بعد از شهادت پدر، نوبت به برادرش امام حسن علیه السلام رسید. او بانویی چهل و پنج ساله بود که دید چگونه آن نامردان به امام خود خیانت کردند، و پس از آن که خیمه ی او را تاراج نمودند و جا نماز از زیر پایش کشیدند. یکی ردای وی را برد و دیگری جراحتی به پای او رسانید، ناچار شد کار را به معاویه واگذار کند.
زینب علیهاالسلام در هنگام مجروحیت برادر، پرستاری وی را به عهده گرفت تا بهبود یافت. او گمان می کرد که چون برادرش کار را به معاویه واگذاشته است، جانش محفوظ خواهد ماند؛ ولی با توطئه و نیرنگ معاویه و سم «جعده» امام علیه السلام را در حالی که آن روز را روزه گرفته بود به هنگام افطار مسموم کردند.
در برابر چشمان اشکبار زینب علیهاالسلام، برادرش حسن می گفت: «لقد سقیت السم مرارا ما سقیته مثل هذه المرة، لقد لفظت قطعة من کبدی، و جعلت أقلبها بعود فی یدی؛ چند بار به من زهر دادند، ولی هیچ گاه مانند این بار نبود؛ همانا پاره ای از جگرم افتاد که با چوبی که در دستم بود، آن را حرکت دادم«.(1)
امام حسن علیه السلام بر اثر زهر به شدت در رنج بود، نیمه های شب، امام علیه السلام دید از تحمل درد و رنج ناتوان شده، یگانه مونس و غمخوارش زینب علیهاالسلام
را صدا زد، زینب برخاست و به بالین برادر آمد و او را به گونه ای دید که چون مار گزیده به خود می پیچید، احوال او را پرسید، امام علیه السلام فرمود: «خواهرم! برو برادرم حسین را خبر کن به این جا بیاید«.
زینب علیها السلام با چشمی گریان و دلی غمبار، به خانه ی برادرش حسین علیه السلام شتافت و ماجرا را به او گفت و او را به بالین برادر آورد.(2)
روایت شده است: وقتی که امام حسن علیه السلام تشت جلو روی خود گذاشت در حالی که جگرش رنج دیده و خون استفراغ و قی می کرد، شنید خواهرش زینب علیهاالسلام می خواهد نزد او بیاید، در آن حال که سخت بیمار بود فرمان داد که تشت را بردارند؛ زیرا می ترسید خواهرش از دیدن آن تشت افسرده شود.(3)
اما آیا این آخرین مصیبت برادرش حسن بود؟ نه! او در تشییع پیکر پاک برادرش دید که چگونه بدن و تابوت را با هفتاد تیر به هم دوختند و پیکر عزیزش را تیرباران کردند!
خواهر، برادر را تشییع کرد، و چون او را در قبرستان بقیع خواباندند، به خانه ی وحشت زایی که گرد اندوه بر دیوار آن نشسته بود بازگشت.
1) ترجمه ی ارشاد مفید، ج 2، ص 13.
2) ریاحین الشریعه، ج 3، ص 74، به نقل از «زینب علیها السلام فروغ تابان کوثر«، ص 129.
3) خاتون دو سرا فیض الاسلام، ص 142.