برای آنکه بتوانیم به تحلیلی جامع و دقیق از شیوه ی گفتار و استدلال های زینب کبری علیهاالسلام در شام دست یابیم، لازم است نظری نیز به پیش آمدهایی که منجر به ایراد خطبه آتشین زینب علیهاالسلام در مجلس یزید شد، بیندازیم تا بدانیم چه زمینه ها و عللی سبب شد که آن حضرت چنین بی محابا، لب به سخن بگشاید تا آنجا که یزید را وادار کند، لب از سخن فروبندد.
چنان که خواهیم دید، مجموعه ی رخدادها و گفتگوهایی که تا لحظه ی ایراد خطبه رخ داد، هم دلیل کافی و محرک قوی برای نطقی آتشین بوده است و هم خوراک و ماده ی خام لازم برای آن؛ زیرا زینب علیهاالسلام با توجه به مهارت بی نظیری که در فن سخنوری و بلاغت داشته، به حکم بداهه گویی هرچه لازم بوده، از زمینه های حاضر بحث که شنوندگان در جریان آن بوده اند، کمک گرفته است و همین خود باعث می شود که شنونده احتیاجی به شاهد مدعا نداشته باشد تا سخن بیهوده به درازا کشیده شود و به این ترتیب ابزار انکار و لجبازی از وی سلب شود.
به همین دلیل است که حضرت زینب علیهاالسلام در بسیاری از موارد به جای استناد به مجموعه ای از آیات متوالی که حاوی معنای خاصی هستند، تنها به
یک آیه از آن آیات اشاره می کند که همین یک آیه، نماینده و رساننده ی معنای کامل و تمام آن آیات است؛ زیرا آیات محذوف به قرینه ی یکی از شرایط محیطی یا گفتاری زمان ایراد خطبه بیان نشده اند.
ما نیز چون در تحلیل این خطبه به منشآت روانی که عامل ایراد آن بوده اند، توجه خواهیم داشت، بجاست ابتدا با مسائلی که هریک به گونه ای روح لطیف حضرت زینب علیهاالسلام را تحت تأثیر قرار داده است، آشنا شویم. این مسائل می تواند از نوع مناظر و محیطی که زینب کبری علیهاالسلام علیها السلام در آن قرار گرفته تا سخنانی را که میان افراد رد وبدل شده شامل شود. بنابراین ما نیز سعی می کنیم مروری گذرا بر این پیشامدها داشته باشیم؛
در روز اول یا دوم ماه صفر کاروان اسرا وارد دمشق شد. پیشاپیش آنها سرهای شهدا بر فراز نیزه ها بلند بود. مردم به تماشا جمع شده بودند و از دیدن اسرا به هیجان آمده، کف زنان، شادی و هلهله می کردند.(1)
شمر برای لجبازی با خاندان عصمت و طهارت دستور داد تا کاروان اسیران و نیزه داران، از میان جمع انبوه مردم بگذرد تا داغ دیگری بر دل زخمی آنها بگذارد.(2) یکی از آن صحنه های غم انگیز را چنین تصویر کرده اند:
در حالی که خانواده ی پیامبر با دستهای زنجیر شده، در کنار مسجد ایستاده بودند، پیرمردی از شام به آنان نزدیک شد و گفت: سپاس خدایی را سزاست که شما را کشت و
نابود کرد و مردم را از دست شما راحت نمود و امیرالمؤمنین علیه السلام را پیروزی داد.
امام علی بن الحسین علیهم السلام به او فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: بلی خوانده ام. حضرت سجاد فرمود: آیا این آیه را خوانده ای: «قل لا أسئلکم علیه اجرا إلا المودة فی القربی«؟(3) پیرمرد گفت: آری. امام فرمود: خاندان پیامبر ما هستیم. آیا این آیه را خوانده ای: «وآت ذا القربی حقه«(4) و این آیه را: «واعلموا انما غنمتم من شیء فأن لله خمسه و للرسول و لذی القربی«؟(5) پیرمرد گفت: آری. امام فرمود: ذوی القربی ما هستیم. این آیه را خوانده ای که «إنما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا«؟(6) گفت: آری خوانده ام. امام فرمود: اهل بیت که به طهارت ستوده شده اند، ما هستیم.
سکوت و سرگردانی پیرمرد را فرا گرفت. او خدا را سپاس گفته بود که خانواده ی پیامبر کشته شده اند. هر آیه که علی بن الحسین علیهم السلام تلاوت می کرد، مثل موجی
نیرومند، کشتی بی لنگر جان فریفته ی پیرمرد را تکانی سخت می داد. آثار ندامت در چهره اش آشکار بود. سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت: خداوندا! از آنچه گفتم و از بغضی که به این خانواده داشتم، توبه می کنم. به سوی تو بازمی گردم. از دشمنان محمد و از دشمنان خانواده ی او بیزارم (7)
فضای عمومی شام، شادمانی بود و خشنودی از کشته شدن حسین. شام از آغاز مسلمانی خود در دست خالدبن ولید و بعد معاویه و سرانجام یزید بود. فرماندهان و حکمرانانش، آنانی بودند که خود، دشمن قسم خورده ی اسلام بودند. در چنین فضایی سر امام حسین را بر یزید وارد کردند.
سهل بن سعد می گوید: برای یزید تختی نهاده بودند گوهر نشان و سرای او را به هر گونه زیور آراسته و بر گرد تخت او کرسی های زرین و سیمین نهاده؛ دربانان یزید بیرون آمدند و آنها را که حامل سر بودند، به سرای او درآوردند.(8) در این هنگام یزید در جیرون بود. جیرون در حاشیه ی شهر دمشق در یکی از دروازه های شهر، غرق فواره های بلند و درختان سرسبز و پرگل بود. با سقف بلندی بر فراز ستونها(9)
یزید چون سرها را دید که بر فراز نیزه ها می آورند این شعر را سرود:
لما بدت تلک الحمول و اشرقت
تلک الرئوس علی ربی جیرون
نعب الغراب فقلت قل او لا تقل
فلقد قضیت من الرسول دیونی(10)
»هنگامی که محمل ها رسیدند و آن خورشیدها بر فراز پشته های جیرون درخشیدند، کلاغ بانگی بلند سرداد، گفتم چه فریاد کنی و چه نکنی، طلبم را از رسول گرفتم«.
زحربن قیس سر را نزد یزید آورد. یزید از او پرسید: ای زحر! چه خبری داری؟
زحر گفت: ای امیرمؤمنان؛ مژده بده که خداوند برای تو فتح و پیروزی را نصیب ساخت. حسین بن علی علیه السلام به همراه هیجده تن از خاندانش و شصت تن از شیعیانش پیش ما آمد. ما به مقابله ی با آنان رفتیم و پیشنهاد کردیم یا تسلیم فرمان عبیدالله بن زیاد شوند و یا آماده ی جنگ. آنان جنگ را انتخاب کردند. هنگام برآمدن خورشید، بر آنان تاختیم و از هر سو ایشان را فرا گرفتیم و آنها مانند کبوتری که از چنگال عقاب می گریزد، فرار می کردند. به خدا قسم، کشتن آنها بیشتر از کشتن یک شتر یا یک خواب نیمروزی طول نکشید. اکنون پیکرهای آنان برهنه و جامه هایشان خونین و چهره هایشان خاک آلود است. آفتاب بر آنان می تابد و باد بر ایشان می وزد و عقابها و کرکس ها به دیدار آنها می روند. آنها در سرزمینی خشک افتاده اند.
شیخ عباس قمی قدس سره از مناقب نقل می کند: هنگامی که سر آن حضرت را برای یزید آوردند، بویی خوش از آن می دمید بهتر از هر عطری.(11)
پس چشم های یزید از اشک پر شد. و گفت از فرمانبرداری شما بدون کشتن حسین هم راضی و خشنود بودم. خداوند پسر سمیه را لعنت کند! به خدا سوگند اگر خودم عهده دار کار حسین بودم، حسین را می بخشیدم. خدای حسین را رحمت کند.(12)
یزید نگاهی به اهل مجلس انداخت و پر تبختر گفت: این (اشاره به سر امام حسین) بر من فخر می کرد و می گفت: پدر من از پدر یزید بهتر است؛ مادرم از مادر یزید برتر است؛ جدم از جد یزید بهتر، و خودم از یزید برترم. همین باورها او را کشت؛ اما این سخن که می گفت پدر من بهتر از پدر یزید است، میان پدر من و پدر او مخاصمه بود و خداوند به نفع پدر من داوری کرد. اینکه می گفت مادرم بهتر از مادر یزید است، به جانم سوگند راست می گفت. فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر خدا، بهتر از مادر من بود. اینکه گفت جد او بهتر از جد من است؛ هر کس به خداوند و روز بازپسین ایمان داشته باشد، نمی گوید که او از محمد بهتر است. اما اینکه می گفت من از یزید بهترم شاید او این آیه را نخوانده بود: «قل اللهم
مالک الملک تؤتی المک من تشاء و تنزع المک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر إنک علی کل شیء قدیر«.(13)
پس از خواندن این آیه از قرآن، چوبی از خیزران برداشته و با آن به لب و دندان امام حسین زد و گفت: ابوعبدالله خوب حرف می زد.
ابوبرزه اسلمی گفت ای یزید؛ وای برتو! لب و دندان کسی را چوب می زنی که پیامبر آن لب و دندان ها را می بوسید و می گفت: شما سرور جوانان اهل بهشت هستید. خداوند قاتل شما را بکشد و لعنت کند و جهنم را که بدجایگاه و سرانجامی است بهره ی آنان سازد. ای یزید! روز قیامت تو را می آورند، در حالی که عبیدالله بن زیاد پشتوانه و شفیع توست و حسین را می آورند در حالی که محمد شفیع اوست.
یزید برافروخته و عصبی شد و فرمان داد که ابوبرزه را از مجلس اخراج کنند.(14) آنگاه در حالی که با عصایش بر چهره ی امام حسین می زد، اشعار ذیل را که از عبدالله بن الزبعری است خواند و ابیاتی نیز بر آن افزود:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم
و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی احمد ما کان فعل(15)
»ای کاش پیران قبیله ی من که در جنگ بدر کشته شدند، می دیدند که چگونه قبیله ی خزرج در برابر نیزه ها به زاری افتاده اند.
از شادمانی هلهله می کردند و می گفتند: دست مریزاد یزید!
به تلافی جنگ بدر بزرگان آنان را کشتی و حسابمان با آنان تسویه شد.
خاندان هاشم فقط با سلطنت بازی کردند، و گرنه، نه خبری از آسمان آمد ونه وحی نازل شد.
من از دودمان خندف نباشم، اگر کینه ای را که از محمد در دل دارم، از فرزندان او نگیرم«.
در شذرات الذهب آمده است که اگر درست باشد که این اشعار را یزید خوانده است، بدون تردید این اشعار دلالت بر کفر او دارد. ابن جوزی در تذکرة الخواص می گوید: قاضی ابو یعلی از احمد بن حنبل نقل کرده است که این اشعار در صورت صحت انتساب آن به یزید، دلالت بر فسق یزید دارد.
یزید آنگاه نگاهی به اسیران افکند. از حضرت سجاد علیه السلام پرسید: ای جوان! نامت چیست؟ گفت: علی بن حسین. یزید گفت: ای علی، پدر تو خویشاوندی اش را با من قطع کرد. حق مرا انکار نمود و بر سر قدرت و سلطنت با من منازعه کرد. خداوند با او چنان رفتار کرد که دیدی. علی بن حسین علیه السلام این آیه را تلاوت کرد: «ما أصاب من
مصیبة فی الأرض و لا فی انفسکم إلا فی کتاب من قبل أن نبرأها إن ذلک علی الله یسیر«.(16)
یزید به پسرش خالد اشاره کرد که به علی بن حسین علیه السلام پاسخ دهد. می خواست نشان دهد پسرش از پسر حسین چیزی کم نمی آورد. خالد مات و ساکت نگاه کرد. نگاهها به طرف او بود که با بهت و بلاهت درمانده بود. یزید خودش این آیه را خواند: «و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفوا عن کثیر«.(17)
علی بن حسین علیه السلام به یزید گفت: ای پسر معاویه و هند و صخر. حکومت در دست آبا و اجداد من بوده است، پیش از آنکه متولد شوی. جد من علی بن ابی طالب علیه السلام که خداوند از او خشنود باد، در بدر و احزاب و احد، پرچم پیامبر خدا را در دست داشت و در دست پدر تو و جد تو، پرچم کافران بود. آنگاه اشعار ذیل را خواند:
ما ذا تقولون إن قال النبی لکم
ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم
بعترتی و بأهلی بعد منقلبی
منهم أساری و منهم ضرجوا بدم
ما کان هذا جزائی إذا نصحتکم
ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی
»اگر پیامبر به شما بگوید شما که آخرین امت ها بودید، پس از رفتن من با عترت و خاندان من چگونه رفتار کردید، چه
خواهید گفت؟ گروهی را اسیر کردید و دست هایتان را به خونشان آغشته ساختید.
پاداش نصیحت های من این نبود که پس از من با نزدیکانم به بدی رفتار کنید«.
امام سجاد علیه السلام به یزید گفت: وای بر تو ای یزید، اگر می دانستی که چه کرده ای و درباره ی پدر و خاندان و برادر و عموهای من چه جنایتهایی را مرتکب شده ای، به کوهستان ها می گریختی و بر خاک و خاکستر می نشستی و اجدادت را به مصیبت و ماتم فرا می خواندی. آیا باید سر حسین، پسر علی و فاطمه علیهماالسلام که امانت رسول خدا صلی الله علیه وآله بود، در جلو دروازه ی شهر شما نصب شود؟ ای یزید، روز قیامت وقتی مردم به پا می خیزند، تو را به خواری و پشیمانی بشارت می دهم.
یزید پاسخی نداشت. سرافکنده و خوار و درمانده شده بود دوباره با عصایش شروع به ضربه زدن به چهره ی حسین کرد. نگاه زینب علیهاالسلام بر چهره ی حسین بود و صدای برخورد چوبدست بر لبها و دندانهای درخشان حسین.
ما خود زده ایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام
دور از تو شکیب چند باشد
ممکن نشود بر آتش آرام
در درون زینب علیهاالسلام طوفانی از درد و آتش بر پا شده بود؛ بویژه خواندن آن اشعار، اشعار أبی زبعری و انکار وحی و قیامت و بیان کینه نسبت به پیامبر و خانواده ی او و سرمستی و غرور ناشی از گمان پیروزی برای یزید، پاسخی شایسته می طلبید.
زینب علیهاالسلام به پا خواست و گفت، آنچه مسیر تاریخ را عوض کرد:
1) قمی، همان، ص 488.
2) همان.
3) شوری (42) / 23؛ بگو بر رسالتم هیچ پاداشی از شما نمی خواهم جز دوستی خانواده ام.
4) اسراء (17) / 26؛ روم (30) / 38؛ و به خویشان نزدیک حقشان را بده.
5) انفال (8) / 41؛ و بدانید که هرچه به شما غنیمت و فائده رسد، خمس آن خاص خدا و رسول و…است.
6) احزاب (33) / 33؛ همانا خداوند می خواهد هر گونه ناپاکی را از شما خانواده پیغمبر بزداید و شما را کاملا پاک گرداند.
7) مهاجرانی، پیام آور عاشورا، ص 311.
8) قمی، دمع السجوم ص 495.
9) حمول، معجم الولدان، ج 2، ص 199.
10) امین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 615.
11) قمی، دمع السجوم، ص 387.
12) نویری، نهایة الارب، ترجمه ی محمود مهدوی دامغانی، ج 7، ص 203. چنان که خواهیم دید، تک تک اتفاقات و مناظر، جایی اثرشان را در خطبه ی زینب علیهاالسلام نشان داده اند. اما کلامی که بتوان آن را متأثر از گریه ی یزید دانست، دیده نمی شود. پس باید در صحت این روایت تردید کرد؛ زیرا اگر یزید گریه ای هم کرده باشد، با علم به دروغین بودنش، نکته ی مهمی برای ذکر در خطبه ی حضرت زینب علیهاالسلام بوده است.
13) آل عمران (3) / 26؛ «بگو بارخدایا! ای پادشاه ملک هستی! تو هرکه را بخواهی عزت ملک و سلطنت بخشی و از هرکه خواهی بگیری و به هرکه خواهی عزت و اقتدار بخشی و هر که را خواهی خوار گردانی. هر خیر و نیکویی به دست تو است و تنها تو بر هر چیز توانایی«.
14) حلی، مثیرالاخزان، ص 79.
15) همان، ص 80؛ امین، لواعج الاشجان، ص 226.
16) حدید (57) / 22؛ «هر رنج و مصیبتی که در زمین یا از نفس خویش به شما رسد، همه در کتاب پیش از آنکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است و خلق آن بر خدا آسان است«.
17) شورا (42) / 30؛ «و آنچه از رنج و مصائب به شما می رسد، همه از اعمال زشت خود شماست؛ در صورتی که خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند«.