عمر بن سعد بعد از زوال روز یازدهم اهل بیت را تحت مراقبت شدید سپاه حرکت داد (به واسطه ی خوف از شورش اعراب اطراف و قیام شیعیان(، و شب هنگام خود را به پشت کوفه رسانید.
یعنی فاصله ی میان کربلا را تا کوفه که حدود ده فرسنگ راه است آن مصیبت زدگان طی کردند، مأمورانی را وادار کرده بود که مراقب زنان و کودکان باشند تا صدا به گریه و زاری بلند نکنند و اگر چنین کردند آنان را بزنند، هنگامی که به پشت کوفه رسیدند شب بود چون مقرر بود که اسیران در انظار مردم کوفه درآیند آن شب را آنجا توقف کردند، تا فردا روز وارد شهر شوند. از چگونگی توقف و گذراندن این شب مقاتل ساکت اند، ولی از قرائن گویا جایگاه توقف و خوراک پوشاک سپاه و اهل بیت از پیش و از داخل شهر منظور و تأمین شده بود تا برای نمایش فردا آمادگی داشته باشند. (مؤلف با استفاده از بعض متون«
قبلا خبر نزدیک شدن اهل بیت به کوفه به ابن زیاد رسیده بود، فرمان داد تا سرهای شهدا را که عمر سعد عصر عاشورا از نزدش فرستاده بود به میان سپاه و اهل بیت ببرند و بامداد بر سر نیزه ها زنند و پیشاپیش اهل بیت به شهر درآورند، و در کوچه و بازار کوفه حرکت کنند تا قهر و غلبه و سلطنت یزید بر مردم آشکار شود و بر هول و هراس طرفداران آل علی بیفزاید. «منتهی الآمال«
صبح روز دوازدهم محرم آفتاب از افق اندوهبار کوفه سر برآورد، عمر سعد بنا به دستور ابن زیاد به آرایش و مرتب کردن سپاه و اسیران و سرهای شهدا پرداخت، سرهای شهدا را بر نیزه ها و سر ابیعبدالله (ع) را بر نیزه ی بلندتر در پیشاپیش اهل بیت قرار دادند، امام سجاد را در غل جامعه بر شتری سوار نمودند تا فتح و پیروزی خود را هر چه باشکوهتر جلوه دهد. و سپاهیان را با تمام سلاحهای خود در دو طرف و پشت سر منظم ساخت. عمر سعد با چنین آرایش و تربیت آغاز حرکت به داخل شهر نمود. «مؤلف با استفاده از نفس المهموم و منتهی الآمال«
زینب که دو روز بود سر برادرش را ندیده بود ناگهان چشمش به سر برادر در بالای آن نیزه ی بلند افتاد مصیبتش تازه و حالش دگرگون شد با گریه و ناله سر برادر را مخاطب ساخت: یا هلالا لما استتم کمالا
غاله خسفه فابدی غروبا، ای هلالی که چون به کمال رسیدی بناگهان خسوفت فرو گرفت و غروب فرا رسید، و چنانکه در مقاتل اشاره شده است: شاید در چنین حالتی از شدت تأثر بی اختیار سر مبارک زینب به چوبه ی محمل اصابت کرده و مجروح شده باشد. (1) «با استفاده از منتهی الآمال و نفس المهموم«
»صامت بروجردی«
زینب چو دید بر سر نی رأس شاه را
بر نه فلک نمود روان پیک آه را
از خاک و خون به نوک سنان دید منخسف
آن رخ که کرده بود خجل مهر و ماه را
گفتا بناله ای که نمودی بعهد مهد
روشن ز روی خویشتن عرش اله را
جای تو بود بر سر دوش نبی، چرا
کردی سر سنان سنان جایگاه را
نه طاقتی که بر سر نی بنگرم سرت
نی صبر کز رخ تو بپوشم نگاه را
—
»تابش اصفهانی«
در کوفه بصد محنت چون شد گذر زینب
بر مهر و مه آتش زد دود جگر زینب
گفتی که قیامت بود آن دم که هویدا شد
خورشید بنوک نی بالای سر زینب
افتاد چو چشم او بر آن سر نورانی
گردید سیه عالم پیش نظر زینب
گفت ای که هلال آسا انگشت نمائی تو
دوشینه کجا رفتی جانا ز بر زینب
ای آینه ی رویت مرآت جمال حق
وی طلعت نیکویت نور بصر زینب
شد غنچه ی لعل تو از تشنگی افسرده
بازآ و بنوش آبی از چشم تر زینب
پروانه صفت سوزم ای شمع به وصل تو
آتش زده هجرانت بر بال و پر زینب
در کوفه ی ویرانست آزرده دل و حیران
آن کیست که با زهرا گوید خبر زینب
دردا که ز سوز دل آن لحظه هویدا شد
اندر فلک محمل شق القمر زینب
بر چوبه ی محمل خورد آن جبهه ی نورانی
خون ریخت ز پیشانی در رهگذر زینب
خون دل و اشک چشم آمیخته شد با هم
گردید نثار شه در و گهر زینب
تابش سر استغنا بر چرخ برین ساید
گر خدمت او آید مقبول در زینب
»تابش اصفهانی«
مردم کوفه از ورود اسیران آگهی یافتند، برای تماشا و استقبال بیرون شتافتند، اهل بیت بر شتران با جهاز بدون پلاس و روپوش سوار و محصور میان لشکریان بودند زیرا خوف فتنه و شورش محتمل بود چه در کوفه شیعیان بسیار بودند، زنهائی که تا خارج شهر به استقبال آمده بودند، با گریبانهای چاک و موهای پریشان گریه و زاری می کردند، چون کاروان اسیران وارد شهر شدند زنهای کوفیان بر بالای بامها رفته آنان را نظاره می کردند، زنی از بالای بام آواز برداشت من ای الاساری انتن شما اسیران مردم چه دیار و از چه قبیله ای هستید؟ گفتند ما اسیران آل محمدیم، آن زن از بام بزیر آمد و چادرها و مقنعه هائی را گردآورد و بین زنان و دختران اهل بیت بخش نمود تا خود را بپوشانند، کاروان به همان ترتیب در حرکت بود، در نقطه ی دیگر مردم کوفه نان و خرما به عنوان صدقه آورده بودند، ام کلثوم بر آنها بانگ زد که: یا اهل الکوفة ان الصدقة علینا حرام ای مردم کوفه صدقه بر آل پیغمبر حرام است، همچنان کاروان در کوی و گذر در حرکت می بود و بعضی از روی رقت و ترحم به حال اسیران به صدای بلند گریه می کردند، بجائی رسیدند که گذرها و بامها از هر طرف مالامال جمعیت بود به طوری که ازدحام حرکت کاروان را متوقف ساخت. در اینجا حضرت زینب آغاز به خطبه و سخنرانی فرمود:
1) مؤلف منتهی الآمال، بخبر مسلم گچکار، اشکال نموده که محمل و هودج در کار نبوده و از شأن زینب هم نیست که پیشانی خود را به چوبه ی محمل زده باشد که خون جاری شود به عقیده ی حقیر کلا منکر نبودن محمل نباید شد زیرا برای حمل اطفال لزوم داشته و از محامل اهل بیت تعدادی موجود بوده.