جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ورود به شام- دروازه ی شام

زمان مطالعه: 4 دقیقه

مؤلف منتهی الآمال می نویسد: شیخ جلیل و عالم خبیر حسن بن علی طبری که معاصر علامه و محقق است در کتاب خود «کتاب کامل بهائی» نوشته است اهل بیت امام حسین (ع) روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر دمشق وارد شدند، نوشته است در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست. محلاتی نیز از کامل بهائی نقل کرده که خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغانی کرده زینت کنند و روز ورود اهل بیت به شهر شام چهارشنبه

شانزدهم ربیع الاول بود، مؤلف کتاب امام حسین و ایران نوشته است: سر کرده ی کاروان پیکی را جلو فرستاد که به یزید مژده بدهد که اسیران نزدیک می شوند، یزید دستور داد که جارچیان در دمشق جار بزنند دشمنان خلیفه مغلوب و حرم آنها اسیر شده به زودی وارد شهر خواهند شد، بر مسلمین فرض است که شریک شادمانی خلیفه بشوند و شهر را آذین ببندند و شبه چراغانی کنند و مردم شام چنین کردند.

چون اهل بیت نزدیک دمشق رسیدند و هنوز داخل دروازه ساعات نشده بودند، ام کلثوم به شمر که یکی از سرکردگان کاروان بود گفت چون خواستی ما را داخل شهر کنی از دروازه ای داخل کن که تماشاگر کمتر باشد و ما را کمتر نظر کنند و امر کن سرهای شهدا را از بین محملها بیرون و به جلو ببرند تا مردم به تماشای آنها مشغول شوند. آن ملعون به خلاف خواهش آن مخدره از دروازه ساعات که پرجمعیت تر بود عبور داد و گفت تا سرها را در میان محملها بازدارند. «منتهی الآمال- از لهوف»

وقتی نزدیک دروازه ی شهر رسیدند و سه روز ایشان را برای آذین شهر نگه داشته بودند، چنان بود که هر چه توانسته بودند از وسائل تزیین و آرایش و زیور به کار برده بودند به طوری که تا آن روز چنین آرایش و آذینی دیده نشده بود، قریب پانصد هزار مرد و زن از خانه هایشان به استقبال بیرون آمدند، چند هزار مرد و جوان و زن با طبل و کوس و دهل و دف و چنگ و رقص کنان بیامدند جمله دست و پا خضاب کرده و سرمه در چشم کشیده، سهل ساعدی که تازه وراد دمشق شده بود وقتی از قضیه مطلع گردید، برای دیدن اهل بیت که هنوز بیرون دروازه بودند، رفت، گوید از کثرت خلق و شیهه ی اسبان و بوق و طبل و دف محشری بپا شده بود، پرچمهای سپاهیان کفر هویدا شد، دیدم سرها را بر نیزه کرده می آورند، اول سر عباس بن علی را دیدم و در عقب آن و سرهای شهدا، زنان و کودکان حرم حسین (ع) را مشاهده کردم، چشمم به سر حسین (ع) افتاد دیدم شکوهی

تمام دارد و نوری از آن ساطع است، با ریش مدور، موی سفید با سیاه آمیخته، و سیاهی چشمان نیک سیاه و ابروها پیوسته، و کشیده بینی بود، تبسم کنان به جانب آسمان و به جانب افق چشم گشوده بود، باد محاسن او را به چپ و راست می جنبانید، پنداشتی که امیرالمؤمنین علیه السلام است. کاروان با این حالت از دروازه گذشته به داخل شهر روان گردید. سهل ساعدی گوید: نزدیک یکی از اسیران شدم و گفتم تو کیستی؟ گفت من سکینه دختر حسین ام، گفتم من سهل ساعدی از صحابه ی جد شما هستم اگر خدمتی داری به من بفرما سکینه فرمود: به این بدبخت که سر پدر مرا دارد بگو از میان ما بیرون رود و سر را به جلو ببرد تا مردم به نظاره ی آن مشغول شوند و دیده از ما بردارند و به حریم رسول خدا اینقدر بی حرمتی روا ندارند. سهل گفت چهارصد دینار به او دادم تا سر را به جلو برد. – راوی دیگر عمرو بن منذر همدانی گوید: در آن غوغا، ام کلثوم را دیدم گوئی فاطمه ی زهرا است، چادر کهنه ای بر سر و روی بندی بر روی بسته بود، نزدیک رفتم به امام زین العبادین و زنان خاندان سلام کردم. در آن حال یکی از شامیان گفت: ما هرگز اسیرانی نیکوتر از ایشان ندیده ایم. سکینه گفت: بدان که ما اسیران آل محمد (ص) هستیم. «کامل بهائی- جلاء العیون- منتهی الآمال- نفس المهموم و غیره«

بدین منوال حرم رسول خدا و اولاد او را سیر دادند تا اینکه در مسجد جامع دمشق که جای ورود اسیران بود بازداشتند در این اثناها، پیرمردی شامی نزد ایشان آمد و زبان به سرزنش گشوده گفت: الحمدلله که خدا شما را کشت و شهرها را از مردان شما آسوده کرد، و یزید را بر شما مسلط ساخت. امام زین العابدین به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت آری، فرمود این آیه را خوانده ای؟ قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی، گفت بلی خوانده ام. فرمود آنها مائیم که حقتعالی مودت ما را مزد رسالت قرار داده است. باز پرسید که این ایه را خوانده ای؟ وات ذا اقربی حقه، گفت آری. فرمود مائیم که حقتعالی به پیامبر خود امر کرده است

که حق ما را به ما عطا کند، حضرت سجاد دگربار پرسید این آیه را تلاوت کرده ای؟ و اعلموا انما غنمتم عن شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی. گفت خوانده ام. فرمود مائیم ذوی القربی که نزدیکترین اقربای پیامبر خدائیم. فرمود آیا این آیه را خوانده ای؟ انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. گفت خوانده ام. حضرت فرمود مائیم اهل بیت رسالت که حق تعالی شهادت به طهارت ما داده است. آن پیرمرد با چشم گریان عمامه از سر بینداخت و سر به آسمان کرده و گفت خدایا از دشمنان آل محمد به سوی تو بیزاری می جویم پس به حضرت سجاد عرض کرد از سرزنشی که از روی نادانی کردم پشیمانم آیا توبه ی من قبول می شود، حضرت فرمود توبه ات قبول است. گویند این خبر به یزید بردند دستور داد تا آن پیرمرد را به قتل رسانیدند. «امالی صدوق- لهوف- منتهی الآمال به نقل از قطب راوندی«