»کتاب قیام حسین«:
مردم این ایالت از آن روز که مسلمانی را پذیرفتند، خالد بن ولید، یزید بن ابی سفیان، معاویة ابن ابی سفیان و ضحاک بن قیس را بر سر خود دیدند. مسلمان پاکدین در نظر آنان کسانی از این دست بودند یکصد و سیزده تن از صحابه ی پیغمبر یا در فتح دمشق شرکت داشتند و یا به تدریج در آنجا سکونت گرفتند نگاهی به ترحمه احوال این عده نشان می دهد که جز چند تن از آنان، بقیه مدت کمی محضر پیغمبر را درک کرده بودند و جز یک یا دو یا چند حدیث از او روایت نداشتند، بیشتر این عده در خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه مردند، در زمان حادثه ی کربلا یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر می بردند
مردمانی بین هفتاد تا هشتاد سال که گوشه نشینی را بر آمیزش با توده ترجیح داده بودند، نتیجه آنکه نسل جوان آنانکه در سن یزید بودند از اسلام حقیقی چیزی نمی دانستند، و شاید در نظر آنان اسلام هم حکومتی بود مانند حکومت کسانی که پیش از این دسته در شام فرمان می راندند، تجمل دربار معاویه، حیف و میل مال مردم، پرداختن به مظاهر تمدن ظاهری چون ساختن کاخهای مجلل و ایجاد گارد احترام و کوکبه ی مفصل، تبعید و زندانی کردن و کشتن مخالفان برای آنان امری طبیعی بود. و مسلما کسانی بودند که می نداشتند آنچه در مدینه هم می گذشته چنین بوده است. مردم دمشق نمی دانستند خویشان پیغمبر چه کسانی هستند، زیرا اینان نه پیغمبر را دیده بودند و نه سخن او را شنیده بودند و نه اسلام را چنانکه در مدینه رواج داشت می شناختند. معاویه به فرزند خود درباره ی شامیان چنین می گفت: «مردم شام را پیشاپیش خود بدار اگر از دشمن بیمی داشتی آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همین که مأموریت خود را پایان دادند، مگذار در خارج از شام بمانند آنها را فوری به خانه هایشان برگردان تا خوی بیگانگان را نگیرند» (1) از همین گفته کوتاه روحیه ی مردم این سرزمین و دوراندیشی معاویه و ایستادگی شامیان را در حمایت از امویان می توان یافت. از سال هجدهم که عمر حکومت دمشق را به معاویه داد تا سال شصتم هجری 42 سال می گذشت با نگاهی که به فهرست نام کسانی که از مدینه به دمشق رفتند می بینیم عامه آنان از مصریان و قریش اند، اینان که خود در زندگی اشرافی خو گرفته بودند، چون با بازمانده ی تجمل و زرق و برق روم روبرو شدند، مرعوب و مجذوب آن گردیدند. پاسخ معاویه به عمر در بازخواست از گرایش او به تجمل نشان می دهد که وی در همان آغاز کار از سیرت خلیفه و یاران رسول منحرف، و شیفته ی حکومت امپراتوری روم گردیده بود. (2).
آنچه او می خواست و بدان رسید، حکومت مطلق و پادشاهی خودمختار بود نه زمامداری اجتماع مسلمانان وقتی زمامدار برای خود چنان دستگاهی ترتیب دهد طبیعی است که زیر دستان او نیز از وی تقلید خواهند کرد. وقتی موقعیت شام را با عراق و حجازی می سنجیم و پشتیبانی بی قید و شرط آنان را از معاویه و پسرش یزید می بینیم، گفته ابن کوا راست بنظر می رسد که گفت: «مردم شام نسبت به معاویه از دیگر فرومانبردارترند» و به خاطر همین فرمانبرداری بود که علی علیه السلام از مردم کوفه رنج می برد و می گفت: حاضرم ده تن از شما را بدهم و یک تن از یاران معاویه را بگیرم. از زندگانی یزید آنچه می دانیم اینست که تربیتی درست نداشت معاویه او را همراه مادرش به قبیله اش روانه کرد در آنجا تربیتی بیابانی یافت نه درسی خواند نه کمالی اندوخت، چون صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعری نیک می سرود، و به حکم چادرنشینی اسب سواری و شمشیرکشی را نیز چنانکه نوشته اند می دانست. اما آنچه نمی دانست آئین مسلمانی و فقه اسلامی بود، و مهمتر اینکه از تقوی که لازمه ی این شغل مهم است بی بهره بود. آماده بودن وسائل زندگانی و شکار و شراب و سگ بازی، از وی موجودی عیاش و هوسباز و بی بند و بار ساخته بود، و دور و بر او از مردان لایق و معتقد به دین خالی می بود. «برداشت از کتاب قیام حسین«.
1) عقدالفرید.
2) عمر سفری به شام رفت در این سفر عمر و عبدالرحمن بن عوف بر خر سوار بودند معاویه با کوکبه ای مجلل به استقبال می آید و متوجه خرسواران نشد و عمر را نشناخت و گذشت، به او گفتند این خرسوار خلیفه بود، برگشت و پیاده شد عمر به او اعتنائی نکرد، معاویه در رکاب او به راه افتاد، عبددالرحمن به عمر گفت معاویه را خسته کردی، در این وقت عمر رو به او کرد و گفت: معاویه! با چنین خدم و حشمی راه می روی؟ من شنیده ام بر در خانه ی تو مردم معطل می شوند تا به آنها رخصت ورود بدهی؟ گفت آری یا امیرالمؤمنین. عمر پرسید چرا؟ گفت: «ما در سرزمینی هستیم که جاسوسهای دشمن در آن زندگی می کنند، باید چنان رفتار کنیم که از ما بترسند، اگر می گوئی این روش را ترک می کنم«. عمر گفت اگر سخن تو راست است خردمندانه پاسخی است، و اگر دروغ است خردمندانه خدعه ای است: «عقدالفرید» از همین گفتگو روحیه ی این مرد و نظر او درباره ی نوع حکومت می توان دانست «قیام حسین«.