آمدم در قتلگه تا شاه را پیداکنم
ماه را شرمنده از آن طلعت زیبا کنم
گشته از باد خزان پرپر همه گلهاى من
جستجو در بین این گلها گل زهرا کنم
دید تا عریان میان آفتابش گفت، کاش
خصم بگذارد بمانم سایبان پیدا کنم
گر به خون قانون آزادى نوشتى در جهان
من هم او را با اسیرى رفتنم امضا کنم
تا شود ثابت که حق، جاوید و باطل فانى است
زین زمین تا شام غم برنامهها اجرا کنم
تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل
مىروم تا آن جنایتپیشه را رسوا کنم
مىکنم با خاک یکسان کاخ استبداد را
تا دهان خود براى خطبه خواندن واکنم
تا کنى سیراب نخل دین، تو دادى تشنه جان
من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم
کاش بگذارند اعدا که اى عزیز فاطمه
در کنار پیکر صدپارهات مأوا کنم
بر تنت جان برادر نى سر و نى پیرهن
دادخواهى تو نزد ایزد یکتا کنم
گفت انسانى چو من نومید از هر در شوم
روى حاجت را به سوى زینب کبرى کنم
على انسانى
***