یزید معلون که سرمست از باده پیروزی بود برای آنکه، این پیروزی بزرگ را به رخ شخصیتها و بزرگان و سفرای خارجی مقیم شام بکشد، دستور می دهد که مجلسی بی سابقه و پرشکوه بیارایند و نیز از همه ی اشراف و رجال کشوری و لشگری و شخصیتهای خارجی و سفرا دعوت رسمی بعمل آورند. پس از آن که مجلس آماده شد، خود بر تختی زرین نشست و دستور داد تا سر مقدس حسین بن علی را نزد او حاضر کنند و نیز زنان و کودکان او را وارد مجلس سازند. (1)
وقتی که مجلس برای عربده گوییهای یزید آماده شد، با طرزی بسیار وحشیانه، کینه ها و عداوتهای موروثی خویش را ظاهر ساخت و با چوب دستی بر سر بریده ی حسین (علیه السلام) اسائه ادب کرد. از سر مستی و غرور، دشمنی دیرینه خود را به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم(اسلام و قرآن یکباره آشکار نمود و اشعاری را بزبان آورد که نشانه ی کفر و بی اعتقادی او به اسلام بود.
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
لاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم
و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندق ان لم انتقم
من بنی احمد ما کان فعل(2)
ای کاش بزرگان قبیله ی من که در جنگ بدر کشته شدند می بودند و می دیدند که قبیله ی خزرج چگونه از شمشیرهای ما به ناله آمدند تا آن وقت از خوشحالی و سرور فریاد می زدند و می گفتند ای یزید دست تو شل مباد. ما بزرگان بنی هاشم را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاردیم و این پیروزی را در برابر آن شکست به دست آوردیم. رسول اکرم با حکومت بازی کرد و الا نه خبری از آسمان داشت و نه وحی بر او نازل شده بود و من از نسل خندق نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.
یزید معلون با سخنان کفرآلود و خوف انگیز خود مقدسات اسلام را بی شرمانه انکار نمود و کشتن حسین (علیه السلام) و یاران پاکبازش را به انتقام کشته های کفار قریش در جنگ بدر قلمداد می نمود و از طرفی قدرت فرعونی یزید آنچنان سایه ی شوم و سهمگینی بر مجلس افکنده بود که هیچ کس را یارای اعتراض نبود و هر کس کوچکترین اعتراض را با مرگ حتمی خود برابر می دید.
آری یزید خائن وقتی رعب و وحشت را در چهره ی حضار مشاهده نمود، تصمیم گرفت به یاوه سراییهای خود ادامه دهد تا به طور کلی پرونده ی خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسلام ناب و خالص را مختومه اعلام کند و ارزشهای دوران جاهلی را گستاخانه زنده نماید.
به راستی در میان سکوت مرگبار و بهت انگیز حاکم بر مجلس چه کسی را یارای اعتراض است؟ آیا عقل و اندیشه ای در آن مجلس مخوف وجود دارد که ترس و اضطراب او را نربوده باشد؟ آیا زبانی هست که قدرت چرخش را در کام داشته و نخشکیده باشد؟ آیا اندامی هست که هیبت
دورغین یزید او را نلرزانده باشد؟ آیا قهرمانی وجود دارد که جو شوم مجلس را بشکند؟ آیا صاحبدلی هست که قدرت پوشالی یزید را قدرت نداند؟ در پاسخ باید گفت، آری در گوشه ای از مجلس در جمع اسرا شیرزنی خود را آماده ی نبرد می کند و تصمیم دارد به ایراد خطبه ای آتشین، یزید مغرور و فرومایه را برجای خود بنشاند و قدرت مقوایی او را به آتش بکشد و آنچنان عرق شرم بر پیشانی بی باکترین فرد روزگار بنشاند که، غلطیدن در سوراخ موش را بر هر مقام دنیایی ترجیح دهد. می خواهد دلهای مرده و ترس گرفته حضار را به گرمی کلامش روح و قوتی دوباره بخشد، می خواهد در آن شرایط حساس اصول مبارزه ای را رقم بزند که هر خواننده و شنونده ای را در آینده ی تاریخ به تحسین و عجاز وا دارد و بالاخره می خواهد چون کوهی آتشفشانی کند و قلوه سنگهای آتشین کلامش را بر سر یزیدیان بکوبد.
1) تاریخ یعقوبی / 2.
2) لهوف سید بن طاووس / 159.