در کافی از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مرویست «ان للأنبیاء و هم السابقون خمسة ارواح: روح القدس و روح الایمان و روح القوه و روح الشهوة وروح البدن و قال: فبروح القدس بعثوا أنبیاء و بها علموا الاشیاء و بروح الایمان عبدوالله و لم یشرکوا به شیئا و بروح القوة جاهدوا عدوهم و عالجوا معاشهم و بروح الشهوة اصابوا لذیذ الطعام و نکحوا الحلال من شباب النساء و بروح البدن دبوا و درجوا.
یعنی برای أنبیاء سابقین پنجروح است یکی روح القدس دیگر روح الایمان سیم روح القوه چهارم روح الشهوة پنجم روح البدنست، پس به نیروی روح القدس رتبت پیغامبری یابند و بمنصب نبوت انگیزش گیرند و هم به نیروی اینروح گرامی بر اشیاء علم یابند و به نیروی روح الایمان یزدان بینیاز را عبادت برند و هیچ چیز را با او انباز نیاورند و به نیروی روح القوة با دشمنان دین و آئین جهاد جویند و امر معاش خویش را باصلاح آورند و به نیروی روح الشهوه از لذت طعام و مباشرت زنهای جوان بطریق حلال کامکار گردند و به نیروی روح البدن بحرکات ذهاب و ایاب بطور شایسته مثاب شوند.
ثم قال و للمؤمنین وهم اصحاب الیقین الاربعة الاخیرة و للکفار و هم اصحاب الشمال الثلاثة الاخیره» از آن پس فرمود ا زاین ارواح پنجگانه بهره مؤمنان که اصحاب طرف یمین هستند چهار روح بیش نیست یعنی روح القدس را دارا نیستند و جماعت کفار را که اصحاب طرف شمال هستند سه روح بیش نیست یعنی دارای روح القدس و روح الایمان نباشند و ایشان در حکم دواب هستند چه دواب نیز صاحب روح القوه و روح الشهوة و روح البدن فقط باشند.
اما در جلد هفتم بحار الانوار این حدیث شریف را در ضمن حکایتی باینگونه مسطور داشته اند که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود از رسول خدای صلی الله علیه و آله بشنیدم که
همی فرمود خدایتعالی خلق را بر سه طبقه بیافرید «وانزلهم ثلاث منازل» و مقام و منزلت ایشانرا بر سه گونه مقرر داشت چنانکه در قرآن میفرماید: «اصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة و اصحاب المشئمة ما أصحاب المشئمة و السابقون السابقون اولئک المقربون«.
آنگاه کلمات آن حضرت را در باب دارای ارواح خمسه که انبیاء مرسلین و غیر مرسلین باشند بطور مسطور مذکور میدارد و بعد از کلام معجز نظام آن حضرت «و بروح البدن دبوا و درجوا» نوشته است که:
»ثم قال تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم فوق بعض درجات و آتینا عیسی بن مریم البینات و أیدناه بروح القدس ثم قال فی جماعتهم و ایدهم بروح منه» میفرمود اکرام نمود این انبیاء عظام را باین روح وفضیلت داد ایشانرا بر ما سوای ایشان «و اما ما ذکرت من اصحاب المیمنة فهم المؤمنون حقا بأعیانهم» و مقصود ا زاصحاب میمنه جماعت مؤمنان و اعیان ایشان باشند که در ایشان چهار روح است یکی روح الایمان دیگر روح القوة سیم روح الشهوة چهارم روح البدن و همه گاه بنده باین ارواح اربعه استکمال جوید تا حالاتی باز نماید.
سائل عرض کرد این حالات چیست؟ علی علیه السلام فرمود اما اول این حالات چنانست که خدای تعالی میفرماید «ومنکم من یرد الی أرذل العمر لکیلا یعلم بعد علم شیئا» و از چنین بنده ی که باینمقدار عمر برسد جمیع ارواح از وی نقصان پذیرد، لکن در آنحال باید که از دین خدای بیرون نشده باشد «لأن الله الفاعل ذلک به رده الی أرذل عمره فهو لا یعرف للصلوة وقتا و لا یستطیع التهجد باللیل و لا الصیام بالنهار و لا القیام فی صف من الناس فهذا نقصان من روح الایمان فلیس یضره شیء انشآء الله«.
یعنی زیرا که خداوندیکه اینکار باوی بپای برد باز گردانیده است او را به ارذل عمر و روزگار او یعنی بسن شیخوخت که بسبب رنج پیری انسان بضعف و انکسار دچار و برذل ترین روزگار گرفتار است از اینروی قوای او کاسته گردد
نه زمان نماز را بداند و نه استطاعت شب زنده داریش باشد و نه توانائی روزبروزه سپردن و نه در صف جماعت حضور یافتن را بباید.
و این احوال از روح ایمان اگر چه کاستنی نمایان کند اما برای این شخص هیچ زیان نرساند اگر خدای بخواهد «وینقص فیه روح القوة فلا یستطیع طلب المعیشة» و از روح القوة او کاسته شود از اینرو استطاعت جهاد و طلب معیشت نیابد «وینتقص فیه روح الشهوة فلومرت به أصبح بنات آدم لم یحن الیها و لم یقم» و کاهیده گردد روح الشهوة اینمرد و او را عدم رغبت ومیل بآن میزان گردد که اگر دختری چون ماه و آفتاب بروی گذاره کند هیچ بدو مشتاق نشود و به آهنگش از جای برنخیزد.
»و یبقی روح البدن فهو یدب ویدرج حتی یاتیه ملک الموت فهذا حال خیر لأن الله فعل ذلک به» و برجای میماند روح البدن او یعنی کاستن نمیگیرد و این فرتوت با ضعف قوی و سقوط اشتها با نهایت سستی و کندی قدمی برگیرد وقدمی بگذارد و روزی بشب و شبی بروز بسپارد تا مالک الموتش دریابد و این حالی خوب است چه خدای تعالی او را باین حال درآورد.
»و قد تأتی علیه حالات فی قوته و شبابه یهم بالخطیئة فتشجعه بروح القوة و تزین له روح الشهوة و تقوده روح البدن حتی توقعه فی الخطیه فاذا مسها انتقص من الایمان و نقصانه من الایمان لیس بعائد فیه ابدا او یتوب فان تاب و عرف به الولایة تاب الله علیه و ان عاد و هو تارک الولایة ادخله الله نار جهنم«.
همانا در آن اوقت که آغاز جوانی و نیروی قوای شهوانی وی بود حالاتی بدو دست داد که آهنگ خطیئت ومعصیت نمودی وروح القوه اش بر آن امر تشجیع نمودی وروح الشهوه اش آن عمل را در نظرش بزینت آوردی وروح البدنش او را از پی آن کار راه سپار ساختی.
و چون گناهی را مرتکب شدی از ایمانش بکاهیدی و کاستن ایمان او دیگر چاره نشدی و بدو عائد نگشتی مگر کار بتوبت و انابت سپردی پس اگر تائب
شدی و از برکت توبه خالص بولایت اولیاء الله عارف شدی خدای توبه اش را بپذیری و اگر بازگشت نمودی لکن تارک ولایت بودی خداوندش در آتش جهنم در افکندند.
و اما اصحاب مشئمه جماعت یهود و نصاری باشند «قال الله تعالی: الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم فی منازلهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون الحق من ربک انک الرسول من الله الیهم بالحق فلا تکونن من الممترین«.
و چون ایشان آنچه را که بدان عارف شدند یعنی ولایت را انکار کردند خداوند ایشانرا به این ذم وقدح مبتلا ساخت و روح الایمانرا از ایشان مسلوب فرمود و ابدان ایشانرا از سه روح مسکن ساخت روح القوة و روح الشهوة و روح البدن و ایشانرا از آن پس که دارای سه روح فرمود با انعام و چهارپایان مضاف داشت و فرمود: ان هم إلا کالأنعام بلهم أضل سبیلا» نیستند ایشان مگر مانند چهار پایان بلکه گمراه تر، چه دابه به نیروی روح القوة حمل بار کند و به نیروی روح الشهوة علف چر نماید و به نیروی روح البدن راه سپارد، چون کلمات امیر المؤمنین علیه السلام باینمقام پیوست سائل عرض کرد قلب مرا به اذن خدای تعالی زنده فرمودی.
ودیگر در مجمع البحرین مسطور است «اذا زنی الزانی فارقه روح الایمان» یعنی آن نور و هدی و کمال ایمان که با او بمنزله ی روحست از جسد مفارقت میکند یعنی چون کسی زنا نماید نور و بهای ایمان از وی دوری کند پس در این هنگام مراد از مفارقت روح الایمان نفی کمالست نه حقیقت چنانکه از ابن بکیر مرویست که در این کلام رسول خدای «اذا زنی الزانی فارقه روح الایمان» در حضرت ابی جعفر علیه السلام بعرض رسانیدم فرمود «هو قوله: و أیده بروح منه» این همان روح یاست که از زانی مفارقت میکند.
و در حدیث دیگر است که عرض کردم آیا چیزی از ایمانش بجای میماند یا بتمامت از او خلع می شود؟ «قال لا، بل یبقی فاذا قام عاد الیه روح الایمان«
فرمود نه چنانست که اینروح از وی خلع شود، بلکه باقی است و چون آنمرد از آن عمل برخواست روح الایمان بدو باز شود.
عالم عارف فیض کاشانی اعلی الله مقامه در تفسیر صافی میفرماید روح در بدن انسان متعدد است و زیادتی عددش به زیادتی صاحب اوست در فضل و شرف چنانکه از اخبار ائمه اطهار صلوات الله علیهم استفاضت میشود و از آن پس باینحدیث مذکور و حدیث کمیل بن زیاد علیه الرحمه در باب نفس که آن نیز مذکور شد اشارت فرماید.
و بعضی از محدثین در ذیل آیه شریفه «یسئلونک عن الروح» چنانکه مشروح گشت میفرماید: این خبر دلالت بر آن کند که اینروح برسول خدا و ائمه هدی صلوات الله علیهم اختصاص دارد و از دیگر اخبار مستفاد میگردد که روح القدس در سائر انبیاء نیز بوده و بدو وجه میتوان جمع مابین هر دو را نمود اول اینکه روح القدس مشترک باشد و آنروح که از امر پروردگار میباشد مختص باشد چنانکه پاره ی از اخبار بر مغایرت این دو روح دلالت دارد.
دوم این است که روح القدس نوعی باشد که در تحتش افراد کثیره باشدو آن فردیکه در رسول خدای و ائمه صلوات الله علیهم است یا صنفی که آن صنف از ایشانست با گذشتگان نباشد و چون قائل بصنف شویم آن تنافی که مابین آن اخباریست که دلالت میکند بر اینکه نقل روح بسوی اما بعد از فوت پیغمبر صلی الله علیه و آله است و بین آن اخباریکه دلالت دارد بر اینکه این روح از زمان ولادت امام با امام بوده است مرتفع میشود.
معلوم باد که این بیان که روح القدس نوعی است که در تحتش افراد کثیره است اگر از این سخن کلی طبیعی را خواهند مقرون بصحت نتواند بود چه با شأن و مقام روح القدس مناسب نباشد زیرا که کلی طبیعی مفهومست و هر مفهومی وجودی ضعیف دارد و روح القدس در شدت وجود است زیرا که مراد از روح القدس آن فرد محردانسانیت که تمام افراد خود را مربی است چنانکه شمس نسبت بانوازی
که از وی تراوش میجوید و بلسان حکما رب النوع و عقل عرضی میگویند اما قائل آن بیان برب النوع قائل نیست.
در بحار الانوار از اسباط بن سالم مرویست که در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم مردی از اهل هیت در آمد و عرض کرد اصلحک الله خدای تبارک و تعالی در کتاب خود میفرماید «وکذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» فرمود «ذلک فینا منذ أهبطه الله الی الارض و ما یعرج الی السماء» اینروح از آنوقت که خدایش بزمین هبوط داده است در ما میباشد و بآسمان عروج نمیکند.
و هم در آن کتاب از زیاد بن الحلال مرویست که گفت پاره ی احادیث از جابر می شنیدم که دلم پریشان می شد و سینه ام تنگی میگرفت با خود گفتم سوگند با خدای محل راحت نزدیک است و من بر اینکار نیرومندم پس شتری بخریدم و بسوی مدینه راه گرفتم و بر در سرای حضرت أبی عبدالله علیه السلام رخصت طلبیدم و آن حضرت رخصت بداد و چون نظر بمن افکند فرمود «رحم الله جابرا کان یصدق علینا و لعن الله المغیرة فانه یکذب علینا» خدای جابر را رحمت کند که جز از روی راستی سخن از ما نقل نمیکرد و لعنت کند خدایتعالی مغیره را که بر ما دروغ می بست آنگاه فرمود «فینا روح الله» یعنی روح خدا درماست.
و هم در آنکتاب از مفضل بن عمر مرویست که از امام جعفر صادق علیه السلام از علم امام بآنچه در اقطار آسمانها و زمینها است با آنکه در خانه خود نشسته و پرده بیاویخته بپرسیدیم. فرمود ای مفضل همانا خداوند از بهر پیغمبر صلی الله علیه و آله پنج روح مقرر داشته روح الحیوة است که بآن مشی کند و گام نهد و روح القوه است که به نیروی آن نهوض و جهاد فرماید و روح الشهوه است که بقوت آن بخورد و بیاشامد و از راه حلال با زنان آمیزش کند و روح الایمانست که به نیروی آن امر نماید وعدالت کند و روح القدس است که به نیروی آن حمل نبوت فرماید.
وچون رسول خدای صلی الله علیه و آله بخدای پیوست روح القدس انتقال نمود و در
ائمه همی بگشت و روح القدس نخوابد و غافل نشود و دچار لهو و سهو نگردد لکن آن چهار روح را خواب و لهو و غفلت و سهو باشد و روح القدس ثابت است و بسبب آنچه در شرق و غرب و بر و بحر زمین است دیده شود.
مفضل میگوید عرض کردم فدای تو شوم «یتناول الامام ما ببغداد بیده» امام آنچه در بغداد باشد بدست خود میگیرد یعنی این قدرت دارد که از این مکان چیزی که در بغداد باشد دست بکشد و برگیرد؟ فرمود «نعم و مادون العرش» آری و آنچه مادون عرش است میگیرد.
وهم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت باقر علیه السلام مسطور است نوشته است که روح القدس از خداوند است و سایر این ارواح را حدثان در سپارد و روح القدس سهو نکند و تغییر نیابد و لعب نجوید و بسبب روح القدس ای جابر میدانند مادون عرش را تا ما تحت الثری.
و هم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت صادق علیه السلام ماثور است مسطور است که «روح البدن یلازم الجسد ما لم یعمل بکبیرة فاذا عمل بکبیرة فارقه الروح و روح القدس من سکن فیه فانه لایعمل بکبیرة ابدا» یعنی روح البدن ملازم بدنست، تا گاهی که آن شخص معصیت کبیره را مرتکب نشود و چون مرتکب شد روح البدن از جسد مفارقت کند اما در هر کس روح القدس باشد هرگز کبیره را عامل نشود.
وهم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت باقر علیه السلام مرویست در جای روح البدن روح الحیاة مسطور است و مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید روح الحیاة در این حدیث مبارک همان روح المدرج است.
و هم در آن کتاب در ذیل خبریکه از حضرت صادق و بیان ارواح خمسه مسطور است نوشته فرمود «و فیهم روح المدرج الذی یذهب به الناس و به یجیبون» یعنی در ایشان روح المدرجیستکه مردمان بدستیاری آن میروند و میآیند.
وهم در آن کتاب در ذیل حدیثی که از حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلام
مرفوع است مسطور است «و ان فی حافتی النهر روحین مخلوقین روح القدس وروح من أمره«.
و هم در آن کتاب مسطور است که روح القدس همان روحی است که حضرت صادق علیه السلام در قول خدایتعالی «ویسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» فرمود فرشته ایست بزرگتر از جبرئیل ومیکائیل الی آخر الحدیث وهم در آن کتاب در باب روح القدس از حضرت باقر علیه السلام مرویست «الروح هو جبرئیل و القدس الطاهر» الی آخر الحدیث.
وهم در آن کتاب مسطور است که مردی از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پرسید آیا این روح جبرئیل نیست فرمود جبرئیل از ملائکه و روح غیر از جبرئیل است الی آخرها.
معلوم باد چنان مینماید که روح البدن غیر از روح الحیاة و روح المدرج باشد زیرا که در آن حدیث مبسوط امیر المؤمنین علیه السلام مسطور گردید که روح البدن باقی میماند تا ملک الموت بیاید.
و در حدیث حضرت صادق علیه السلام مسطور شد که هر وقت عمل و گناه بزرگی از انسان روی نماید این روح از بدن مفارقت مینماید و نیز صفتی که در روح البدن مذکور شد که «فهو یدب و یدرج» همانست که برای روح المدرج مذکور گشت که «الذی یذهب به الناس و یجیبون» وممکن است که نظر بپاره ی جهات روح البدن گویند و روح الحیاة خواهند و گاهی روح البدن گویند و روح المدرج خواهند، یا روح الحیاة شامل و جامع این دو باشد یا هر یک جز آن یک باشد.
مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: بعد از این اخبار و آثار بباید دانست که روح اطلاق میشود بر نفس ناطقه و بر نفس حیوانیه ساریه ی در بدن و برخلقی بزرگ که یا از جنس ملائکه یا عظیم تر از ملائکه است و ارواحی که در اینجا مذکور شد ممکن است که ارواحی مختلفه متباینه باشند که بعضی در بدن و بعضی
خارج از بدن باشند و مراد بتمامت آنها نفس ناطقه باشد باعتبار اعمال و احوال و درجات و مراتب آنها.
یا اطلاق بشود بر این حالات و درجات چنانکه نفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه اطلاق می شود بر آنها بر حسب درجات و مراتب آنها در طاعت وعقل هیولانی و بالملکه و بالفعل و بالمستفاد اطلاق میشود بحسب مراتب آن در علم و معرفت یعنی هر عقلی را بحسب مرتبه اش در علم و معرفت نامی گذارند.
و احتمال دارد که روح القوة و روح الشهوة وروح المدرج بتمامت روح حیوانیه باشند و روح الایمان و روح القدس همان نفس ناطقه باشد باعتبار کمالات آن نفس، و ممکن است آن چهار روح مراتب نفس باشدو روح القدس خلق اعظم باشد.
و ممکن است که بوده باشد ارتباط روح القدس متفرع بر حصول این حالت قدسیه مر نفس را، پس اطلاق بشود روح القدس بر نفس در این حالت و بر این حالت و بر جوهر قدسی که حاصل میشود از برای او ارتباط مر نفس را در اینحالت چنانکه حکما بزعم خود در ارتباط نفس بعقل فعال گفته اند، و اکثر آیات و اخبار را باین تأویل نمایند و بعقول قاصره و افکار خاسره خویش اعتماد ورزند. بالجمله بهمین روح است که بطاعت خدای نیرومند شوند.
و هم در آن کتاب بروایتی که از ابوجمیله از محمد حلبی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام در باب «روح من امر ربی» وارد است میفرماید بدرستیکه اینروح خلقی است از افرینش خدای و برای این روح بصر و قوه و تایید است و خداوند این روح را در قلوب رسولان و مؤمنان مقرر داشته است.
وهم در آن کتاب در ذیل خبری طویل که در سؤال جناب سلمان فارسی و ابوذر غفاری از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مسطور است از جمله کلمات آن حضرت این است که میفرماید «قال الله عز و جل یلقی الروح من أمره علی من یشآء من عباده» و این روح همان روح الله است و عطا نمیشود و القا نمی شود این روح مگر
بر ملکی مقرب یا نبی مرسل یا وصی منتخب
و هر کس را که خدایش اینروح را عطا فرماید «فقد أبانه من الناس» او را از جمله مردمان ممتاز و سرافراز داشته و قدرت را بدو تفویض کرده و این کس مردگانرا زنده کند و بما کان و ما یکون عالم باشد و از مشرق بمغرب و از مغرب بسوی مشرق در یک چشم بر هم زدن سیر کند و بر آنچه در ضمایر و قلوبست دانا باشد و بآنچه در آسمانها و زمین است عالم گردد.
و در ذیل همین حدیث میفرماید من امیر هر مؤمن و مؤمنه هستم، از آنانکه گذشته اند و آنانکه بر جای مانده اند «وایدت بروح العظمة» و بروح العظمه مؤید باشم.
وهم در این کتاب در ذیل خبر خیط و مکالمات امام زین العابدین علیه السلام با جابر مسطور است که فرمود هر کس را که خدایتعالی باین روح مخصوص بدارد همانا امر خود را بدو تفویض کرده و او باذن خدای خلق کند و باذن خدای زنده گرداند و دیگرانرا از آنچه در ضمایر است آگاه کند و بآنچه شده و خواهد شد تا روز قیامت دانا باشد.
واین از آنست که اینروح از امر الله تعالی است پس هر کس را که خدای تعالی باین روح مخصوص بدارد این کس کامل غیر ناقص است هر کار که خواهد باذن خدایتعالی میکند و از مشرق تا بمغرب در لحظه ی واحده سیر مینماید و بسبب آن بآسمان عروج و بزمین نزول و هر چه خواهد و اراده کند میکند.
ودر تفسیر صافی در آیه شریفه:
تنزل الملئکة والروح فیها بإذن ربهم من کل أمر مسطور است:
تنزل الملئکة و روح القدس علی إمام الزمان علیه السلام و یدفعون إلیه ما قد کتبوه.
معلوم باد که در بیان این اخبار مختلفه متعدده مقصود این است که بر
أهل نظر و بصیرت چون بتفکر بنگرند پاره ی مطالب مکشوف گردد و هم اصناف روح را باز دانند و نیز از این اخبار معلوم می شود که در رسول خدای صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام بعلاوه ارواح خمسه: روح من امر ربی و روح العظمة وروحیکه اعظم از جبرئیل و میکائیل است و روحیکه «وایده بروح منه» وروح الله که فرمودند «فینا روح الله» موجود است.
واین الفاظ نیز بحسب حال ظاهر است، وگرنه رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله علیهم پیش از خلق ارواح آفریده شده اند چنانکه از اغلب اخبار مستفاد میشود چه آنحضرت صادر اول است و هر چه بیرون از آنحضرت باشد بعد از آن حضرت و بطفیل وجود اوست خدای خود داند که او را از چه نور بیافرید و از چه موجود ساخت.
و نیز بباید دانست که در سایر ارواح که با این مخلوق شریک میباشند امتیاز دارند مثلا روح القوه ی ایشان غیر از روح القوه ی دیگران است بلکه روح البدن ایشان از روح الایمان و روح القدس دیگران شریف تر و قوی تر است چنانکه چون باوصاف و اخلاق بشریه ایشان نظر کنند صدق این معنی را بخواهند دانست بلکه مشهود میشود که نیروی تمامت این ارواح نیز بوجود مبارک ایشانست.
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
و چون حالت جبرئیل که روح القدسش خوانند این باشد حالت دیگران معلومست بر چه منوال است و حقیقت این مطالب را جز خدای و راسخون فی العلم نمیدانند.