جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گفتگوی امام و حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

زمان مطالعه: 3 دقیقه

شب از نیمه گذشته بود، امام علیه‌السلام به طور ناگهانی از خیمه خویش خارج شد. شب تاریک و وادی ناایمن باعث شده بود که همراهان امام علیه‌السلام با دقت بیشتری مراقب اوضاع باشند.

نافع بن هلال در حالی که شمشیر خویش را در دست گرفته بود، با شتاب به سوی امام علیه‌السلام رفت. امام علیه‌السلام در حال بررسی فراز و فرودهای منطقه عملیاتی کربلا بود و با دقت فراوان راه‌های احتمالی نفوذ به اردوگاه توحید را شناسایی می‌کرد، با دیدن هلال فرمود:

«هِیَ هِیَ وَ اللَّهِ وَعَدَ لاَ خُلْفَ فِیهِ؛ (1)

[امشب] همان شب است! همان شب است! به خدا سوگند! وعده‌ای تخلف ناپذیر است.»

آنگاه از سر صدق و مهربانی به ابن هلال فرمود:

«یَا هِلَالُ ألا تَسْلُکَ مَا بَیْنَ هَذَیْنِ الْجَبَلَیْنِ مِنْ وَقْتِکَ هَذَا وَ تَنْجُو بِنَفْسِک؟ (2)

چرا هم اکنون از میان شکاف این دو کوه نمی‌روی تا خود را برهانی؟»

نافع بن هلال خود را بر گام‌های امام علیه‌السلام افکند و پاسخ داد:

«مادر هلال به عزایش بنشیند، آقای من! شمشیر من با هزار شمشیر و اسبم با هزار اسب برابری کنند، به خداوندی که همراهی تو را بر من منت نهاد، از تو جدا نگردم تا اینکه کشته شوم.»

امام علیه‌السلام پس از کاوش منطقه از هلال جدا شد و به خیمه زینب سلام‌الله‌علیها وارد شد.

شیرزن کربلا به استقبال برادر خویش آمد و بالشی برای امام علیه‌السلام گذاشت. هلال بن نافع هم پشت خیمه زینب سلام‌الله‌علیها در انتظار امام علیه‌السلام ایستاد، طوری که صدای گفت‌وگوی آن دو را می‌شنید.

پس از لحظاتی زینب سلام‌الله‌علیها گفت:

«برادر جان! آیا من باید قتل‌گاه تو را ببینم و آیا باید با وجود این همه دشمن کینه‌توز، بانوان و کودکان وحشت‌زده را سرپرستی کنم؟ حاشا که این باری گران است، همچنین دیدن قتل‌گاه جوانان پاک و زیباروی بنی‌هاشم!»

آنگاه در ادامه سخنان خود پرسید:

«آیا یاران خویش را آزموده‌ای؟ می‌ترسم که هنگام نبرد تو را تنها گذارند!»

امام علیه‌السلام در حالی که پریشان حالی زینب سلام‌الله‌علیها را می‌دید، فرمود:

«أَمَّا وَ اللَّهِ لَقَدْ لهزتهم وَ بَلَوْتُهُمْ وَ لَیْسَ فِیهِمْ إِلَّا الْأَشْوَسِ الاقعس یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمُنْیَةِ دُونِی اسْتِینَاسٍ الطِّفْلِ بِلَبَنِ أُمِّهِ؛(3)

به خدا سوگند! ایشان را راندم و آزمودم، جز دلیر مردانی والاگهر که اُنس‌شان به کشته شدن در رکاب من همانند اُنس کودک به شیر مادر است، در میان ایشان وجود ندارد.»

وقتى هلال این سخنان را شنید با گریه نزد حبیب بن مظاهر رفت و آن چه شنیده بود، به او گزارش داد. سپس راه خیمه حبیب بن مظاهر را پیش گرفت و چون به خیمه وارد شد، دیده‌ها و شنیده‌های خود را به او گزارش کرد. حبیب که برافروخته بود گفت:

«به خدا سوگند! اگر در انتظار فرمان امام نبودم، امشب بر آنان می‌تاختم.»

هلال گفت:

«ای حبیب! من حسین را در حالی که زینب پریشان بود، تنها گذاشتم و بر این باور هستم که بانوان دیگر حرم حسینی نیز نگران و بی‌تاب هستند. آیا می خواهی اصحاب و یاران را گرد آورم و با بانوان سخنی بگویی تا دل‌هایشان آرام گیرد؟»

حبیب، ضمن اعلام موافقت، از جا برخاست و با فریاد اصحاب امام را فراخواند و چون گروهی از بنی‌هاشم نیز از خیمه‌های خود خارج شدند گفت:

«چشمانتان نگران مباد! شما به خیمه‌های خویش بازگردید. آنگاه اصحاب را مخاطب قرار داد و گفت: ای جوان‌مردان و ای شیرهای میدان‌های سخت نبرد! نافع خبر آورده است، که خواهر امام علیه‌السلام و بانوان حرم را نگران و پریشان احوال و گریان دیده است! بگویید در وفاداری چگونه‌اید؟!»

سربازان اردوگاه توحیدی حسین همگی عمامه‌ها را بر سر گرفتند و در حالی که شمشیرهای خود را از نیام کشیده بودند گفتند:

«ای حبیب! به خدایی که ما را به این موهبت، شرافت بخشید، اگر این نامردمان حمله کنند، سرهایشان را درو می‌کنیم و آنها را به اسلافشان ملحق می‌سازیم، و سفارش فرستاده خدا را درباره فرزندان و دخترانش عمل می‌کنیم.»

با اشاره حبیب همگی به راه افتادند و چون در مقابل خیمه‌های زینب و بانوان حرم قرار گرفتند، حبیب فریاد زد:

«ای سروران و بانوان حریم عصمت! اینک انصار شما هستند که قسم یاد کرده‌اند، تا قبضه شمشیر در دست آنهاست، دشمن را از شما دفع کنند و هر کس به این خیام نزدیک شود، سر از بدنش جدا کنند.

چون صدای اصحاب به گوش حضرت سیدالشهدا رسید، به زنان اجازه خروج داد، زنان حرم در حالی که به شدت می‌گریستند، از خیمه‌های خویش بیرون آمدند و گفتند:

«ای مردان پاک‌سرشت! از حرم رسول خدا دفاع کنید و اگر کوتاهی کنید، عذر شما نزد جدمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چه خواهد بود.»

با مشاهده چنین صحنه‌ای صدای ضجه و شیون اصحاب آن‌چنان بلند شد که گویی دشت کربلا را توفان فرا گرفت، اسب‌ها شیهه می‌زدند، گویا صاحبان خود را صدا می‌زدند. (4)


1) ریاحین الشریعه، ذبیح‌الله محلاتی، ج 3، ص 84.

2) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 344.

3) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 345.

4) ریاحین الشریعه، ذبیح‌الله محلاتی، ج 3، ص 84 ؛ معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 1، ص 344.