وقتی صدای یاری خواهی امام حسین علیهالسلام بلند شد، که فرمود:
«هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه»
امام سجاد علیهالسلام سخت بیمار بود، طوری که بدون عصا نمیتوانست بایستد و شمشیر خود را حمل کند! به زحمت برخاست و از خیمه بیرون آمد که به میدان برای یاری پدر حرکت کند.
امام حسین علیهالسلام متوجه او شد و به زینب سلاماللهعلیها رو کرد و صدا زد:
او را نگهدار تا زمین از نسل آل محمد خالی نماند. (1)
در روایتی نیز آمده:
امام حسین علیهالسلام به خیمه امام سجاد علیهالسلام برای وداع با او آمد، امام سجاد علیهالسلام روی فرش پوستی بستری بود و زینب سلاماللهعلیها از او پرستاری میکرد، وقتی که چشم زین العابدین علیهالسلام به پدر افتاد، خواست برخیزد، نتوانست، به عمهاش زینب فرمود:
«مرا به سینهات تکیه بده تا بنشینم.»
زینب سلاماللهعلیها چنین کرد. امام سجاد علیهالسلام با پدر گفتگو کرد و دریافت که همه مردان و نوجوانان به شهادت رسیدهاند، لذا زین العابدین گریه کرد و به زینب سلاماللهعلیها فرمود:
«عمه جان شمشیری به من بده، تا با دشمن بجنگم.»
حضرت امام حسین علیهالسلام او را از این کار منع نمود و او را به سینه خود چسبانید و به او فرمود:
«یَا وَلَدِی أَنْتَ أَطْیَبَ ذُرِّیَّتِی وَ أَفْضَلُ عِتْرَتِی وَ أَنْتَ خَلِیفَتِی عَلَی هَؤُلَاءِ الْعِیَالِ وَ الْأَطْفَالِ فَإِنَّهُمْ غُرَبَاءُ مخذولون قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ والیتم وَ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ وَ نَوَائِبِ الزَّمَانِ سکتهم إذَا صَرَخُوا وَ آنَسَهُمْ إذَا اسْتَوْحَشُوا وَ سَلْ خَوَاطِرِهِمْ بِلِین الکلام فَإِنَّهُ مابقی مِنْ رِجَالِهِمْ من یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غیرک وَ لَا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یشکون إلَیْهِ حُزْنِهِمْ سواک دَعْهُمْ یشموک وَ تشمهم وَ یبکوا علیک وَ تبکی عَلَیْهِم؛ (2)
ای پسرم، تو پاکترین فرزندان و با فضیلتترین عترت من تو هستی، تو جانشین من میباشی، برای اطفال و زنان سرپرست هستی، چرا که آنان غریبانی هستند، که آنان را ذلّت و یتیمی و بدگویی دشمنان و ناگواری روزگار، احاطه کرده است. هر گاه صدای آنها به گریه بلندشد، آنان را ساکت کن و اگر وحشت کردند، آنان را دلداری ده و پریشانی آنها را با کلام نرم و آرامشبخش خود آرام نما، چرا که از مردانشان جز تو کسی نمانده است که به او انس گیرند و ناراحتی و غم و غصه خود را به او بگویند.»
سپس حضرت امام حسین علیهالسلام دست حضرت سجاد علیهالسلام را محکم گرفت و فریاد زد:
«یَا زَیْنَبُ وَ یَا أُمَّ کلثوم وَ یَا سکینة وَ یَا رُقَیَّةَ وَ یَا فَاطِمَةُ اسْمَعْنَ کلامی وَ اعلمنّ إِنَّ ابْنِی هَذَا خَلِیفَتِی علیکم وَ هُوَ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ؛ (2)
ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعه» و اطاعتش واجب است.»
سپس به فرزندش فرمود:
«یَا وَلَدِی بَلَغَ شِیعَتِی عَنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ إِنَّ أَبِی مَاتَ غَرِیباً فاندبوه وَ مضی شَهِیداً فابکوه؛ (2)
فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو پدرم غریبانه از دنیا رفت و او شهید گشت، پس برای او گریه کنید.»
1) ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتی، ج 3، ص 91.
2) معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج 2، ص 23.