زینبا بنگر که دشت کربلا
هست میدان بلا اندر بلا
خون هفتاد و دو تن بینی مگر
کشته و عطشان، برادر را نگر
گر ببارد خون ز قتلم ابرها
بایدت صبری فرا از صبرها
در قبال ظلم باید ایستی
همچو نسوان جهان، تو نیستی
دختر پیغمبری، دُخت علی
دختر دخت پیمبر، هم وَلی
دو برادر هر یکی زیب بهشت
دو برادرزاده با آن سرنوشت
آن علی اکبر که پیغمبر نماست
وان دگر سجاد، بیمانند و تاست
رسته از بیت نبوت زینبی
ارثداری از امامت وز نبی
پا به پای فاطمه بنهادهای
درس انسانی به عالم دادهای
در وفاداری چو عباسِ علی
از تو انوار هدایت مُنجلی
خواهرا مَخراش در قتلم تو روی
لشکری چوگانِ ظلم و تو چو گوی
چون که بینی کشتهها بر روی خاک
ای مبادا از فزع گردی هلاک
باش طفلان را، تو هم چون مادری
نهضت عُظمای من میپروری
فَاستَقِم، از جدِّ خود در گوش دار
خَلق را، از صبر خود مدهوش دار
تو عقیله، از بنیهاشم، زنی
عالمی غیر معلم ای غنی
از ولایت بهرهداری، زینبی
صبر میکن همچو ایوب نبی
بر مصائب حمله کن در هم شکن
کور گردد چشم دشمن زین محن
ناتوانی، عجز و ذلت در تو نیست
نیک دانی، این سفر از بهر چیست
چون، برادر، امر او واجب نمود
از شکیبایی دری بهرم گشود
آنچه زینب در نهادش میگذشت
استقامت بر دل خود مینَوَشت
نیتش خالص، ز تسلیم و رضا
پیش بُد در دین حق، در آن فضا
شاید او این گونه با خود میسرود
سینه واکن چون بلا آید فرود
دین حق را با اسارت کن قبول
با چهل منزل، کند باطل، اُفول
بود زینب، در اسیری محتشم
با صلابت، با کرامت معتصم
بینشش والاتر از دانشوران
علم و حکمت بیشتر از داوران
او، ز بیتی بس مطهر، پاک باز
در سبیل حق، بس است این امتیاز
گر دو صد ببریده سر بیند به نی
با شکیبایی کند این راه طی
می نخواهد کرد کاری بیعنان
تا شود مسرور، قلب دشمنان
کار زینب، بر سبیل آبروست
ذلت و خواری، ز دشمن، نی زِ اوست
سر شکستن، مُسلمِ جَصاص گفت
راوی دیگر، چنین چیزی نگفت
مدرک اصلش «طُریحی منتخب»
یا که نورالعین، زین هر دو عجب
نزد اهل فن و دانش، این کتب
نیست در جای رفیعی از صحف
وانگهی این، تک خبر از مسلم است
گچکش ابن زیاد مجرم است
من نمیگویم که او بد آمدی است
انحصار این روایت ماتمی است
زینب از اوهام ما والاتر است
ما به فهم خویش و او بالاتر است
صد مصیبت را بود زینب حریف
نیست نقصی در وجودش، ای ظریف
سر شکستن را، مده نسبت به او
رو تو تسلیم و رضا از او بجو
او، وصیت از حسینش حفظ کرد
او نه بخراشید رو در آن نبرد
کار زینب را قیاس از دیگران
می نباید کرد و گفت ای سروران
آن مصیبت هرچه سنگین بود و سخت
طاقتش سنگینتر است این نیکبخت
گفت با اِبن زیاد تیرهدل
جز جمیل از حق ندیدم ای مُضلّ
مادرت بر مرگ تو گیرد عزا
یابن مرجانه، زیان بینی جزا
دقتی در خطبهاش نزد یزید
سرزنش میکرد و او لب میگزید
سر شکستن را چه سان نسبت دهیم؟
یا مقامش را چرا پایین نهیم؟
او مبلّغ، وین مصائب را مدیر
همچو تبلیغ از علی یوم الغدیر
خاک پایش در دو چشمم سرمه باد
گر شفاعت او کند گردی تو شاد
رحمت حق بر روان پاک او
نورباران باد قبر و خاک او
در مدینه مدفنش یا مصر و شام
هر کجایی، زائرینت شادکام
بارالها شافع فتحی شود
تا بهشتم خانه دایم بود
محمدحسن مدرس فتحی
***