بسم الله الرحمن الرحیم
حمد فزون از دایره ی قیاس و شکر خالی از هر التباس خداوندی را که معموره ی هستی دستگاه او و عالم یکسره در پناه اوست.
(شعر)
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها
پیش از آنکو از عالم خبری و از کائنات أثری بوده باشد حضرتش در غیب الغیوب تنها می زیست، نه از خلوت وحشت داشت و نه به ظهور خلق حاجت، تا آنگاه که موقع رسید تا سحاب کرمش درافشان گردد و باران فضلش فیض ریزان شود، کائنات از مائده ی نعمتش بهره مند شوند و سعادتمندان به سبب معرفت و محبتش ارجمند گردند،
گل صد برگ حسن دوست نداشت
عندلیبی که تا نوازد ساز
بود سلطان حسن او دائم
متکی بر چهار بالش ناز
ناز او را نیاز می بایست
ناگزیرست ناز را ز نیاز
زانکه در ذل اوست جان را عز
زانکه در سوز اوست جان را ساز
ای ز تو برگ و ساز ما پیدا
بی تو ما را نه برگ هست و نه ساز
کلام سری لطیفش ظلمتگاه عدم را نهیبی فرمود تا ذرات وجودیه متلالی و درخشان شدند: إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون.(1)
شیرین لب او تا که به گفتار درآمد
عالم همه در ولوله و شور و فغان شد
فضا را گشود و زمان را پیدا نمود و دریای بسیط را بیافرید و او را متلاطم ساخت تا کیستی چهره گشود و عالم رخ بنمود، مجرات (2) خود را درهم بستند و شموس از هر سو متفرق گشتند، سیارات پدیدار شدند و أقمار دیدار نمودند، عوالم نامحصور نمایان شد و خورشیدهای نامحدود تابان گشت.
جهانی بدین خوبی آراستی
برون زانکه یاریگری خواستی
الله نور السموات والأرض (3)؛ نظامات شمسیه در جنبش شدند و کارخانه های سماوی در گردش افتادند؛ کل فی فلک یسبحون. (4)
ای آفتاب رویت هر سو فکنده تابی
وی از فروغ مهرت هر ذره آفتابی
دست تو در گل ما، مهر تو در دل ما
نوریست در ظلامی، گنجیست در خرابی
و ما الذی نری من خلقک و نعجب له من قدرتک و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیب عنا منه و قصرت أبصارنا عنه و انتهت عقولنا دونه و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم (5)
خدایا عظیم است ملکوت تو، شدید است جبروت تو، عجیب است قدرت تو، لطیف است حکمت تو، منزه و مقدس است ذات تو، و نهایتی نیست از برای صفات تو.
عز سلطانک عزا لا حد له بأولیة و لا منتهی له باخریة، و استعلی ملکک علوا سقطت الأشیاء دون بلوغ أمده، و لا یبلغ أدنی ما استأثرت به من ذلک أقصی نعت الناعتین؛ ضلت فیک الصفات، و تفسخت دونک النعوت، و حارت فی کبریآئک لطائف الأوهام (6)
ای برتر از قیاس و گمان و خیال و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و دیده ایم
عالم تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در أول وصف تو مانده ایم (7)
ما عدد مجرات تو را که به چشمهای مسلح دوربین توان دید، نتوانیم إحصا نمائیم، در عین حالی که عالم مجره و نجمی خودمان فقط یک عالم از عوالم مجرات است که خود به تنهائی دارای چندین هزار ملیون شموس و سیارات است؛ بلی، تو به نتهائی این همه عوالم را تدبیر و تصریف می فرمائی و به سکنه ی آنها روزی و فیض می رسانی که: والنجوم مسخرات بأمره. (8)
عالم به تو روشن است چون تو
بر چرخ جلال مهر و ماهی
گیتی به مانند صفحه ی بستانی است که نفخه ی تو ریاحین بیشمار و أزهار بسیار در او پاشیده، یا به مثابه ی بساطی است که دست قدرت تو در او بسی در و گوهر افشانده، یا عروسی است رعنا و زیبا که ماشطه ی صنع تو او را به لآلی آبدار و جواهر شاهوار مزین و مرصع فرموده؛ چنانچه این بنده گوید:
عروس شب چون به سر سیاه معجر (9) کند
ماشطه ی صنع باز او را زیور کند
زیور او را تمام ز در و گوهر کند
گوهر او را تمام ز لولؤ تر کند
تا شود این نو عروس از گهرش آبدار
دست گشاده ات همه را نگاهداری و دارائی می فرماید و چشم بیدارت همه را نگاهبانی و پذیرائی می نماید
ما الکون إلا ظلمة
قبس الأشعة من ضیائک
و جمیع ما فی الکون فان
مستمد من بقائک
بل کل ما فیه فقیر
مستمیح من عطائک (10)
در حجاب خلقت نهان شدی و از او جلوه گر و عیان شدی چنانچه أمیرالمؤمنین- صلوات الله علیه- فرمود:
بها تجلی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون. (11)
ای روی تو در حجاب عالم
بردار ز رخ نقاب عالم
حیف است که بحر تو نهانست
وانگاه عیان سراب عالم
برقی بجهان ز مهر رویت
بشکاف ز هم سحاب عالم
نی نی غلطم که هست رویت
ظاهرتر از آفتاب عالم
—
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده هم اندر نورد
نسخ کن این آیت أیام را
مسخ کن این صور أجرام را
دانه کن این عقد شب افروز را
پرشکن این مرغ شب و روز را
طرح درانداز و برون کن برون
گردن چرخ از حرکات و سکون
دفتر أفلاک شناسان بسوز
دیده ی خورشید پرستان بدوز
صفر کن این چرخ ز جرم هلال
باز کن این پرده ز مشتی خیال
تا به تو إقرار إلهی دهند
بر عدم خویش گواهی دهند
هیکل انسان را در بهترین ترکیب و شمائلی آراستی؛ (12) لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم (13)؛ و قامت زیبای او را به کرامتی بسزا و شرافتی جان افزا تشریف فرمودی، چنانچه خود فرمودی: و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن
خلقنا تفضیلا (14)؛ هر که را رعایت فرمان لازم الإذعان تو بیشتر است در حضرت تو گرامی تر است، چنانچه فرمودی: یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله أتقاکم (15)
و درود نامعدود از حضرت معبود بر گرامی ترین مقربین و سید مرسلین، همامی که در راه رضای محبوب از همه چیز گذشت و در هر لجه ی مهولی (16) فرو رفت، از پا ننشست تا أعلام دین را بر پا نداشت و آرام نگرفت تا أساس شریعت را محکم و مستقر نفرمود؛ در قرب حضرت معبود مقام محمودی یافت که به وصف نیاید و به مقام ارجمندی رسید که عقل تیزرو درکش ننماید؛ بلی، چگونه عقل دوراندیش درک مقام آن سید أبرار و أحمد مختار را تواند و حال آنکه خدایش گاهی «رحمة للعالمین» (17) ستاید و گاهی «و إنک لعلی خلق عظیم» (18) فرماید؛ نوبتی به جانش سوگند روا دارد: لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون (19)؛ و گاهی تبجیل دیگری از او نماید: لا أقسم بهذا البلد و أنت حل بهذا البلد (20)؛ و گاهی او را دلداری فرماید بقوله- عزوجل-: ما ودعک ربک و ما قلی (21)؛ و گاهی او را نوید مخصوص دهد بقوله- سبحانه-: و لسوف یعطیک ربک فترضی (22)
و صلوات زاکیات مبارکات بر آل أطهارش باد.
و بعد، بنده ی عاصی، مهدی بن محمد علی الاصفهانی- عفی (23) الله عن جرائمهما-، گوید:
این کتاب مسمی به أساور من ذهب در أحوال حضرت زینب- سلام الله علیها- است که اسمش را از قرآن کریم، آیه ی مبارکه ی سوره ی کهف (24)، اقتباس نمودم و فی الجمله به اختصار کوشیدم، زیرا بنده را نشاید و نباید در تاریخ صدیقه ی راضیه و معصومه ی زاکیه، فهمه ی غیر مفهمه، عالمه ی غیر معلمه (25)، سیده ی زنان و فخر عالمیان و دختر سیده ی جهان، عقیله ی نبیله و جلیله ی جمیله، تقیه ی نقیه، زکیه ی رضیه، شفیعه ی محشر، نواده ی حضرت خیرالبشر، دختر ساقی کوثر، زینب کبری- صلوات الله و سلامه علیها-، کتابی تحریر و تنسیق نماید که بیشتر آن أخبار مکذوبه یا موهونه بوده باشد یا سخنی به جزاف و إغراق سراید تا صفحات را پر نماید؛ والله المستعان.
1) قرآن کریم: س 36، ی 82.
2) مجره: کهکشان.
3) قرآن کریم: س 24، ی 35.
4) قرآن کریم: س 21، ی 33؛ س 36، ی 40.
5) بخشی است از یک خطبه ی أمیر مؤمنان علی- علیه السلام- که در نهج البلاغه ی شریف آمده است: خطبه ی 160؛ ط. شهیدی، ص 160 (با این تفاوت که در ط. شهیدی به جای «ستور«، «سواتر» آمده(؛ یعنی: «چیست آنچه از آفرینش تو می بینیم و از قدرتت شگفتی می نماییم، و بدان بزرگی قدرتت را می ستاییم! حالی که آنچه از آن بر ما پوشیده گردیده، و دیده های ما آن را ندیده، و خردهای ما بدان نرسیده، و پرده های غیب میان ما و آن گستریده، بزرگتر است.» (همان، همان ص(.
6) بخشی است از نیایش سی و دوم صحیفه ی کامله ی سجادیه (ط. فیض الإسلام، ص 217 و 218(؛ یعنی: «سلطنت تو چنان غالب است که حد و مرزی برای آن به أول بودن و منتها و پایانی برای آن به آخر بودن نمی باشد؛ و پادشاهی تو چنان بلند پایه است که همه چیز پیش از رسیدن به پایان آن فرومانده؛ و منتهای وصف وصف کنندگان به پائین ترین مرتبه ای از رفعت و بزرگواری که به خود اختصاص داده ای نمی رسد؛ أوصاف درباره ی تو گمراه شده، و صفتها نزد تو از هم گسیخته، و اندیشه های باریک در بزرگواریت سرگردان گشته اند.» (همان، همان ص(.
7) این دو بیت سعدی است در دیباجه ی گلستان، و آنجا چنین ضبط شده: ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهموز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در أول وصف تو مانده ایم (کلیات سعدی، ط. مصفا، ص 2(.
8) قرآن کریم: س 16، ص 12.
9) معجر: روسری، چارقد.
10) بنا بر گزارش محبی در خلاصة الأثر و نفحة الریحانة این أبیات از مصطفی بن عبدالملک (عثمان) البابی الحلبی است (إفاضه ی دوست ارجمند، استاد مجید هادیزاده(.
11) نهج البلاغه، خطبه 186؛ ط. شهیدی، ص 200؛ یعنی: «به آفریده ها، آفریننده، بر خردها آشکار گردید (و با دیدنی بودنشان مسلم شد) که آفریننده را هرگز نتوان دید.» (همان، همان ص(.
12) أصل: + و.
13) قرآن کریم: س 95، ی 4.
14) قرآن کریم: س 17، ی 70.
15) قرآن کریم: س 49، ی 13.
16) مهول- بر وزن کتوم-: هولناک، مخوف.
17) قرآن کریم: س 21، ی 107.
18) قرآن کریم: س 68، ی 4.
19) قرآن کریم: س 15، ی 72.
20) قرآن کریم: س 90، ی 1 و 2.
21) قرآن کریم: س 93، ی 3.
22) قرآن کریم: س 93، ی 5.
23) چنین است در اصل. بنا بر قاعده باید «عفا» نوشته شود؛ لیک این مسامحتی است که از قدیم بسیاری بزرگان معمول داشته اند و نسخه های خطی متعدد گواه آن است.
24) مراد آیه ی 31 است.
25) منقول است که إمام سجاد- سلام الله علیه- خطاب به عمه ی بزرگوار خود فرمود: »و أنت بحمد الله عالمة غیر معلمة، فهمة غیر مفهمة…» (بحارالأنوار 45 / 164 به نقل از احتجاج طبرسی(.