صبر بر مصیبتها و شکیبایى و تحمل در برابر سختیهاى زندگى و ناملایمات، نشانه قوت ایمان و توکل بر خداوند است. زینب کبرى در این میدان نیز قهرمانى بى نظیر بود. شگفت نیست که او را -ام المصائب- – همدم ناگواریها و مادر مصیبتها – لقب دادهاند!
کوههاى اندوه مىآمد و زینب، صبورانه همه را تحمل مىکرد. امواج سختیها و مصیبتها یکى پس از دیگرى دریاى دلش را به تلاطم مىآورد، اما گام استوارش از راه خدا نمىلغزید و در راه ایمان، ذره اى نمىترسید و نمىلرزید و دوش صبورى اش را زیر این بارهاى عظیم غم و رنج مىکشید.
مگر مصیبت جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، ضربه کوچکى بر
قلب نازنین او بود؟
مکر فقدان پردرد و داغ مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها، زلزله کوچکى در روح او بود؟
مگر داغ پدرى همچون على مرتضى علیه السلام، کم مصیبتى بود که زینب، شاهدش بود؟
مگر لبهاى مسموم و جگر پاره پاره و پیکر تیرباران شده برادر مظلومش امام مجتبى علیه السلام، قضیه ساده اى بود؟
حادثه عظیم کربلا، شهادت برادر عزیزش امام حسین علیه السلام و عباس و دیگر آل ابى طالب و نیز فدا شدن دو پسرش -محمد- و -عون- در رکاب سیدالشهدا و پرپر شدن این دو گل و آن همه غنچه هاى پرپر دیگر در برابر چشمانش، در آن روز سرخ و آتش گون، مگر مصیبتى بود که با روح عادى بتوان تحملش کرد؟
این زینب بود که این همه داغ را دید، فرداى آن عاشوراى خونین، خودش همراه کودکان و زنان کاروان حسینى به اسارت به کوفه برده شد، در مجلس -ابن زیاد-، او و دیگر اسیران را وارد جمع مردان و رجالگان ساخته و آن همه زخم زبان زدند و شماتت گفتند، آنگاه زینب همراه با سرهاى برفراز نیزهها تا دمشق رفت، در
حالى که کاروانسالارى این داغدیدگان مظلوم و اطفال بىپناه ودلشکسته را داشت، و در همه حال، همچون کوه پابرجا، همچون دریا آرام، همچون شیر دربند، پرخروش، همچون یک فاتح پیروز، سخنور و زبان آور، مردانه با آن نامردان صحبت مىکرد و شجاعانه در جمع آن حرامیان و تیره دلان، به ایراد خطبه مىپرداخت و رسوایشان مىکرد.
چه صبرى در دل او نهفته بود!
پابه پاى برادرش در صحنههاى کربلا حضور داشت، پرستارى بیماران را عهده دار بود، لحظه به لحظه مراقب حال حضرت سیدالشهدا بود، دم به دم با او سخن مىگفت و از رازها و حادثه ها و آینده ها و چه باید کردها مىپرسید، به کار زنان و کودکان مىرسید، در مجلس ابن زیاد، مدافع امام سجاد علیه السلام بود، در کاخ یزید، با صلابت سخن گفت و پایههاى حکومتش را لرزاند.
در حماسه عاشورا، زینب به خاطر دین و عقیده و رهبر، حاضر شد از همسرش -عبدالله جعفر- خداحافظى کرده و در رکاب برادرش، سفر پرماجراى کربلا را پیش گیرد. نه تنها خود، فدایى برادرش حسین علیه السلام بود، به دو
پسرش محمد و عون هم – که در عاشورا شربت شهادت نوشیدند – سفارش مىکرد که دست از دایى خودشان حسین علیه السلام نکشند و پیش روى او و در رکابش جهاد کنند. آرى… بانویى که برادرى همچون -حسین- دارد، سزاست که برادر را بر شوهر مقدم بدارد و دو فرزند خود را قربانى راه برادر کند. (1)
امروز، مگر نه این است که در جامعه ما هم، زنان دلیر و صبور، که مادر وخواهر و همسر شهیدند، از -زینب- الگو و سرمشق مىگیرند؟ مگر درسهاى عاشورایى زینب، تمام شدنى است؟! کلاس زینب، هنوز و تا همیشه به روى آزادگان و حقجویان و شرفخواهان باز است و… -رهروان تازه مى خواهد! کیست که گام در این مکتب نهد و شرافت آموز کربلاهاى این روزگار گردد؟ تو؟ من؟ ما؟…
1) اعیان الشیعه، ج 7، ص 137.