حضرت زینب علیهاالسلام دارای چهار پسر و یک دختر به نامهای: علی، عون، محمد، عباس و ام کلثوم بود. عبدالله بن جعفر دو فرزند خود: عون و محمد را به همراه امام حسین علیه السلام فرستاد و توصیه کرد با دایی خود باشند و هرگز از او جدا نشوند.
روز عاشورا زینب علیهاالسلام لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آنها را از گرد و غبار پاک نمود و سرمه به چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد، و آنها را آماده ی شهادت ساخت، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین علیه السلام آورد و اجازه خواست که آنها به میدان بروند.
امام علیه السلام نخست اجازه نمی داد، حتی فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب علیهاالسلام عرض کرد: چنین نیست، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند!
زینب علیهاالسلام بیشتر اصرار کرد، سرانجام امام اجازه داد، و زینب آن دو گل سرخش را به سوی میدان بدرقه کرد.
عمر سعد گفت: این خواهر عجب محبتی به برادرش دارد که دو نور دیده اش را به میدان فرستاده است.(1)
عون به سپاه کفر حمله کرد و این رجز را می خواند:
ان تنکرونی فانا بن جعفر
شهید صدق فی الجنان ازهر
یطیر فیها بجناح اخضر
کفی بهذا شرفا فی المحشر
»اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر شهید راستین در راه خدا هستم که در بهشت می درخشد. در بهشت به وسیله ی بالهای سبز پرواز می کند که این افتخار را در محشر برای ما کافی است«.
و محمد نیز این رجز را می خواند:
اشکو الی الله من العدوان
فعال قوم فی الردی عمیان
قد بدلوا معالم القرآن
و اظهروا الکفر مع الطغیان
»از تجاوز و کردار قومی که کورکورانه به انحراف گرائیدند به خدا شکایت می کنم که معارف قرآن و بیان محکم تنزیل را تغییر دادند و کفر و طغیان و سرکشی را آشکار ساختند«.(2)
سرانجام محمد به شهادت رسید. عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت: برادرم! شتاب مکن، به زودی من نیز به تو می پیوندم.
عون نیز جنگید تا به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت و در حالی که پاهایشان به زمین کشیده می شد آنها را به سوی خیمه آورد.
بانوان به استقبال جنازه های آنها آمدند؛ همیشه زینب در پیشاپیش بانوان بود، ولی این بار زینب علیهاالسلام دیده نمی شد. او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون غلطان پسرانش بیفتد و بیتابی کند و از پاداشش کم بشود.(3) و شاید از این رو که مبادا برادرش او را در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بی جواب بماند.
1) تذکرة الشهداء، کاشانی، ص 156.
2) ابصار العین، ص 39؛ به نقل از کتاب نفس مطمئنة، ص 264.
3) تذکرة الشهداء، ص 157؛ به نقل از سوگنامه ی آل محمد علیهم السلام، ص 291.