زمان مطالعه: < 1 دقیقه
کویر خشک لبانت، چسان نظاره کنم؟!
که جای بوسه، زنندش! بگو چه چاره کنم؟!
تو ای برادر تشنه! اگر اجازه دهی
به بوسهگاه پیامبر، کمی اشاره کنم!
تنت به کرببلا و سرت به تشت طلا!
دلم از این همه غربت، پر از شراره کنم
به کربلا تن بیسر، بدیدم و گفتم:
بگو که زخم تنت را چسان شماره کنم؟!
کنون اگر بگذارند، سر چو ما تو را
به بوسههای محبت، پر از ستاره کنم
سرم به چوبه محمل، لبت به چوب جفا!
تو هم نظاره نمودی، منم نظاره کنم
نه صبر مانده به دل نی به تن قرار «رجاء»
دلم از این غم زینب، روا که پاره کنم
علیرضا رجالی تهرانی (رجاء)
***