حضرت زینب با اجازه شوهرش عبدالله بن جعفر به کربلا رفت. عبدالله بن جعفر نه تنها به حضرت زینب سلاماللهعلیها اجازه حضور در کربلا را داد، بلکه به دو فرزند خویش اجازه داد، همراه مادر در کربلا حضور یابند. مرحوم شیخ مفید مینویسد:
«وقتی خبر شهادت حسین علیهالسلام و عون و محمد(فرزندان عبدالله بن جعفر)، در مدینه به گوش عبدالله رسید، گفت: «انا لله و انّا الیه راجعون» یکی از غلامان وی در مقام تأسف برآمد و گفت این مصیبت از ناحیه حسین به ما رسید!»
عبدالله بن جعفر از سخن او سخت ناراحت شد، برآشفت و با کفش خود بر سر او زد و گفت:
«آیا درباره حسین علیهالسلام چنین میگویی!؟ به خدا سوگند! خودم نیز آرزو داشتم، هرگز از او جدا نشوم. اگر در کربلا حضور داشتم، حتما در رکاب او میجنگیدم تا شهید شوم؛ زیرا او شایسته است، جان فدایش شود. فرزندان من همراه برادرم و پسر عمویم کشته شدند و مواسات نمودند و به پاداش صابران هم دست خواهند یافت.»
آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد و گفت:
«شهادت حسین به ما عزّت بخشید، اگرچه نتوانستم در رکاب او فداکاری کنم، اما فرزندانم با جانبازی خود حسین علیهالسلام را خوب یاری کردند.» (1)
نگرش و رویکرد عبدالله نشان از آن دارد که وی آرزوی شرکت در قیام امام را داشت، ولی برخی از عوامل مانع از حضور وی در کربلا شده است. عبدالله بن جعفر، پس از شهادت عموی خود امام علی علیهالسلام شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بود و هیچگاه در آشکار و پنهان، مخالف دستور آنان عمل نکرد، بلکه وقتی معاویه دختر عبدالله «ام کلثوم» را برای یزید خواستگاری کرد، اختیار ازدواج آن دختر را به امام حسین علیهالسلام واگذار نمود.
شاید علت نرفتن او به کربلا این بود که امام، قیام را بر وی واجب نکرد، بلکه همان طور که درباره دیگران معمول داشت، اختیار قیام را به خود عبدالله گذاشت.
ثانیاً شاید عبدالله تشخیص داد ماندن او در مدینه از جهات مختلفی که برای ما روشن نیست، به صلاح و مصلحت نزدیکتر است، ولی در عین حال، اگر امام حسین علیهالسلام قیام و خارج شدن را واجب میکرد، زودتر از دیگران، دستور حسین علیهالسلام را به مرحله عمل در میآورد. (2)
برخی دیگر احتمال دادند که عبدالله بدان جهت به کربلا نرفت که زینب سلاماللهعلیها فارغ البال تر بتواند رسالت خویش را در پیامرسانی خون شهیدان عملی سازد. (2)
1) ارشاد، شیخ مفید، ص 248؛ بحار الانوار، ج 45، ص 123.
2) زینب قهرمان، احمد صادقی اردستانی، ص 94 – 95.