پس از رحلت جدش مادر او بیش از 95 روز بالای سرش نبود، در این مدت از فرقت پدر گرامیش و ناملایمات روزگار لحظه ای از غم و اندوه فارغ نماند تا اینکه مدت چهل روز مریض احوال شد و در اواخر، بیماریش شدت یافت و به بستر بیماری خوابید. زینب خردسال که این حال را می دید، چه بر حالت او می گذشت؟ به ویژه در وقتی که چشمان فضه و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را گریان دید، دانست که مادر را از دست داده است، مرگ مادر دلسوز سخت او را بیازرد، جز آنکه ناله زند و اشک ریزد چاره ای نداشت، پس از چند ماه که پدرش بنابر وصیت زهرا «امامه» را که زنی با ایمان و خواهرزاده ی مادرش بود به جای زهرا ازدواج کرده به خانه آورد، این زن به فرزندان زهرا مهربان بود و موجب تسکین زینب می شد، ولی غصه ی بی مادری همچنان او را رنج می داد: آه چرا باید مادرم آزرده و غریبانه در شب به خاک رود، آه مگر او دختر پیغمبر نبود؟! وقتی که آن ناراحتیهای مادر را که از بیوفائی امت دیده بود به خاطر می آورد، دلش آتش می گرفت، می سوخت و می ساخت و جز صبر چاره ای نداشت.
مرثیه به زبان حال:
رسد بر آسمان شب آه زینب
غروب آمد به مهر و ماه زینب
یگانه مادر دلخواه زینب
ببین بر ناله ی جانکاه زینب
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
بکن آغوش بازای مادر من
ببر گیر از تفقد پیکر من
بکش دست نوازش بر سر من
بگو ای زینب من دختر من
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
به شش ساله چو لاله داغ دارم
به شب نالم بروزان اشکبارم
چسان بی روی مادر تاب آرم
که من دیگر بسر مادر ندارم
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
دریغا رفت آرام دل من
فزون در زندگی شد مشکل من
به آب غم سرشته شد گل من
نباشد غیر هجران حاصل من
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
سوی باغ جنان زهرا روان شد
گل رویش ز چشم من نهان شد
گلستانم بیکباره خزان شد
نصیبت من همه آه و فغان شد
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
مرا کی می رود این غصه از یاد
از آن ضرب در و آن جور و بیداد
غم و اندوه بر کند از تو بنیاد
شدی دلخسته و رفتی بناشاد
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
مدینه در غرایت اشکبار است
حسن از داغ مادر دلفگار است
حسین از هجر رویت بیقرار است
غم و اندوه زینب بیشمار است
فدایت جان من ای مادر من
دریغا سایه ات رفت از سر من
—
مادرا رفتی و روزم تار شد
شادیم بر باد و غم بسیار شد
برگشا آغوش و بنوازم به مهر
تنگ وقت فرصت دیدار شد
مهربان مادر کجا بینم ترا
از فراقت دیده ام خونبار شد
گل ز طرف دامنت ای گلستان
من نچیدم کز خزان پیکار شد
»از مؤلف- فضائلی«
—