جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیام رسانی در کوفه

زمان مطالعه: 3 دقیقه

با بررسی شرایطی که هر کس در آن شرایط قادر بر سخنرانی نیست، می توانند با قدرت حکومت، این جنایت را یکی از افتخارات بزرگ حکومت یزید معرفی کنند؛ ولی اسارت اهل بیت (علیهم السلام) تمام فعالیت های وسیع و گسترده ی تبلیغاتی بنی امیه را تحت الشعاع قرار داد و تمام بافته های آنان را نقش بر آب کرد.

اهل بیت امام حسین (علیه السلام) به سرپرستی زینب کبری (سلام الله علیها) توانستند به سرعت پرده از جنایات یزید و عمالش بردارند و چهره ی خبیث آنان را برای مردم کوفه و شام و دیگر شهرهایی که در مسیر حرکت کاروان از کوفه به شام قرار داشت، رسوا کنند. آنان در کوتاه ترین زمان ممکن ندای حق طلبی، ظلم ستیزی، پاسداری از دین، مظلومیت و عدالتخواهی امام حسین (علیه السلام) را به شهرهای بسیاری رساندند. به طوری که پس از مدتی کوتاه، یزید دریافت که نه تنها از شهادت امام حسین (علیه السلام) و اسارت اهل بیت او نتوانسته است به اهداف از پیش تعیین شده نایل گردد، بلکه بر عکس روز به روز خود را رسواتر و منفورتر نموده است.

وقتی حضرت زینب به کوفه آمدند چند مشکل در برابر ایشان قرار داشت؛ از نظر مخاطبان، تعداد زیادی از آنان بر اثر تبلیغات حکومت اموی، اهل بیت را گروهی یاغی و آشوبگر که علیه امنیت مسلمانان قیام کرده اند، می دانستند و هرگز آمادگی گوش دادن به سخنان زنی اسیر را نداشتند. محیط نیز به هیچ وجه مناسب سخنرانی نبود، صدای هلهله ی شادی با صدای شیون و زاری و صدای زنگ شتران و گفتگوی مأموران از هر طرف در هم آمیخته بود، به طوری که صدا به صدا نمی رسید. در چنین شرایطی حضرت زینب آغاز به سخن کرد. نخستین شرط سخنرانی ساکت کردن مجلس و محیط سخنرانی است. گوینده ای که نتواند، مجلس را ساکت نماید و کنترل مجلس را در اختیار گیرد، نخواهد توانست بر شنوندگان خود تأثیر زیادی بگذارد. ساکت کردن مجلس در آن شرایط از قدرت و توان انسان های معمولی و عادی خارج بود؛ ولی زینب کبری (سلام الله علیها) از چنان قدرت روحی و عظمتی برخوردار بود که با یک اشاره ی دست، همه را خاموش ساخت. صداها فرو نشست، زنگ شتران از کار افتاد و نفس ها در سینه ها حبس گردید. راوی گوید:

»من تا آن زمان هرگز زنی باحیایی را ندیده بودم که همچون زینب سخن گفته باشد؛ گویا با زبان علی سخن می گفت«

سرانجام زینب کبری در میان اشک و آه مردم کوفه از درون محمل اینگونه سخن آغاز کرد:

»مردم کوفه! مردم مکار خیانت کار! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد! شما آن زن را می مانید که چون آنچه داشت می رشت، به یک بار رشته های خود را پاره می کرد، نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری! جز لاف، جز خودستایی، جز در عیان مانند کنیزکان تملق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن، چه دارید؟!

شما گیاه سبزه و تر و تازه ای را می مانید که بر توده ی سرگینی رسته باشد و مانند گچی هستید که گوری را بدان اندوده باشند، چه بد توشه ای برای آن جهان آماده کردید، خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه می کنید؟ آری به خدا گریه کنید که سزاوار گریستنید. بیش بگریید و کم بخندید! با چنین ننگی که برای خود خریدید، چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد، چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت؟! مردی که چراغ راه شما و یاور روز تیره ی شما بود. بمیرید! سر خجالت را فرو بیفکنید! به یک بار گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید! از این پس باید با خواری و سرشکستگی زندگی کنید؛ چه، شما خشم خدا را برای خود خریدید! کاری کردید که نزدیک است آسمان بر زمین افتد و زمین بشکافد و کوه ها در هم بریزد. می دانید چه خونی را ریختید؟ می دانید این زنان و دختران که بی پرده در کوچه و بازار آورده اید، چه کسانی هستند؟! می دانید جگر پیغمبر خدا را پاره کردید؟! چه کار زشت و احمقانه ای! کاری که زشتی آن سراسر جهان را پر کرده است. تعجب می کنید که از آسمان قطره های خون بر زمین می چکد؟ اما بدانید که خواری عذاب رستاخیز سخت تر

خواهد بود. اگر خدا هم اکنون شما را به گناهی که کردید نمی گیرد، آسوده نباشید، خدا کیفر گناه را فوری نمی دهد، اما خون مظلومان را هم بی کیفر نمی گذارد، خدا حساب همه چیز را دارد.«(1)

راوی گوید: سخنان زینب مردم کوفه را گریان و سرگردان نمود. آنان از ندامت و پشیمانی دست به دهان گرفته بودند. در کنار خود پیرمردی را دیدم به قدری گریسته که محاسنش تر شده است. او زیر لب با حال گریه می گفت:

»پدرم و مادرم فدای شما! سالخوردگان شما بهترین سالخوردگان، جوانانتان بهترین جوانان، زنانتان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل ها است. شما هرگز خوار و مقهور نمی گردید.«(2)


1) شهیدی، سید جعفر، قیام حسین (علیه السلام(، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1359. ش(، صص 182-183.

2) علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 45، صص 108 و 165-162.