آری، او از «بدر» سخن میراند و آرزوی حضور کشتههای شرک در آن پیکار را مینمود و میگفت: کاش بزرگان و نیاکان من که در جنگ بدر به خاک هلاک افتادند حضور می یافتند…
آن نیاکان تجاوزکاری که یزید آرزوی حضور آنان را مینمود، «عتبه»،«شیبه» و «ولید» بودند که هر سه از سرکردگان کفر و تجاوز بودند. نخستین آنان به دست «ابن زیاد» نواده دلیر عبدالمطلب به کیفر ددمنشی خود رسید و دو تن دیگر که به ترتیب پدر و پسر بودند به دست توانای علی علیهالسلام از سر راه حقطلبان و عدالتخواهان برداشته شدند.
با این بیان تمام جنایتهایی که یزید خودکامه و سرکش به آنها دست یازید، از کشتن امام حسین علیهالسلام و یاران و مردان خاندانش گرفته تا به اسارت گرفتن بانوان و دختران خاندان پیامبر و اهانت به سر نازنین پیشوای آزادی، نه تنها به خاطر تحکیم پایههای پوسیده حکومت استبدادی خویش و از سر راه برداشتن یک رقیب بزرگ سیاسی و یک اصلاحگر پرجاذبه اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی، که رهاورد طبیعی کفر عریان و کینه نهان و انباشته در قلب او بود.
یزید نه تنها ذرهای ایمان به خدا و روز رستاخیز در دل نداشت، بلکه عنوان خلافت و ولایت و جانشینی پیامبر را به عنوان چماقی برای سرکوب و سلطه گری بر مردم و فرورفتن در هوای دل و پیکار با دین و بزرگان دین به کار گرفت و بسان مذهبسالاریهای دروغین از دین و مذهب به صورت ابزاری و تخدیری بهره میجست.
به همین جهت با وجود ادعای جانشینی پیامبر با وقاحتی بهت آور، آشکارا حتی به میخوارگی می پرداخت و به قماربازی می نشست و از هیچ کار زشت و ناروایی که خدا تحریم فرموده بود، روی نمی گرداند. با این روش زشت و قانون شکنانه خود به همگان جرئت داده بود که در اماکن عمومی بنشینند و بدون ترس و شرم و حیا و یا حتی احترام به مقررات خدا و رعایت خط قرمزهایی که ذات بیهمتای او در برخی از کارها کشیده بود به هر گناه و زشتی که خواستند دست یازند.
به همین جهت در روایتی از حضرت امام رضا علیهالسلام آمده است که:
«مَنْ نَظَرَ إِلَى الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَى الشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ الْحُسَیْن(ع) وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ؛ (1)
هر کس بر آلات قمار و برد و باخت نگریست، باید به یزید و نسل او لعنت کند.»
«فَلَا یَسْتَبْطِئُ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ کَانَ نَظَرُهُ إِلَیْنَا شَنَفاً وَ إِحَناً وَ أَضْغَانَا؛
در برخی نسخهها «و کیف یستبطیء فی بغضنا…» آمده است.
و چگونه در کینهتوزی و دشمنی با خاندان پیامبر شتاب نورزد آن کسی که دیدگاه و باور او در مورد آنان ناخوشایند و کینه توزانه است و از فرط کینه و دشمنی بیمارگونه با آنان، خود را به هر در و دیواری میزند؟»
واژههای «الشنف و الشنآن و الإحن والأضغان» همه به معنی شدت کینه و دشمنی آمده و از نظر مفهوم به هم نزدیک هستند.
» یُظْهِرُ کُفْرَهُ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ یُفْصِحُ ذَلِکَ بِلِسَانِه»
کسی که از شدت کینه به پیامبر و خاندانش، کفر و دشمنی خود را آشکار میسازد و بر خلاف سیاست عوامفریبانهاش آنچه در دل دارد به زبان میآورد و وقیحانه میگوید:
«لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلَا
خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَل؛
بنیهاشم بدین وسیله برای به دست گرفتن قدرت و حکومت، بازی کردند وگرنه نه وحی و کتابی از آسمان فرود آمد و نه پیام و خبری از سوی خدا در کار بود!»
یزید با خواندن این شعر، در حقیقت ناباوری خود را به رسالت پیامبر آشکار و علنی ساخت و رسالت و پیامبری و وحی و قرآن را یکسره بازی سیاسی و بازی قدرت خواند و همه را انکار نمود و در حقیقت آنچه را در دل نهان میداشت در اوج شادمانی و مستی و پیروزی موهوم خود به زبان آورد.
«وَ هُوَ یَقُولُ فَرِحاً بِقَتْلِ وُلْدِهِ وَ سَبْیِ ذُرِّیَّتِهِ غَیْرَ مُتَحَوِّبٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ یَهْتِفُ بِأَشْیَاخِهِ:
لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً
وَ لَقَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَل؛
ای کاش نیاکانم که در جنگ بدر به دست مسلمانان به هلاکت رسیدند، حضور داشتند و ناشکیبایی قبیله خزرج و زدن نیزهها را میدیدند و از شادی و سرور فریاد میزدند و میگفتند:
ای یزید! بزن که دستت شل مباد.»
به نظر میرسد منظور بانوی اسلام این است که:
یزید روسیاه بی هیچ احساس شرم و بدون پروا به این جنایتها دست یازیده است، چرا که او پس از کشتن فرزند ارجمند پیامبر و به اسارت گرفتن خاندان او و دیگر حقکشیها نه تنها احساس ناخوشایند و پروایی نمیکند که شادی مینماید و شعرهای کفرآلود میخواند و شعارهای آکنده از شرک و تندروی در بیداد سر میدهد و این حال و هوای او نشانگر آن است که نه به روز رستاخیز ایمان دارد و نه در مورد رهاورد جنایتهای خود میاندیشد و به همین جهت هم نه از جنایتهایی که کرده است احساس تنگنا و خواری میکند و نه از کارهای زشتی که انجام داده است و به زودی او را به قعر دوزخ میکشد، میترسد.
«مُنْحَنِیاً عَلَى ثَنَایَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ کَانَ مُقَبَّلُ رَسُولِ اللَّهِ ص یَنْکُتُهَا بِمِخْصَرَتِه!
و این در حالی است که با چوب بیداد بر دندانهای پدر خداپرستان و سالار جوانان بهشت مینوازد و شادمانی میکند! بر همان لب و دندانی که بوسهگاه پیامبر خدا بود!»
واژه «ثنایا» جمع «الثنیة» به معنی دندانهای چهارگانه جلو دهان است، که دو عدد آنها در بالا قرار دارد و دو عدد در پایین.
واژه «مقبل» به بوسهگاه گفته میشود.
«ینکت» به معنی میزند آمده است.
«مخصرة» به عصا گفتهاند.
برخی نیز برآناند که منظور عصایی است که در انتهای آن برای استحکام و کارایی بیشتر، تکه آهنی تیز جاسازی شده است. به راستی که قلم از بیان و شرح این فراز از خطبه بانوی اسلام ناتوان است و این به خاطر سهمگینی مصیبت است.
راستی چگونه یزید طغیانگر به خود جرئت میدهد که بر این لب و دندان پاک و پاکیزه و بر بوسهگاهی که پیامبر صدها بار آن را بوسهباران ساخته است چوب زند؟ و فاجعهبارتر آنکه در برابر خاندان و زنان و دختران او به این جنایت فجیع دست یازد؟ راستی زهی بیشرمی و شقاوت!
و مصیبتبارتر آن که آن روسیاه به یک بار و یا دو بار چوب زدن بر آن لب و دندان نازنین بسنده نکرد، بلکه بارها در اوج شادی و جنون قدرت در برابر دیدگان خاندان و کودکان پیشوای آزادگان با چوب بر لب و دندانهای او نواخت و به این هم بسنده نکرد، بلکه بر چهره و گونه درخشان او نیز چوب زد و با چوب بیدادش دو لب سنجیدهگو و دُرفشان آن حضرت را گشود تا بر دندانهای سپید و درخشندهاش چوب بیداد بزند!
«قَدِ الْتَمَعَ السُّرُورُ بِوَجْهِه!
در حالی که به هنگام انجام این جنایتهای دهشتناک، آثار شادی و سرور بر چهره پلیدش نمایان میشد.»
وقتی انسان از گزارش و رویدادی، بسیار شادمان میشود، صورت برافروخته جلوه میکند و آثار خوشحالی را مینمایاند، در فرهنگ عرب به چنین شرایطی گفته میشود:
«ألتمع السرور بوجهه!»
و گویی یزید به هنگام نواختن چوب بیداد بر لب و دندان پیشوای آزدگان چنین شرایطی داشت.
«لَقَدْ نَکَأْتَ الْقَرْحَة»
دو واژه «نکأ القرحة» به معنی شکافتن زخم پس از بهبود یافتن آن آمده و منظور این است که:
این جنایت یزید که با چوب بر لب و دندان امام حسین علیهالسلام میزد، باعث جوشش موج اندوه تازهای گردید و باران اشکها را باراند و صدای گریه و ناله از خاندان امام حسین علیهالسلام برخاست.
«وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَة»
«إستأصل شأفته» آن را از ریشه درآورد و منظور زینب سلاماللهعلیها این است که:
هان ای یزید! تو با کشتن حسین، ریشه درخت بارور و سایهگستر رسالت را از بیخ و بن درآوردی، چرا که حسین آخرین عضو از اعضای پنجگانه اصحاب کسا بود، همان کسانی که آیه مبارکه تطهیر در وصف آنان نازل شد و خدا از آنان در کتاب خویش با عنوان «أهل البیت» یاد نمود.
هر یک از این پنج سیمای تابناک که به شهادت می رسید و یا جهان را بدرود میگفت، دیگر اعضای باقیمانده آن، آرامشبخش خاطر خطیر خاندان پیامبر و خداجویان و عدالتخواهان بود و با کشتن امام حسین در حقیقت ریشه درخت پربار و بر رسالت کنده شد و این جنایت هولناک به دستور یزید و پلیدکاری و ددمنشی «عبید» انجام گرفت.
«بِإِرَاقَتِکَ دَمَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنِ یَعْسُوبِ دِینِ الْعَرَبِ وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِب»
واژه «یعسوب» به معنی ملکه زنبور عسل آمده و در اینجا منظور پیشوای توانمند و شایسته کردار و در اوج محبوبیت و پذیرفتگی ملی و دینی است.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله به امیرمؤمنان علی علیهالسلام، عنوان «یعسوب الدین» یا پیشوای دین را داد.
واژه «یعسوب» به معنی شاه زنبورها و فرمانده آنهاست که زنبوران دیگر فرمانش را میبرند و این واژه در فرهنگ عرب، در مورد پیشوا و سالار و رهبر شایسته و مردمی به کار رفته است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله این عنوان را به امیرمؤمنان علی علیهالسلام داد و از خود آن حضرت آوردهاند که فرمود:
«أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِین؛ (2)
من پناه و پیشوای مردم توحیدگرا و نیکمنش و نیکرفتارم.»
با دادن این عنوان به او، شیعیان، وی را به زنبور عسل تشبیه کردند که در سایهسار حکومت عادلانه او زندگی میکنند و از آن پیشوای بزرگ پیروی میکنند و این عنوان علی علیهالسلام در میان مردم شهرت یافت به گونهای که به او «یعسوب الدین» میگفتند؛ به همین جهت شاعر در این مورد چنین میسراید:
«وَلَایَتِی لِأَمِیرِ النَّحْلِ تَکْفِیَنِی
عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ تَغْسِیلِی وَ تَکْفِیَنِی
وَ طِینَتِی عُجِنْتُ مِنْ قَبْلَ تکوینی
بِحُبِّ حَیْدَرِ کَیْفَ النَّارِ تکوینی؛ (3)
دوست داشتن من امیر مؤمنان را برای نجاتم به هنگام مرگ و غسل و کفن شدنم برایم بسنده است و دنیای وجودم پیش از آفرینش من به دوستی او سرشته شده است، با این وصف آتش دوزخ چگونه در من اثر خواهد نهاد؟»
با این بیان دخت فرزانه علی علیهالسلام از امام حسین علیهالسلام به پیشوای بزرگ دین و دنیای مردم تعبیر میکند.
1) عیون أخبار الرضا، صدوق، ج2، ص 22.
2) خصال، صدوق، ج2، ص 633.
3) منهاج البراعة، خوئى، ج6، ص 63.