اى یک جهان برادر، وى نور هر دو دیده
چون حال زار خواهر چشم فلک ندیده
بى محمل و عمارى بى آشنا و یارى
سر گرد هر دیارى خاتون داغدیده
خورشید برج عصمت شد در حجاب ظلمت
پشت سپهر حشمت از بار غم خمیده
دُردانه بانوى دهر بىپرده شهره شهر
بر نى مقابل ما سر بر فلک کشیده
بنگر به حال اطفال در دست خصم پامال
چون مرغ بى پر و بال کز آشیان پریده
یک دسته دلشکسته بندش به دست بسته
یک حلقه زار و خسته خارش به پا خلیده
گردون شود نگونسر دیوانه عقل رهبر
لیلى اسیر و اکبر در خاک و خون طپیده
دست سکینه بر دل پاى رباب در گل
کافتاده در مقابل اصغر گلو دریده
بر بسته دست تقدیر بیمار را به زنجیر
عنقاء قاف و نخجیر هرگز کسى شنیده
آهش زند زبانه روزانه و شبانه
از ساغر زمانه زهر الم چشیده
رفتم به کام دشمن در بزم عام دشمن
داد از کلام دشمن خون از دلم چکیده
کردند مجلس آرا ناموس کبریا را
صاحبدلان خدا را دل از کفم رمیده
گر مو به مو بمویم آرام دل نجویم
از آنچه شد نگویم با آن سر بریده
زان لعل عیسوى دم حاشا اگر زنم دم
کز جان و دل دمادم ختم رسل مکیده
آیتالله کمپانی
***