جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کاروان اربعین حسینى

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

آن‌چه از من خواستى، با کاروان آورده‌ام

یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌ام

از در و دیوار عالم فتنه مى‌بارید و من

بى‌پناهان را بدین دار الامان آورده‌ام

اندرین ره از جرس هم بانگ یارى برنخواست

کاروان را تا بدینجا با فغان آورده‌ام

بس که من منزل به منزل در غمت نالیده‌ام

همرهان خویش را چون خود به جان آورده‌ام

تا نگویى زین سفر با دست خالى آمدم

یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‌ام

قصه ویرانه شام ار نپرسى خوش‌تر است

چون از آن گل‌زار، پیغام خزان آورده‌ام

خرمن موى سپید و دامنى خونین‌جگر

پیکرى بى‌جان و جسمى ناتوان آورده‌ام

دیده بودم با یتیمان مهربانى مى‌کنى

این یتیمان را به سوى آستان آورده‌ام

دیده بودم تشنگى از دل قرارت برده بود

از برایت دامنى اشک روان آورده‌ام

تا به دشت نینوا بهرت عزادارى کنم

یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌ام

تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو

در کف خود از برایت نقد جان آورده‌ام

نقد جان را ارزشى نَبوَد ولى شادم چو مور

هدیه اى سوى سلیمان زمان آورده‌ام

تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد

گوشه‌اى از درد دل را بر زبان آورده‌ام

هاتفى پروانه را مى‌گفت، از این مرثیت

در فغان، اهل زمین و آسمان آورده‌ام

محمدعلى مجاهدى «پروانه»

***