «ورحضه» بر وزن منع یعنی غسله فهو رحیض
و مرحوض اللوذ بالشیء الاستتار و الاحتصان به و ملاذ بمعنی حصن است. عوذ بتحریک با ذال معجمه بمعنی ملجاء است مثل معاذ و مدره بکسر اول بمعنی بزرگ و خطیب قوم و آنکس باشد که از جانب ایشان سخن کند و جملگی بهر چه رای زند باز شوند.
»بعد» بضم اول و سکون عین مهمله بمعنی دوری و هلاکت و لعن است «سحق» نیز بضم سین و سکون حاء مهملتین بمعنی هلاکت است و قول خدای تعالی «بعدت ثمود» بکسر عین یعنی هلکت و نیز قول خدای «فسحقا لاصحاب السعیر» یعنی بعدا و «تعس» نیز بفتح تاء فوقانی و سکون عین مهمله بمعنی هلاکت و عثار و سقوط و شر و بعد و انحطاط است و تعسألهم ای عثارا و سقوطا، و تعساله ای الزمه الله هلاکا.
و «نکس» بفتح نون نیز بهمین معنی است و امتیازش با تعس این است که تعس افتادن مرد است بر روی، و نکس افتادن اوست بر سر. و در حدیث وارد است تعس عبدالدینار و عبدالدرهم یعنی هلاک باشند آنانکه بنده دینار و درهمند و در حدیث صادق آل محمد صلی الله علیه و آله وارد است لا یجبنا ذوررحم منکوسة بعضی گفته اند مأبونست بجهت انقلاب شهوت مابون بدبرش.
»خیبه» با خاء معجمه بمعنی نومیدی و زیانکاری است «تب» بفتح تاء فوقانی و تشدید باء موحده بمعنی هلاک است و از این است آیه شریفه: تبت یدا ابی لهب «صفقه» بفتح صاد مهمله بمعنی عهد و میثاق و تجارت و ما فی الید است و از اینست حدیث ابن عمر اعطاه صفقة یده و ثمرة فؤاده آنگاه بپاره کلمات بلاغت آیات باین آیه شریفه اشارت کند.
و ضربت علیهم الذلة و المسکنة و بآؤا بغضب من الله ذلک بأنهم کانوا یکفرون بآیات الله و یقتلون النبیین بغیر الحق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.
یعنی وزده شد یا محیط گشت برایشان بجهت جزای کفران نعمت و عدم رضای بقسمت، خواری و ذلت و درویشی و نیازمندی و بیچارگی خواه بر سبیل
حقیقت یا بروجه تکلف و بازگشتند با غضب و خشمی از خدای یعنی سزاوار آن شدند این خواری و بیچارگی و استحقاق خشم و غضب پروردگار بسبب آنست که این جماعت کافر میشدند بآیتهای حقتعالی یعنی بمعجزات خدای که بموسی علیه السلام عطا فرموده بود و میکشتند پیغمبران را چون زکریا و یحیی و شعیا و جز ایشان سلام الله علیهم را بناحق محض اتباع هوا و دوستی دنیا و آن مسکنت و مذلت و غضب الهی بدان بود که آن جماعت در فرمان حضرت احدیت عصیان ورزیدند و در حدود خدای یعنی عصیان از حد میگذشتند.
همانا حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها باز مینماید که شماها که فرزند رسولخدایرا کشتید با این مردم که ایشانرا خدای باین اوصاف وصف کرده و کشندگان پیمبران هستند و هیچ چیز اسباب رفع عذاب و عقاب ایشانرا نکند برابر باشید و امید رستگاری برای شما نیست ببایست که آماده ذلت و هوان و اندوه و عذاب شدید و نکال سخت و بیچارگی و آوارگی و قطع نسل و سلب لباس عزت و برکت باشید چنانکه خود حضرت سید الشهداء سلام الله علیه نیز در اوقات سفر بکربلا غالبا از قتل حضرت یحیی علیه السلام تذکره میفرموده اند.
»ادد» بکسر همزه و با دو دال مهملتین بمعنی دواهی بزرگست واحده ی آن اده بکسر همزه و تشدید دالست و اد بکسر همزه و تشدید بمعنی چیزیست منکر و عظیم و حضرت زینب خاتون سلام الله علیه بعد از پاره کلمات باین آیت مبارک اشارت میفرماید «وقالوا التخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شیئا ادا تکاد السموات یتفطرن منه و تشتق الارض و تخر الجبال هدا«.
یعنی گفتند جماعت مجرمین و کفار ببنی مدلج و یهود و نصاری یا مردمان نادان: فراگرفته است خدا فرزندی. بدرستیکه آمدید ایکافران جاهل بچیزی بسیار زشت یعنی سخنی سخت ناخوش و از ادب دور و بسیار قبیح و فضیح و منکر و عظیم و شگفت، نزدیکشد که آسمانها شکافته گردد مرة بعد اخری از عظمت این سخن و درهم شکافد زمین و بیفتد و شکسته گردد کوهها شکستنی یعنی پاره پاره گردند.
یعنی هول و هیبت اینکلمه و عظمت آن به حیثیتی است که اگر بصورت محسوسه متصور گردد حالت آسمان و زمین و جبال بر این منوال بخواهد بود و حضرت صدیقه صغرا سلام الله علیها نیز برابر میگرداند افعال شنیع و منکر و عظیم اهل کوفه را در قتل سلیل نبی کریم و هتک حرمت حریم او با اقوال اینمردم که ببایست آسمانها و زمینها و کوهها ناچیز شوند.
و «فریتم» یعنی شققتم و در بعضی نسخ و روایات و «فرثتم» با ثاء مثلثه است، در نهایه میگوید در حدیث ام کلثوم دختر علی سلام الله علیهما با اهل کوفه «اتدرون ای کبد فرثتم لرسول الله صلی الله علیه و اله» فرت بمعنی تفتت کبد و جگر است باندوه و آزار، و از اینکلام ابن اثیر باز نموده آید که زینب همان ام کلثوم است چه در لغة قصه که میگوید کقصة علی ملحوده چنانکه در این خطبه مذکور شد نسبت بحضرت زینب میدهد و در این لغة فرثتم که نیز در همین خطبه شریفه است بام کلثوم منسوب میدارد معلومست که یک خطبه از دو تن نیست منتهای امر گاهی باسم و گاهی بکنیت نسبت دادند.
و «رجل اشوه» باشین معجمه یعنی قبیح المنظر و «امراة شوهاء یعنی زن نکوهیده روی، و درادعیه است «ولاتشوه خلقی بالنار» یعنی خلق و اندام مرا بسبب آتش دوزخ نکوهیده مگردان و در حدیث وارد است «الخرق شؤم و الرفق یمن» «و هو من قولهم خرق خرقا» ارباب تعب «إذا عمل شیئا فلم یرفق به فهو أخرق و الانثی خرقاء» مثل احمر و حمراء و خرق بمعنی حمق و ضعف عقل و جهل است و هم خرقاء گوسفندیست که گوشش چاک داشته باشد.
»صلعاء» بفتح صاد مهمله و بعد از لام عین مهمله بر وزن حمراء کار بزرگ و سخت و آشکار است و بمعنی امر بس شنیع و بدهم هست گاهیکه معویه زیاد بن ابیه را بخود ملحق خواند عایشه بدو گفت «رکبت الصلیعاء» یعنی سوار شدی داهیه و امر شدید و سوء شنیعت بارزه ی مکشوفه را.
»عنقاء» بفتح عین مهمله بر وزن حمراء بمعنی داهیه و کار سخت است
و در بعضی نسخ عنفاء بافاء مسطور است از ماده عنف.
»فقم» بفتح فاء و قاف بمعنی امتلاء و بمعنی پیش آمدن دندانهای زیرین و بالای پیش دهن است و از اینروی بر فراز هم نمی ایستند و بمعنی سرکشی و حیرانی و ناسپاسی و امور معوجه و کژ است.
»طلاع الشیء» بکسر طاء مهمله بر وزن کتاب مانند ملاؤه «خزی» بکسر خاء و سکون زای بمعنی خواری و رسوائی و ببلا در افتادن است.
»استخفاف» بمعنی خوار و سبکبار گرفتن و خفیف انگاشتن است.
»مهل» بفتح میم و هاء بمعنی آهستگی و زمان است و در حدیث امیر المؤمنین علی علیه السلام وارد است «اذا سرتم الی العدو فمهلا مهلا فاذا وقعت العین علی العین فمهلا مهلا» و مهل بسکون بمعنی رفق است و بحرکت بمعنی تقدم است یعنی چون بدشمن راه میسپارید با درنگ باشید و چون ایشانرا دریافتند حمله برید و مهل و امهال بمعنی انظار است.
و نیز جناب صدیقه صغری سلام الله علیها در این خطاب باین آیه مبارکه اشارت فرماید «فأرسلنا علیهم ریحا صرصرا فی أیام نحسات لنذیقهم عذاب الخزی فی الحیوة الدنیا و لعذاب الاخرة اخزی و هم لا ینصرون«.
یعنی پس فرستادیم بقوم عاد بادی سخت آواز که از هیبت صوتش هلاک شدند در روزهای شوم تا بچشانیم ایشانرا عذاب رسوائی و خواری در زندگانی دنیا و هر آینه عذاب آنسرای رسوا سازنده تر و خوار کننده تر است، و ایشان در آنروز نصرت یابند و هیچکس نتواند بیاری ایشان برخواست و عذابرا از ایشان برتافت.
همانا دختر حیدر کرار سلام الله علیهما در این اشارت باز مینماید که باین قلیل مهلت خورسند مباشید چه بعذاب آخرت دچار میشوید و در ضمن اظهار کرامت و خبر از غیب میدهد که شمادر حکم قوم عاد و ثمودید در این جهان نیز بصرصر حوادث و بلیات و نکبات و رنج قتل و خواری و ذلت دچار خواهید بود بسلطنت و قوة حالیه ی مغرور و فریفته مشوید و بروایتی فرمود و انت لا تبصرون یعنی شماها بواسطه
انغمار در بحار جهل و ضلالت از مآل حال خویش بیخبرید و از عذاب آخرت بغفلت هستید اما بر ما که بر همه چیز عالم و از امور مستقبل باخبریم پوشیده نیست و وخامت عاقبت شما را بصیر و علیم هستیم.
و «خفر علیه یخفر» با خاء معجمه از باب نصر و ضرب یعنی پناه و امان داد او را، و «لایخفره ای لا یدفعه» یعنی هیچ چیز نتواند او را مانع و دافع و نگاهبان گشت.
»خفاره» بکسر و ضم اول بمعنی ذمام و عهد است و از این است خبریکه میفرماید «من صلی الغداة فانه فی ذمة الله فلایخفرن الله فی ذمته» و نیز خفر بمعنی حث و اعجال است.
»بدارم بکسر اول بمعنی مبادرت و مسابقت است چنانکه خدایتعالی میفرماید «ولاتأکلوها اسرافا و بدارا» ای مبادرة و مسابقة و بدار بمعنی شتاب نیز هست.
»ثار» بفتح ثاء مثلثه بمعنی خونست و ثار بمعنی کینه و کینه کشیدن است و گفته میشود هو ثاره ای قاتل حمیمه و گفته میشود و ثارت من فلان یعنی ادرکت ثاری منه و در حدیث وارد است که چون حضرت قائم عجل الله فرجه ظهور فرماید خون حسین علیه السلام را بجوید و همیفرماید «نحن اهل الدم و طلاب الثار» یعنی ثار و ثائر کسی است که بر هیچ چیز ابقاء نکند تا خون خود و قاتل خود را دریابد.
صاحب مجمع البحرین گوید اشهد انک ثار الله و ابن ثاره ممکن است مصحف از یا ثائر الله و ابن ثائره باشد و الله اعلم و نیز در پایان خطبه شریفه و خطاب بآنجماعت شقاوت آیت باین آیت شریفه اشارت کند «ان ربک لبالمرصاد» یعنی بدرستیکه پروردگار تو هر آین در گذرگاه است یعنی همان طور که کسی در مرصاد نشسته مترصد گذرند گانست و هیچ چیز از او فوت نمیشود از خدایتعالی نیز هیچ چیز از افعال و اقوال بندگان فوت نمی شود.
همانا حضرت صدیقه طاهره آنجماعت خباثت آیت را با فرعون و اعوان او
همانند فرماید و طغیان و سرکشی و عصیان ایشانرا بچنان کسان که دچار عذاب و نکال جاویدان هستند و دعوی الوهیت کردند و در کفر بزیستند و کافر بمردند و مرتکب آنگونه معصیت کبیره آمدند که امید رستگاری برای ایشان نیست انباز میگرداند و همان عقوبت و نکال را که برای آن گروه بود برای ایشان میعاد می نهد.
اکنون بترجمه این خطبه مبارکه اشارت کنیم میفرماید: حمد مخصوص بخداوند عالمیان و درود بر پدرم محمد و آل طیبین او صلوات الله علیهم اجمعین باد. و در این خطبه باز مینماید که ما فرزندان رسول خدائیم و رسول خدا پدر ماست و حکم ما در این مورد با دیگران یکسان نیست بعد از آن خطاب باهل کوفه میکند و میفرماید:
ای اهل کوفه! ای اهل غدر و فریب و حیلت و خدیعت که از کمال غداری و مکاری وعده نصر و یاری دهید و چون بفریب و نیرنگ خویش دست یافتید عهود خویش را نادیده انگارید و از نصرت روی بتابید و آنکس را که بآن اصرار و نگارش آنجمله مکاتیب بدیار خویش بیاوردید تیغ بروی برکشیدید و با دشمنش یار شدید و او را تنها گذاشته تا بقتل درآمد، و بر این جمله بر افزون با اهل او و اولاد او و اطفال او باینگونه معاملت مسابقت گرفتید و اکنون که ما را باین روزگار در آوردید بر ما گریستن گیرید، هرگز چشم شما خشک مباد و سینه شما از آتش غم و اندوه و ناله آسوده مماناد.
همانا مثل شما مثل آنزیست که رشته خویش را نیک بتاب آوردی و چون زحمت بر خویش برنهاد و سخت بتابید دیگر باره اش واتابید و پاره گردانید چه شما نیز رشته ایمانرا نیک استوار ساختید و بسبب شقاوت نهاد و خساست بنیاد و خباثت فطرت و لامت سجیت بازش گسستید و ایمان و سوگند و عهود خود را دغل و خیانت گرفتید.
گاهی از حدود خود درگذرید و گاهی بکبر و عتو سینه ها از کینه ها بیا کنید گاهی چون کنیزکان زر خرید که فرود ترین عبید هستند بچاپلوسی و تملق گرائید و گاهی چون دشمنان کینه کش سختی پیشه سازید و شما را بیرون این صفت
خصلتی و شیمتی نیست، یا چون گیاهی باشید که در مزبله سر برکشید که ظاهری خوش و باطنی نکوهیده و زیانکار دارید یا اجسام و هیاکل شما چون قبور کچ اندود ماند.
همانا توشه ی ناپسندیده از بهر خویش به پیش فرستادید که اسباب خشم و سخط یزدان و عذاب و نکال جاویدان شما گردید، آیا اکنون بر برادرم گریه و ناله کنید؟
آری سوگند با خدای ببایست گریه کنید چه با اینگونه کار و کردار و اینگونه مسابقت و این سوء عاقبت که شما راست سخت سزاوارید که تمامت عمر بر خویش بگریید و بمویید و بسیار گریه کنید و کم بخندید چه ساحت خویش را بعار و عیب و ننگ کشتن امام و هتک حرمت حریم سید الأنام آلایش دادید و تا روز بر انگیزش با هیچ آبی نتوان شست.
چگونه این آلایش شسته شود و قتل پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت را توان نادیده انگاشت و آلایش چنین ننگ را از چهره ی عار بر کنار داشت؟ کشتید کسی را که ملاذ حرب شما و معاذ حزب شما و پشتیبان صلح شما و بنیان اجتماع و احتشام شما و مفزع نوازل و تمیمه حجج شما و تقویم مقالات شما و علامت مناهج و روشنی طریقت شما بود.
همانا نکوهیده چیزیرا برای نفوس خویش از پیش روان داشتید و نکوهیده ذخیره ی برای روز رستخیز خود بگذاشتید همگی دستخوش هلاک و دمار و دوری و بوار و دچار سرافکندگی و سرنگونی بادید! همانا هر چه در آن کوشش کردید جز موجب نومیدی و زیانکاری شما نیست و هر چه دست از پی سود آن بر آوردید جز هلاک و دمار بهره نیارد و آنچه در طمع تجارت و ربح آن بودید جز بار زیان در میان ندارد، همانا بغضب یزدان بازگشت گردید و حجاب ذلت و مسکنت بر شما خیمه برافکند.
وای بر شما هیچ میدانید کدام پاره جگر مصطفی را شکافتید؟ و چگونه پیمان او را شکستید و چگونه پردگیان عصمت و طهارت را از پرده بیرون افکندید؟ چه
حرمتها که ضایع گذاشتید و چه خونی از رسول خدا بریختید؟ همانا آنکار بکار بردید که نزدیک بود آسمانها از هم بشکافد و زمین پاره گردد و کوهسارها فروریزد و آنگونه فعلی نکوهیده و شوم و نامبارک و جاهلانه و احمقانه و منکر و عظیم و شدید و ممتلی بپای بردید که آسمان و زمین را بیا کند.
آیا در عجب هستید که آسمان خون بگرید؟ وهر آینه عذاب آخرت رسوا کننده تر است، و در آنجا از هیچکس امید یاری و از آن عذاب اندیشه رستگاری نیست.
یعنی اگر دیدید که در قتل حسین علیه السلام از آسمان خونبارید و آیات عجیبه مهیبه نمایش گزید و از آن آیات بیمناک وصول عذاب هستید عجب نیست بلکه آن عذاب که در آخرت یابید از عذاب دنیا شدیدتر و فضیحت و رسوائیش سخت تر است.
و از این کلام ظهور آن علامات سماوی ثابت میشود چه در حضور آنجماعت باین علامت اشارت میفرماید آنگاه میفرماید: با ظهور چنین آیات که همه علامات نکال و عذاب است اگر مهلتی یافته اید وهنوز به بلیات و دواهی بزرگ دچار نشده اید خود را سبکبار مشمارید و خویش را رستگار ندانید چه خدایتعالی را هیچ چیز از مبادرت و مسابقت مدافعت نتواند کرد و از خون جوئی و کینه خواستن و داد جستن و قصاص ورزیدن و حق مظلوم از ظالم باز گرفتن از فوت وقت بیمناک نشود همانا پروردگار شما در مرصد و گذرگاهست و هیچ چیز از وی پوشیده و فوت نگردد.
بشربن حزیم اسدی گوید سوگند با خداوند که مردمانرا در آنروز بجمله سرگشته و پریشان نگران شدم که همی میگریستند و دستها دردهنها داشتند.
راقم حروف گوید: از اینکلم راوی «فرایت الناس حیاری قدرد وا أیدیهم فی أفواههم» و بروایتی «قد وضعوا» چنان معلوم میشود که مردم کوفه از این داهیه دهیا مانند اهل محشر که «یوم یعض الظالم علی یدیه» چنان پریشان بودند که دستهای خود را با دندان میجاویدند.
بالجمله راوی میگوید شیخص را نگران شدم که از یکسوی من ایستاده چندان بگریست که ریشش از اشکش تر شد و همی گفت «بابی انتم و امی کهولکم خیر الکهول و شبابکم خیر الشباب و نسآؤکم خیر النسآء و نسلکم خیر نسل لایخیب و لایخزی» یعنی پدرم و مادرم فدای شما جماعت باد پیران شما بهترین پیران و جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما برترین زنان و نسل شما بهترین نسل ها باشند و هرگز در هیچ حال نهیب ذلت و آسیب خواری نیابند و این شعر بگفت:
کهولهم خیر الکهول و نسلهم
اذا عد نسل لایبور و لایخزی
در ناسخ التواریخ و بعضی کتب اخبار مسطور است که چون حضرت زینب خاتون سخن باینمقام آورد.
»فقال علی بن الحسین علیهما السلام یا عمة اسکتی ففی الباقی من الماضی اعتبار و أنت بحمد الله عالمة غیر معلمة فهمة غیر مفهمة إن البکاء و الحنین لا یردان من قد أباده الدهر«.
امام زین العابدین سلام الله علیه فرمود ایعمه خاموشی اختیار فرمای چه بای ماندگانرا از گذشتگان اعتبار بایست و بر این جمله بر افزون سپاس خدایرا که تو عالمی باشی که زحمت دبستان و منت معلم ندیدی و دانائی باشی که پژوهش آموزگار ننمودی، همانا گریستن و ناله برآوردن باز نمیگرداند آنکس را که روزگارش هلاک بساخت.
ونیز چنانکه در بحار الانوار و ناسخ التواریخ و بعضی از کتب اخبار از سید بن طاووس علیه الرحمة مرویست در آنروز که اهل بیت بکوفه وارد میشدند جناب ام کلثوم از عقب پرده ی هودج صدای خود را بگریه بلند کرد و این خطبه قرائت فرمود و از اینکلام میرسد که آنحضرت و دیگران مکشفات الوجوه و سوار بر اشتران بی جهاز یا محملهای بی پوشش نبوده اند و با عموم اخبار مخالف میشود مگر اینکه
گوئیم این ورود دوم بکوفه است چنانکه در ذیل کتاب امام زین العابدین علیه السلام بتحقیق این مطلب اشارت رفت.
و نیز در اغلب کتب اهل سیرباین خطبه آنحضرت در این مقام و در این ورود اهل بیت بکوفه اشارت نرفته است و سید بن طاووس در بیان این خبر منفرد است و آنجناب اجل از آنست که در اخبارش محل تامل باشد، مگر همانکه گفتیم در سفر دوم است و الله اعلم.
بالجمله ام کلثوم علیها السلام فرمود:
»یا اهل الکوفة سوأة لکم ما لکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم امواله ورثیتموه و سبیتم نساءه و بکیتموه فتبألکم و سحقا ویلکم اتدرون ای دواه دهتکم وای ورز علی ظهورکم حملتم وای دمآء سفکتموها و ای کرائم اصبتموها وای صیبة سلبتموها وای اموال انتهبتموها قتلتم خیر رجالات بعد النبی و نزعت الرحمة من قلوبکم الا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشیطان هم الخاسرون.
میفرماید ایمردم کوفه بد ابر حال شما، چه افتاد شما را که حسین را خوار ساختید و مخذول و بی یاور یاور گذاشتید و او را بکشتید و اموالش را بغارت بردید و چون میراث خویش قسمت ساختید و پردگیانش را اسیر نمودید آنگاه برایشان میگریید؟
وای بر شما دست شما از پیشگاه رحمت خدا مقطوع و همگی قرین هلاک و دمار شوید هیچ میدانید چه امر عظیم و داهیه بزرگ شما را فرو گرفت، و چه باری گران برپشت خویش حمل کردید؟ هیچ میدانید چه خونها بریختید و چگونه دختران و زنان مکرمات را بچنگ اسیری درآوردید؟ و چگونه دختران محترمامت را از حلی و زیور عریان ساختید و چگونه مالها که بتاراج بردید و چگونه کسی را کشتید که بعد از پیغمبر از همه کس بهتر بود؟ همانا رحمت از دلهای شما برکنده شد، بدانید که حزب یزدان بهره یاب و رستگار و لشکر شیطان بجمله زیانکارند.
و بعد از ادای این خطبه این اشعار را نیز در ضمیمه آن کلمات بلاغت آیات بفرمود.
قتلتم أخی صبر افویل لأمکم
ستجزون نارا حرها یتوقد
سفکتم دماء حرم الله سفکها
و حرمها القرآن ثم محمد
ألا فابشروا بالنار انکم غدا
لفی سقر حقا یقینا تخلدوا
و انی لأبکی فی حیاتی علی أخی
علی خیر من بعد النبی یولد
بدمع غزیر مستهل مکفکف
علی الخد منی ذائبا لیس یجمد
و در این اشعار نیز از اعمال نکوهیده وافعال غیر مرضیه و مشروعه ایشان باز نمود و بعذاب مخلد و عقاب مؤبد تنبیه فرمود.
راوی گوید چون اهل کوفه اینکلماترا بشنیدند و آن اسرا و سرهای کشتگانرا بر سر نیزه ها بدیدند و زنان و کودکان را بآنحال نگران شدند یکدفعه صداها بگریه بلند شد و همی بگریستند و نوحه و سوگواری نمودند و مویها پریشان کردند و خاکها بر سر ریختند و صورتها بخراشیدند و طپانچه بر سر و روی بزدند «فلم یرباک و باکیة اکثر من ذلک الیوم» هرگز کسی مردمرا از زن و مرد بمانند آنروز بگریستن ندیده بود.
معلوم باد که صاحب احتجاج با اینکه بدو خطبه حضرت زینب و یک خطبه حضرت فاطمه صغری اشارت کرده باینخطبه اشاره ننموده است با اینکه این خطبه نیز در مقام احتجاج بباید مذکور شود و حق و شأن صاحب احتجاج نگارش امثال این خطب شریفه است، علت آنرا خدای بهتر داند.
و نیز چنانکه اشارت رفت اغلب نویسندگان خطبه حضرت زینب را بآن اشعار معهوده مذیل داشته اند و بعلاوه صاحب بحر المصائب میگوید چون حضرت زینب سلام الله علیها مردم کوفه را بآنگونه قدح و ملامت و توبیخ و نکوهش مخاطب فرمود بآنان متعرض گشت.
و قالت یا قوم انی أخاف منکم ان یرسل الله تعالی الیکم البلاء و العذاب و اهلککم باسوء حال واردء فعال فخافوا من غضب الرحمن و شدة النیران لأن مآبکم الیه جل شانه و قد اهلک کثیرا من الامم الماضیة فمنهم اهل ارم.
فرمود ای قوم من بیمناک هستم از شما و مجاورت شما از اینکه یزدان تعالی بلاء و عذاب بشما برانگیزاند و شما را به بدترین حال و نکوهیده ترین فعال بهلاک و زوال درآورد از غضب ایزد متعال و شدت و سختی آتش دوزخ بترسید چه بازگشت شما بحضرت خدای جل شانه است که بسی امم ماضیه را که عاصی و طاغی شدند بدمار دچار ساخت از جمله ایشان اهل ارم بودند.
و اینکه حضرت صدیقه صغری تخصیص داد عذاب اهل کوفه را بتمثیل اهل ارم برای این است که همانطور که اهل ارم قبل ازوصول بمقصود و ادراک به مطلوب به هلاک و دمار پیوستند اهل کوفه را نیز خدای تعالی به بلیتی بس شدید و فتنه ی بس دشوار دچار فرمود پیش از آنکه از بنی امیه بآرزوی خود برسند چنانکه در ایام مختار و آنانکه در طلب ثار برآمدند بآنگونه عذاب و نکال گرفتار آمدند و پس از قتل آنحضرت روی آرامش و آسایش ندیدند و در حقیقت در این کلمات از حال ایشان در زمان استقبال حدیث کنند و از آینده اخبار فرماید و از وخامت عاقبت و سوء خاتمت و ندامت فرجام آنمردم لئام آگاهی دهد.
1) یعنی آواز جرس و زنگ شتران.
2) عبارت مجمع چنین است: «اخرج نفسه بعد مدة ایام» واشتباه از صاحب مجمع است صحیح اینست «اخرج نفسه بعد مده ایاه»یعنی نفس خود را خارج کرد بعد از یک نفس کشیدن طولانی.
3) یعنی تابیدن.
4) یعنی ناخوش و آزار دهنده.
5) یعنی اندوده نمیکنند، منظور اینست که قبر طلا کاری نمیشود ولی گچ کاری میگردد.
6) یعنی: آیا شما خواهید رفت.