شاهباز طبعم باز عندلیب شیدا شد
یا که طوطى نطقم طوطى شکرخا شد
رَفرَف خیالم رفت تا مقام اَو اَدنى
یا بُراق عقلم را جا به عرش اعلى شد
مشترى شدم از جان مدح زهرهرویی را
منشى عطارد را خامه عنبرآسا شد
گوهرى نمایان شد از خزانه غیبى
وز کتاب لاریبى آیهاى هویدا شد
از معانى بِکرم زال چرخ شد واله
حُسن دختر فکرم باز در تجلى شد
یکهتاز فکرت را باز شد دو ته زانو
تا به مدحت بانو همچو چرخ پویا شد
در حریم آن خاتون ره نیابد افلاطون
اسم اعظم مکنون رسم آن مسمى شد
اوست بانوى مطلق در حرمسراى حق
بزم غیب را رونق آن جمال زیبا شد
برج عصمت کبرى دخت زهره زهرا
کو به غره غرا مهر عالمآرا شد
از فصاحت گفتار و ز ملاحت رفتار
سرّ حیدر کرار در وى آشکارا شد
گلشن امامت را گلبن کرامت بود
باغ استقامت را رشک شاخ طوبى شد
طور علم ربانى طور حکم سبحانى
با کمال انسانى در جمال حورا شد
عقل بنده کویش، عشق زنده بویش
وامق مه رویش صدهزار عذرا شد
عرش فرش درگاهش پیش کرسى جاهش
در پناه خرگاهش کل ما سوى الله شد
آسمان زمینبوسش ماه شمع فانوسش
پردهدار ناموسش ساره بود و حوا شد
کعبة الامانى بود رکنها الیمانى بود
مستجار جانى بود لیک اسیر اعدا شد
شد بر اشتر عریان با دلى ز غم بریان
مهد عصمتش گریان ز انقلاب دنیا شد
حکم بر منایا داشت مرکز بلایا گشت
قبلة البرایا بود کعبة الرزایا شد
در سرادق عصمت در حجاب عزت بود
بىحجاب و بىخرگه کوه و دشت پیما شد
شد عقیله عالم رهسپار شام غم
چشم چشمه زمزم خونفشان به بطحا شد
یکه شاهد وحدت دخت خسرو اسلام
شمع محفل جمعى بدتر از نصارى شد
آنکه آستانش بود رشک جنة الماوى
همچو گنج شایانش در خرابه ماوى شد
شیخ محمدحسین غروى اصفهانى(کمپانی)
***