هنگامی که همه ی یاران امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، ندای غریبانه ی امام بلند شد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله… هل من مغیث یرجوا الله باغاثتنا؛ آیا حمایت کننده ای هست تا از حرم رسول خدا حمایت کند؟ آیا فریادرسی هست که برای امید ثواب ما را یاری کند؟«.
وقتی این ندا به گوش بانوان حرم رسید، صدای گریه و شیون آنها بلند شد. امام علیه السلام کنار خیمه آمد و زینب علیهاالسلام فرمود:
»ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه«.
»فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم«.
کودک را گرفت، همین که خواست ببوسد حرملة بن کاهل به سوی گلوی نازک او تیری رها کرد، آن تیر به گلوی او اصابت نمود و سرش را ذبح کرد.
امام علیه السلام آن کودک را به زینب علیهاالسلام داد و فرمود: او را نگهدار، و دستش را زیر گلوی کودک گرفت، پر از خون شد، سپس آن خون را به طرف آسمان پاشید و گفت:
»هون علی ما نزل بی، إنه بعین الله«
»چون خدا می بیند، آنچه از این مصیبت بر من وارد شده آسان است«.(1)
1) اللهوف، سید بن طاووس، ص 168، بحارالانوار، ج 45، ص 66. ترجمه ی نهایة الارب، ج 7، ص 195.