جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ملاقات جانسوز هند با زینب

زمان مطالعه: 2 دقیقه

»هند» دختر عبدالله بن عامر، وقتی که پدرش از دنیا رفت در خانه ی امیر مؤمنان علیه السلام ماند و پس از شهادت علی علیه السلام در خانه ی امام حسن علیه السلام بود، معاویه او را به ازدواج یزید درآورد.

او در شام بود، و از شهادت امام حسین علیه السلام خبر نداشت، وقتی که امام کشته شد و بانوان و بستگانش را به صورت اسیر وارد شام کردند، زنی نزد هند آمد و گفت: اکنون اسیران را وارد شام می کنند، من نمی دانم که این

اسیران از کدام قبیله هستند، خوب است با من بیایی برویم و با تماشای آنها، تفریحی کنیم!

هند برخاست و لباسهای گران قیمت و زیبای خود را پوشید و به کنیز خود دستور داد تا صندلی مخصوص را با خود بیاورد.

هند به اسیران رسید که بر شترهای بی روپوش، آنها را می آوردند؛ زینب علیهاالسلام تا او را دید، شناخت، به خواهرش ام کلثوم آهسته فرمود: «آیا این زن را می شناسی؟! ام کلثوم گفت: نه نمی شناسم.

زینب علیهاالسلام فرمود: خواهر جان! این زن همان کنیز ما «هند» دختر عبدالله بن عامر است. ام کلثوم سکوت کرد، سرش را پایین انداخت و زینب علیهاالسلام نیز سرش را پایین انداخت.

هند به جلو آمد و روی صندلی ایستاد و به زینب علیهاالسلام رو کرد و گفت: «خواهرم چرا سرت را بلند نمی کنی«؟

زینب علیه السلام پاسخ نداد.

ـ از کدام شهر هستید؟

: از شهر مدینه.

ـ بهترین سلام بر ساکنان مدینه باد. و از صندلی پایین آمد.

: چرا از صندلی پایین آمدی؟

ـ به احترام ساکنان مدینه، تواضع کردم. می خواهم در مورد خانه ای از اهل مدینه سؤالاتی از تو بکنم.

: هر چه می خواهی سؤال کن.

ـ می خواهم از خانه و خاندان علی علیه السلام بپرسم، و در حالی که گریه

می کرد افزود: من مدتی کنیز آنها بودم.

: می خواهی از کدام یک از بستگان علی علیه السلام بپرسی؟

ـ می خواهم از احوال حسین علیه السلام و برادران و فرزندانش بپرسم، و از احوال خانمم زینب و خواهرش ام کلثوم و سایر بانوان منسوب به حضرت زهرا علیهاالسلام بپرسم!

زینب گریه جانسوزی کرد و فرمود: ای هند! اگر از خانه ی علی می پرسی، ما خانه ی او را در مدینه ترک کرده ایم، و منتظریم خبر مردن بستگان علی را به آن خانه ببریم.

»و اما ان سئلت عن الحسین فهذا رأسه بین یدی یزید؛ و اما اگر از حسین علیه السلام می پرسی، این سر بریده ی او است که در برابر یزید است«.

و اگر از عباس و سایر فرزندان علی علیه السلام می پرسی، ما آنها را با بدنهای پاره پاره و سر جدا مانند قربانیان در صحرای کربلا به جا گذاشتیم! و اگر از زین العابدین می پرسی، او از شدت بیماری و دردها قادر به حرکت نیست.

»و ان سئلت عن زینب، فانا زینب بنت علی؛ و اگر از زینب می پرسی، من زینب دختر علی علیه السلام هستم، و این ام کلثوم است«.

وقتی که هند سخن زینب علیه السلام را شنید، فریاد و شیون سر داد در حالی که با نعره ی جانسوز می گفت: «آه! ای امام و آقای من، وای ای حسین من! کاش قبل از این روز کور بودم و دختران فاطمه ی زهرا علیهاالسلام را با این حال نمی دیدم؛ سپس از شدت ناراحتی سنگی از زمین برداشت و بر سرش کوبید، خون از سرش جاری و بی هوش گردید….(1)


1) معالی السبطین، ج 2، ص 173، به نقل از سوگنامه ی آل محمد، ص 485.