زینب آمد شام را یکباره ویرانکرد ورفت
اهل عالم را زکارخویش حیرانکرد ورفت
از زمین کربلا تا کوفه و دشت بلا
هرکجا بنهاد پا، فتحى نمایان کرد
زینب سلام الله علیها بحق، مفسر کتاب خون و شهادت بود. گزاف نگفتهاند، آنان که حرکت و حماسه زینب را پس از حادثه عاشورا، جلد دوم کتابى دانستهاند که جلد نخست آن را حسین علیه السلام نگاشت، اوبا -خون-، وى با -سخن-! زینب، در حادثهکربلا، شریک حسین بن على علیه السلام بود.
نمى توان سخن از حماسه عاشورا گفت، بى آنکه از موضعگیری ها و افشاگری ها و صبرها و خطبه هاى زینب، چیزى به میان نیاورد! -نهضت حسینى- جدا از کتاب
-صبر زینبى- قابل مطالعه نیست.
این بانوى عظیم، از همان لحظه نخست، تا پایان -خط کربلا- را خوانده و براى همه شداید و صحنه ها خود را آماده ساخته بود. در صبح عاشورا، وقتى سالار شهیدان، شعر -یا دهراف لک من خلیل- را زیر لب زمزمه مىکرد، هم امام سجاد علیه السلام مىشنید و هم زینب سلام الله علیها.
زینب سلام الله علیها وقتى یقین پیدا کرد که آن -روزسخت- همین امروز است عنان گریه را رها کرد و اشک هایش سرازیر شد و خطاب به برادرش تعبیرات سوزناکى بر زبان آورد و از هوش رفت. حسین علیه السلام بر صورتش آب پاشید تا زینب سلام الله علیه به هوش آمد، آنگاه فرمود:
-خواهرم! پروا پیشه کن، بدان که همه مردنى اند و جز خدا، هرکس و هر چیز، فانى است… گریبان چاک مزن، سیلى به خود نزن، ناله و زارى مکن…-(1)
سخنان امام، او را ثبات قدم و جرأت و مقاومت و روحیه بیشترى بخشید وبا دلى سوخته و گدازان، همه مصیبتها را، حتى جان دادن برادر را در قتلگاه، به آتش
کشیدن خیمه ها و آواره دشت و بیابان شدن کودکان را، اسیرى خود و اهل بیت امام را، سرهاى بریده بر فراز نى را، راه طولانى کوفه تا شام را، تحمل کرد.
وقتى سنگدلان کوفه از هر سوى بدن حجت خدا را محاصره کرده بودند و امام در آستانه شهادت بود، این بانوى شجاع از خیمه ها بیرون آمده فریاد مىکشید و مىگفت: کاش آسمان بر زمین فرود مىآمد! عمر سعد را که در آن نزدیکى دید، خطاب به او گفت: اى پسر سعد! آیا اباعبدالله را مى کشند و تو نگاه مى کنى؟ ولى… عمر سعد که اشگش جارى شده بود، از آن حضرت روى برگرداند. (2)
به نقل تواریخ، روز یازدهم، فرداى آن همه شهادت ها و غم ها، وقتى مى خواستند به اسارت بروند، به خواسته خود بانوان و دختران، این کاروان غم را از کنار شهیدان گذر دادند. زینب سلام الله علیها، با صدایى غمرنگ و دلى محزون صدا زد:
یا رسول الله! درود فرشتگان آسمان بر تو! این حسین
توست، آغشته به خون، بریده اعضاء، واینان دختران تواند که به اسیرى مىروند… این حسین توست.(3)
عریان فتاده بر این دشت، که بادها بر پیکرش مىوزد و کشته ناپاکان است… اى حسین! امروز جدم رسول الله از دنیا رفته است، اى اصحاب محمد! اینان ذریه مصطفایند که همچون اسیران برده مىشوند و… آن قدر گفت و گفت که هر دوست و دشمن را گریاند.
در همه حالات و لحظات، زینب کبرى عزت خود و کرامت اهل بیت را حفظ کرد و بزرگوارى این خاندان را نشان داد. وقتى کاروان اسیران وارد کوفه شدند، کوفیان از روى ترحم، نان و خرما و کشمش و… به اطفال اسیر مىدادند. اما حضرت زینب آنها را از دست کودکان مىگرفت و پرت مىکرد و مىفرمود: اى کوفیان!… صدقه بر ما حرام است. (2)
وقتى در کاخ -ابن زیاد-، خشم آن آلوده دامن، از سخنان امام سجاد علیه السلامبر انگیخته شد و دستور کشتن امام
را داد، زینب بود که دست در جامه امام افکند وبه او گفت: اى ابن زیاد! آن همه خون از ما ریختند بس است. و دست در گردن حضرت سجاد افکند و آنگاه گفت: به خدا سوگند هرگز از او جدا نمىشوم. اگر مىخواهى او را بکشى، مرا هم با او بکش!
گفتارهاى صریح و شجاعانه زینب با والى کوفه و حاکم شام، در خور دقت و تأمل بسیار است. وقتى ابن زیاد، به عنوان طعن و شماتت، به زینب گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟
فرمود:
جز زیبا ندیدم! اینان، گروهىاند که خداوند، مرگ و شهادت را بر آنان مقدر کرده و به سوى شهادتگاهشان بیرون آمدند. خداوند بزودى میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و دادرسى بر پا خواهد شد. آنگاه بنگر که چه کس باخته است!…
و سخن او ابن زیاد را بیشتر خشمگین ساخت.
خطابه هاى زینب، تفسیر خون هاى بناحق ریخته در کربلا و افشاگرى چهره تزویر و ریاکارى والیان کوفه و حکام شام بود. سخنانش، ضمیرهاى خفته و وجدانهاى
مرده را بیدار ساخت و موجى از آگاهى و بیدارى در دلها و در جامعه اسلامى آن روز – در کوفه وشام – آفرید. وى در طول سفر اسارت، سخن بسیار گفته است، لیکن معروفترین آنها همان دو خطبه است، یکى در دارالأماره کوفه و دیگرى در کاخ یزید در شام.
کوفه شهرعجیبى بود و ورود زینب داغدار به این شهر، آن هم در حالت اسیرى، عجیب تر و درد آورتر. بیست سال پیش بود که پدر زینب، امیرالمؤمنین علیه السلامبه عنوان خلیفه مسلمین و پیشواى مردم، در همین کوفه، حکومت مىکرد و زینب به عنوان دختر آن امام، شکوه و شوکت و عزتى داشت. اینک دیده هاى مردم، زینب کبرى را با لباسى کهنه و در هیئت اسیران، سوار بر شترها مىبینند، که سرپرستى جمعى از کودکان شهداى کربلا را بر عهده دارد و در معرض دید و تماشاى کوفیانى است که جشن پیروزى گرفته اند.
در کوفه در جمع مردم که به تماشا، گرد آمده بودند، اشاره به آنان کرد و ندا داد -انصتوا-… و همه نفس ها در سینه ها حبس شد، بانگ جرس هاى شتران هم از نوا ایستاد و دختر على علیه السلام پس از حمد و ثناى الهى، خطاب
به آن کوفیان بى وفا و پیمان شکن گفت:
-اى کوفیان! براى چه هستید شادمان؟ ماییم خانواده پیغمبر شما ما خارجى نه ایم.
اى کوفیان! به مرگ حسین، عید کردهاید؟
اى کوفیان که حیله و نیرنگ، کارتان همواره بوده است دورویى، شعارتان اى واى بر شما!
با دست خود نهال شرف رابریدهاید
سوى حسین، نامه دعوت نوشتهاید
آنگاه، تیغ جور، به رویش کشیدهاید؟…-
آنقدر گفت، تا که همه اشک ریختند. از حسرت وندامت خود، ناله ها زدند.
زینب ادامه داد:
-چشمانتان براى ابد، پر زاشک باد.
اشک دریغ و حسرت واندوه جانگداز
اى مرگ بر شما!…-
و مردم را، قیامتى از شور و هیجان، از غم و اندوه، از پشیمانى و حسرت فرا گرفت و موجى پدید آمد، که والى کوفه از بیم شورش مردم، هر چه سریعتر، کاروان را حرکت داد وبه سوى شام روانه کرد.
در شام هم، وقتى که یزید مغرورانه و متکبرانه بر تخت پیروزى تکیه زده بود و مستانه شعرهاى کفر آمیز و عناد آلود -لیت اشیاخى ببدر شهدوا…- را مىخواند، زینب، باز على وار، زبان فصیح و بلیغ خود را به نطقى افشاگرانه گشود و گفت:
-آهسته تر، یزید!
قدرى درنگ کن!
همواره دودمان نبى بوده سربلند
رسوا تویى نه ما،
این قدرتى که از پدرت ارث بردهاى
عزت براى ملت ما نیست، ذلت است.
از پاى تا به سرشدهاى غرق ننگها
اما غرور، چشم تو را کور کرده است.
من از کدام ننگ تو داد سخن زنم؟
ازننگ جاودان نیاکان مشرکت؟
از کاخ زورگویى و عیاشخانهات؟
این قتل عام و -عید ظفر-؟… کور خواندهاى!
ما راه مستقیم حقیقت گزیدهایم.
از موجها چه پاک؟
بوده است و هست کشتى حق زیر پاى ما
شکر خدا که شهد شهادت چشیدهایم
آب حیات ماست،
مرگى حیاتبخش که ما ارث بردهایم.
عزت براى ما و خدا و پیمبر است.
ننگ ابد براى تو و خاندان توست…-
و… اینگونه کوس رسوایى باطل و بیداد را بر چهار سوى تاریخ، به صدا در آورد و طشت فضاحت یزیدیان را از بام زمان به زمین انداخت.
در هجرتى سواره و آواره
درموج خون، شبانه روانگشتیم
ما، در شتاب قافله دارىمان
چون آهوان زخمى این دشتیم
ما، رهسپار شهر خموشانیم
شهرىکهسایهبانزدهازوحشت
شاید به تازیانه یک فریاد
بیدارشان کنیم از این غفلت
دربطن این اسارت ما خفته است
آزادى تمام گرفتاران
مرگ پر افتخار پدرهامان
سرمایه حیات هدفداران
—
ما وارث شهادت وایثاریم
بنیانگذار عزت وآزادى
ما شور پرشراره ایمانیم
آنجا که نیست جرأت فریادى
—
رفتیم پیشواز اسارتها
تا کاخهاى ظلم براندازیم
تا در زمان قحطىحقجویان
آبى بهآسیاب حقاندازیم
بانوى کربلا در حماسه عاشورا، هم معلم صبورى بود، هم پرستارى و پشتیانى داشت، هم روحیه رزم آوران را افزایش مىداد، هم در نقش قافله سالار اسیران، -مدیریت در شرایط بحران- را بخوبى انجام داد، هم ماهیت اسارت را به -آزادىبخشى- تبدیل کرد، هم بعد
تراژدیک و عاطفى حادثه کربلا را عمق و جاودانگى بخشید، و هم در همه حال، حد و حریم احکام خدا و موازین دین مراعات مىشد و اینها همه درس است و آموزش، در مکتب عقیله بنىهاشم!
1) بحارالانوار، ج 45، ص 3.
2) اعیان الشیعه، ج 7، ص 138.
3) این کشته فتاده به هامون حسین توستاین صید دست و پازده در خون حسین توست.