به دستور عبیدالله بن زیاد در کوفه حکومتنظامی اعلام شد و سربازان کوچههای اصلی و فرعی را تحت مراقبت شدید خود گرفتند و مردان و زنان در کوچهها و بالای بام خانهها، منتظر ورود کاروان اسرا بودند.
قافلهسالار کاروان، زینب کبری سلاماللهعلیها وقتی کوفه را با آن منظره مشاهده کرد، دردش افزون شد، چرا که کوفه شهری آشنا در نظرش بود. او روزگاری نه چندان دور همراه پدر و برادرانش در کمال عزت و احترام وارد آن شده بود و زنان کوفه دانشآموز علم و معرفت او بودند، اما اکنون به عنوان اسیری دربند در میان موج شادی و هلهله مردم، وارد آن شهر شده و زنانی که برای تماشای او از سر و دوش هم بالا میروند.
مردم به قصد ترحّم، به کودکانی که از فرط گرسنگی، چشمانشان گود افتاده بود، نان و خرما صدقه میدادند. زینب سلاماللهعلیها که از این حرکت مردم به ستوه آمده بود، خطاب به مردم فریاد زد که:
«یَا أَهْلَ الکوفه! ان الصَّدَقَه عَلَیْنَا حَرَامٌ؛ (1)
ای مردم کوفه صدقه بر ما حرام است.»
چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت علیهمالسلام به کوفه نزدیک شدهاند، امر کرد سرهاى شهداء را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود، خارج کرده و نزد اهلبیت علیهمالسلام برند و در کوچه و بازار بگردانند تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود.
در حالى که زنان کوفه براى تماشای اسرا به بالاى بامها رفته بودند، زنى از بام صدا زد:
«مِنْ أَیِّ الْأُسَارَى أَنْتُنَّ فَقُلْنَ نَحْنُ أُسَارَى آلِ مُحَمَّدٍ صلیاللهعلیهوآله؛ (2)
شما از کدام مملکت و قبیله هستید؟
گفتند: ما اسیران آل محمد صلیاللهعلیهوآله هستیم.»
چون آن زن این را شنید هر چه چادر و مقنعه داشت درآورد و بر ایشان پخش نمود، مخدّرات گرفتند و خود را با آنها پوشاندند. (3)
1) بحار الأنوار، ج 45، ص 114.
2) لهوف، ترجمه فهرى، ص 144.
3) جلاءالعیون، باب پنجم، ص710.