مالک بن انس گفت: من خودم دیدم که عبیدالله بن زیاد با چوب دستی به دندانهای امام حسین علیه السلام می زد و می گفت: حسین چه خوش دندان است! گفتم: به خدا تو را بد عاقبت می دانم، من رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را دیده ام که جای چوب تو را می بوسید؛ سعید بن معاذ و عمر بن سهل هم حاضر بودند که
عبیدالله با چوب دستی، بینی و چشمان حسین علیه السلام را می زد و آن را به دهان مبارکش فرو می کرد
حمید بن مسلم می گوید: با دیگران وارد شدم و دیدم سر حسین علیه السلام را جلوی او گذاشتند و او با چوب دستی تا یک ساعت به دندانهای او می کوبید؛ چون زید بن ارقم دید دست نمی کشد، گفت: چوبت را از این دندانها بردار، بدان خدایی که جز او معبودی نیست من خودم دو لب رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را بر روی این دندانها دیدم که بوسه می زد، سپس بغض آن پیرمرد ترکید و گریه کرد. ابن زیاد گفت: خدا تو را بگریاند، به خدا اگر پیری نبودی که خرف شده و عقل او زایل شده، گردنت را می زدم. (1)
از دربان عبیدالله بن زیاد نقل شده که گفت: چون سر حسین علیه السلام را نزد او آوردند دستور داد او را در طشت طلا جا دادند و با چوب دستی به دندانهای پیشین او می زد و می گفت: ای اباعبدالله، زود پیر شدی!… سپس ابن زیاد علی بن الحسین علیه السلام و زنها را خواست و سر حسین علیه السلام را حاضر کرد و زینب علیهاالسلام با آنها بود. (2)
1) در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 520.
2) در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 529.