در انوار الشهادة مسطور است که از بعضی کتب مراثی عربی از ابو مخنف روایت کرده اند که چون جناب امام حسین علیه السلام را شهید کردند و آن جماعت اشقیا بغارت خیمه ها روی نهادند و همی تاراج کردند و اهل بیت عصمت و طهارت را جامه از تن باز کشیدند و پردگیان سرادق عفت و جلادت بهر سوی گریزان و شتابان شدند و ناله و صیحه بر آوردند از میانه آن حضرت را خواهری بود أدمی نام دختر ساعدیه «و کانت بنتا عمیآء کفیفة البصر و السمع«.
یعنی ادمی دختری بود نابینا و ناشنوا چون خواستند جامه از تنش بیرون کشند همی بگریست و فریاد و ناله برکشید و همی گفت واأباه واأخاه وااحسیناه یا ربیع الأرامل و الأیتام یا أباه یا علی بفریاد برس، ای برادر ایحسین؛ ای شوهر بیوه زنان، و پدر یتیمان، ای یادگار رفتگان و بر گذشتگان، ای پناه بازماندگان ای فرزند سید المرسلین، و ای فروز دیده سید الأولین و الاخرین.
و از پس اینسخنان گفت ای قوم آیا در میان شما کسی هست که در اندام او یکتار موئی از اسلام باشد؟ هیچکس او را جواب باز نداد، دیگر باره فریاد برآورد آیا
ص 11
در میان شما هیچ مردی هست از قرشی، در این وقت زحر بن قیس آواز او را بشنید و پیش آمد و گفت چه می خواهی؟ اینک من از قریشم باز گوی تا حاجت چیست؟ گفت مرا حاجتی باشد و همی خواهم بر آورده آید، گفت ای نابینا آنچه میخواهی باز گوی.
گفت از خدای می خواهم که مرا بر سر جسد برادرم حسین برسانی چه من کورم و براه آگاه نیستم، آن ملعون گفت من ترا باو میرسانم، اما بازگوی ترا مقصود چیست با اینکه توزنی بیش نیستی و نابینا می باشی؟
گفت ای زحر برادرم حسین مرا بسیار دوست می داشت، و سفارش مرا باهل بیت و دختران و خواهران خود می فرمود که با من احسان و اکرام بورزند، و مرا در میان خواهران از همه بیشتر اکرام می فرمود «و کان کل یوم یشمنی و یقبل ما بین عین ثلاث مرات» و مرا هر روز می بوئید و میان دو چشم مرا سه دفعه میبوسید همی خواهم از دیدار مبارکش زاد و توشه برگیرم و گلوی بریده اش را ببوسم و با او وداع کنم پیش از کوچک ترین و مردن.
زحر بن قیس دست آن مخدره را بگرفت و روان شد تا بر جسد مطهر امام علیه السلام که در این وقت بدنی بی سر و حرکت و نفس بر خاک افتاده بود آورد و گفت ای نابینا اینک برادر تو است روای می گوید: آن دختر نابینا پهلوی جسد بی سر برادرش بنشست و دست خود را بر گلوی بریده برادرش برکشید و با صدای بلند صیحه بر آورد که «جعلت فداک مالی أراک جثة من غیر رأس» فدای تو بگردم چیست مرا که ترا بدنی بی سر می نگرم.
»و أخاه أما تنظر الی و الی أخواتی و خالاتی و عماتی و بنات اخی سلبوهن الاعداء» ای برادر آیا نظاره نمی فرمائی بسوی من و به سوی خواهران و خالات و عمات و دختران برادر من که ایشان را دشمنان برهنه کرده اند و بعد از کشته شدن تو حیران و سرگردان مانده اند، ای برادر کدام کس متکفل احوال فرزند علیل تو زین العابدین خواهد شد؟ ای برادر کدام کس رعایت حال خواهر و عمه های مرا
خواهد نمود که بعد از شهادت تو بجور روزگار گرفتار شده اند.
»یا أخاه و من لاختک العمیاء یدلها علی الطریق اذا تاهت» ای برادر کدام کس پرستار خواهر نابینای تو خواهد بود که چون از راه یاوه شود او را دلالت نماید «وامحنتاه و اقلة حیلتاه کیف لی برکوب الجمل و انا عمیاء صماء» وای بر این محنت و قلت تدبیر چگونه با این چشم نابینا و گوش ناشنوا سوار شتر شوم.
ای برادر کدام کس سر مبارک تو را از بدن جدا کرد و کجاست سر مبارک تا ببوسم و ببویم، ای برادر نمی دانستم که روزگار پیش از من ترا بمیراند، جان من فدای جان تو باد ای فرزند محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ای نور چشم علی مرتضی ای سرور سینه فاطمه زهرا کجاست پدر بزگوارت حیدر کرار کجاست برادرت امام حسن مجتبی کجایند شیران بنی هاشم کجایتند مسلم بن عقیل و شجاعان بنی هاشم تا بنگرند فرزندان ایشان را چه بلیتی پیش افتاده است؟
ای برادر کدام کس را در کار ما وصایت دادی و کدام کس غیر از تو امورات ما را کفالت خواهد کرد؟ و کدام کس بنی امیه را مکافات خواهد کرد که یتیمی و بی نوائی را رعایت نکردند «یا اخاه لیت الموت أعد منی الحیات» ای برادر کاش مرگ می تاخت و حیات مرا ناچیز می ساخت و از پس این سخنان فریاد بر کشید و ناله سخت بر آورد و این اشعار را بخواند:
أسأت بقوم أسسوا کل رحمة
و أسررت قوما أبدعوا کل بدعة
و ابکیت عمدا عبن آل محمد
و أضحکمت جهلا سن آل امیة
بروحی الذی اضحی بعرصة کربلا
طریحا جریحا باکتئاب و غصة
و انصاره صرعی لدیه و آله
سبایا عریا فی ملاعین کفرة
یساقون عنفا بین صرخی و ناکلی
الی ابن ابی سفیان شر البریة
و چون از قرائت این اشعار بپرداخت فریادی بلند برزد و خود را بروی آن جسد شریف انداخت و مدتی دراز در بغل گرفت و ساعتی بیهوش شد و چون بهوش آمد صدا برکشید «وا علیاه وا محمداه وا اخاه وا حسیناه و اقلة ناصراه» آنگاه
طپانچه بر صورت همی بزد و خاک بر سر بریخت و عظیم بگریست.
»فما تری نفسها الا و هی بصیرة باذن الله تعالی احسن ما تکون من النساء» پس بناگاه چشم خود را روشن و خویشتن را از تمامت زنان احسن بدید و جسد برادرش را بر روی خاک افکنده و زحر بن قیس را در آنجا ایستاده و نیزه ی در دست او نگریست و سر مبارک آن حضرت را بر فراز نیزه بدید.
گفت آیا از خدا نمی ترسی و از جدم رسول خدا آزرم نداری و بیمناک نیستی که سری را بر سر نیزه نموده که بر سینه زهرا جای داشت و صاحبش مدتها در طاعت خدای تعالی متواضع و در عبادت الهی خمیده بود، آنگاه صدای خود را بگریه و ناله بلند نمود و همی گفت: داد از غریبی، داد از بی یاری، داد از تنهایی، داد از سرگدانی پس از آن بخواندن این شعر شروع نمود:
لا تشتفی القلب من لطم و من شجن
و من نجیب و من نوح و من حزن
فلو رأیت الذی فینا العدا صنعت
رأیت ما یحرف الاحشاء فی البدن
و صاحب بحر المصائب گوید امام حسین علیه السلام را عمه ی بود که عاتکه نام داشت و نابینا و ناشنوا و سالخورده بود و چون قتل آن حضرت را بدانست از خدای بخواست تا جان او را قبض فرمود و این خبر بقبول نزدیک تر است چه از خبر صاحب انوار چنان معلوم می شود که ادمی خواهر بطنی امام حسین علیه السلام بوده است و این خبر با هیچ روایت موافق نیست.
و نیز بعضی عبارات که مذکور می دارد دلالت بر این می نماید که أدمی دخترکی خردسال بوده است و حال اینکه اگر خواهر بطنی آن حضرت بوده از پنجاه سال و اگر غیر بطنی هم باشد لااقل از بیست سال افزون داشته.
و نیز بعضی کلمات از وی مرقوم می دارد که بحضرت زینب و سکینه خاتون سلام الله علیها منسوب اسب، و نیز در بعضی کتب عاتکه را از جمله بنات مکرمات جناب سیدالشهدا سلام الله علیه شمرده اند اینگونه کلمات را اگر بدو نسبت دهند انسب است اما ننوشته اند کور و کر بوده و الله تعالی اعلم.