وقتی که سر حسین علیه السلام در درون تشت طلا پیش روی یزید نهادند، زنها را پشت سر او جای دادند که آن سر مقدس را نبینند. فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام می کوشیدند سر را ببینند، اما یزید سعی می کرد آن
را پنهان کند. همین که نگاهشان به آن سر مقدس افتاد، فریاد شیون از آنها بلند شد. چندان که زنان یزید نیز ناله سر دادند.
همین که زینب علیهاالسلام نگاهش به آن سر مقدس افتاد با صدایی حزین که دلها را جریحه دار می ساخت فریاد زد: «یا حسیناه! یا حبیب رسول الله! یابن مکة و منی! یابن فاطمة الزهراء سیدة النساء! یابن بنت المصطفی«!
ناله ی حضرت زینب علیهاالسلام چنان جانسوز بود که هر که را در آن مجلس بود به گریه واداشت….
سپس یزید ملعون دستور داد چوبی از نی بیاورند و آن را به لب و دندان حسین علیه السلام زد و گفت: «یوم بیوم بدر؛ امروز از جنگ بدر انتقام گرفتیم«.(1)
به روایتی: وقتی فاطمه و سکینه دیدند یزید به لب پدر چوب می زند، نتوانستند تاب بیاورند، به عمه خود زینب علیهاالسلام پناه بردند و گفتند:
»یا عمتاه! ان یزیدا ینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمه جان! یزید با چوب دستی خود، دندانهای جلو و پیشین پدرمان را می زند«.
زینب علیهاالسلام برخاست و گریان خود را پاره کرد و به زبان حال چنین گفت:
اتضربها؟ شلت یمینک انها
وجوه لوجه الله طال سجودها
»آیا چوب می زنی؟ دستت شل گردد! این سر و صورت، از چهره هایی است که سالهای طولانی برای خدا سجده کرده است«.(2)
1) بحارالانوار، ج 45، ص 132، ترجمه ی اعیان الشیعه، علامه امین، ج 3، ص 194.
2) معالی السبطین، ج 2، ص 156.