تو کیستی فروغ چراغ هدایتی
تو لنگر سفینه ی نوح ولایتی
ناخوانده درس، عالمه علم عالمی
مکتب نرفته، بحر وسیع روایتی
با چادرت به دایره ی حشر، سایبان
با معجرت به معرکه ی صبر، رایتی
بودی ز خردسالی خود یاور حسین
هم خواهر حسینی و هم مادر حسین
فُلک نجات را به خدا ناخدا تویی
بال و پر عروج به سوی خدا تویی
همسنگر امام شهیدان قدم قدم
از ابتدا تو بودی و تا انتها تویی
روز جهاد همره و همگام فاطمه
هنگام خطبه همنفس مرتضی تویی
ماهِ دو مهرِ فاطمه و کوکب علی
آیینه ی حسین و حسن، زینب علی
اعجاز کرده خالق عالم به مدح تو
بگشوده لب پیمبر اکرم به مدح تو
با رمز کاف و ها که به قرآن نوشته است
آغاز گشته سوره ی مریم به مدح تو
بعد از چهارده سده با عشق و افتخار
گوید سخن هماره مُحرم به مدح تو
با آنکه در فراق و غم و رنج زیستی
تاریخ کوچک است بگوید تو کیستی
تا روز حشر، خون خدا را پیمبری
بازآ بخوان خطابه که شمشیر حیدری
هم ذوالفقار خشم علی در خطابهای
هم مصحفِ مطهرِ زهرای اطهری
عیسی اگر نظر به تو و مادرش کند
گوید عزیز فاطمه بالله تو برتری
عباس اگر چه هست گرامی برادرت
حاشا که بیاجازه نشیند به محضرت
بر عزم و غیرت تو خدا گفت آفرین
وقتی که خلق کرد تو را، گفت آفرین
وقتی به قتلگاه گشودی زبان به شکر
زهرا گشود لب به دعا، گفت: آفرین
تا شد ز خطبه ی تو نفسها به سینه حبس
بر نیزه سیدالشهدا گفت: آفرین
نطقت به کوفه معجزه ی ذوالفقار کرد
بر چون تو شیر دخت، علی افتخار کرد
چو وحی خدا بوَد سخن دلربای تو
انداخت نقش بوسه محمل به پای تو
تاریخ شاهد است که تا صبح روز حشر
خون حسین موج زند در صدای تو
هر جا به یاد کرب و بلا خیمه میزنند
آن خیمه گوشهای است ز صحن و سرای تو
بعد از حسین، فاطمه را نور عین تو
در چشم جان ما تو حسینی، حسین تو
کو مرد تا که مثل تو سینه سپر کند
از دین حق چو فاطمه دفع خطر کند
هم شیر روز باشد و هم پارسای شب
شب را همه به ذکر و عبادت سحر کند
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
با رأس غرقِ خون برادر سفر کند
داغ حسین اگر جگرت را کباب کرد
داغ سهساله جان تو را سوخت، آب کرد
ای مانده کوه درد و غمت روی شانهها
از کعبِ نی به پیکر پاکت نشانهها
داغت شرارهای به همه آشیانهها
ذکر تو و حسین تو قرآنِ خانهها
تنها ز تازیانه تن تو نشد کبود
بر قلب ماست آن اثر تازیانهها
ایمان و عشق و غیرت و دین را چو آب برد
دشمن تو را به جانب بزم شراب برد
از بس که داغ ماند روی داغ بر دلت
همچون خیام کرب و بلا سوخت حاصلت
در بین خنده و کف و شادی به شام بود
هجده سر بریده در اطراف محملت
روزی به روی دامن پر مهر فاطمه
روزی دگر به گوشه ی ویرانه منزلت
در خلوت تو اشک و دعا و انابه بود
یک شب سر بریده چراغ خرابه بود
بر غربت تو شمع شب تار گریه کرد
در لالهزار آبلهات خار گریه کرد
حتی سه سالهای که به ویرانه دفن شد
تا صبح با دو دیده ی خونبار گریه کرد
آن شب که روی دامن طفلش گرفت جا
رأس بریده بهر تو بسیار گریه کرد
مانند مادرت که غریبانه دفن شد
دردانهات به گوشه ی ویرانه دفن شد
اشک تو سیل چشم همه خلق عالم است
با آه تو همیشه جهان ماه ماتم است
وقتی تو در خرابه نهی روی خود به خاک
در چشم شیعه، ماه صفر هم محرم است
نبوَد عجب بسوزد اگر هست و بود را
تا شعلههای دل ثمر نخل «میثم» است
چشمی بده که باز بگریم برای تو
آتش بزن که آب شوم در عزای تو
غلامرضا سازگار
***