ای نازنین برادر! شد نوبت جدایی
بهر وداع خواهر دستی نمیگشایی
یا روز بینوایی لطفی نمینمایی
ای شاه اوج هستی! از چیست دیده بستی؟
از ما چرا گسستی غافل چرا زمایی؟
هنگام سرپرستی پیوسته با کجایی؟
یک کاروان اسیریم چون مرغ پرشکسته
زین غم چرا نمیریم، ناموس کبریایی
در بند خصم بسته چون پرده ختایی
ما را حجاب عصمت، گردون دون دریده
ما را نگشته قسمت جز خون دل، دوایی
معجر ز سر کشیده جز درد دل دوایی؟
گر رفتم از بر تو معذورم ای برادر!
حاشا ز خواهر تو آیین بیوفایی
مقهورم ای برادر یا ترک آشنایی
گر غایب از حضورم، در دام غم گرفتار
یک نیزه از تو دوریم لیکن نه دست و پایی
لیکن سر تو سالار نه فرصت نوایی
چون لاله داغ داریم، چون شمع اشکریزان
هر یک دو صد هزاریم در شور و غمفزایی
ای شاهد عزیزان در سوز غصهزایی
ساز غم تو کم نیست لیکن مجال دم نیست
در سینه حرم نیست جز آه جانگزایی
زین بیشتر ستم نیست جز اشک بیصدایی
کشتی شکستگانیم در موج لجه غم
یک دسته خسته جانیم ما را تو ناخدایی
یا در شکنجه غم زین غم بده رهایی
امروز روز یاری است از بانوان بیکس
هنگام غمگساری است، گاه گرهگشایی
از کودکان نورس یا منتهی رجایی
آیتالله کمپانی
***