روز دیگر یزید بار عام داد و به رسم معهود مجلس بیاراستند، سر مطهر ابیعبدالله را در طبقی زرین پیش روی او بنهادند، بنا به دستور او حضرت سجاد و اهل بیت نیز آمدند.
یزید خطاب به سر مطهر گرده گفت ما رایت یا حسین ای حسین قدرت مرا چگونه دیدی و این شعر بگفت: نفلق هاما من رجال اعزة علینا- وهم کانوا اعق و اظلما یحیی پسر حکم که برادر مروان بود و با یزید در مجلس نشسته بود این دو شعر را قرائت کرد: لهام بجنب الطف ادنی قرابة- من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل- سمیة امسی نسلها عدد الحصی- و بنت رسول الله لیست بذی نسل یزید دست به سینه ی او زد و گفت ساکت شو در چنین مجلس آل زیاد را مذمت می کنی و بر قلت آل مصطفی دریغ می خوری. «ارشاد- منتهی الآمال- نفس المهموم«
پس روی به امام زین العابدین کرده گفت: یابن الحسین ابوک قطع رحمی و جهل حقی و ناز عنی سلطانی فصنع الله تعالی ما قدرایت. ای پسر حسین پدر تو قطع رحم من کرد و حق مرا ندانست و با من منازعه نمود پس خدای تعالی بکرد آنچه که دیدی، و گفت حمد خدا را که پدر ترا کشت. حضرت سجاد فرمود لعنت خدا بر کسی باد که پدر مرا کشت. یزید در غضب شد و فرمان قتل او داد، حضرت زینب فرمود: ویلک یا یزید ما کفاک ما فعلت بنا وقد ارویت الارض من دم اهل البیت و قد بقی هذا الطفل اترید ان تقطع نسل رسول الله وای بر تو ای روی زمین را از خون اهل بیت آبیاری کردی و فقط این طفلک بجای مانده است آیا می خواهی نسل رسول خدا را براندازی؟ حاضران مجلس به گریه درآمدند و بعض آنها از یزید خواهش کردند تا از قتل آن حضرت درگذرد. امام سجاد فرمود ای یزید هر گاه مرا بکشی چه کسی
دختران رسول خدا را به وطن بازگرداند، آنان محرمی غیر از من ندارند. یزید گفت خودت آنها را به وطن باز می گردانی و از کشتن آن حضرت درگذشت. پس از آن یزید این آیه را خواند: ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم (1) و مقصود او این بود که آنچه به سر شما آمده از کارهای خودتان است، حضرت سجاد فرمود نه چنین است که گمان کرده ای، این آیه درباره ی ما نیست، آیه ای که درباره ی ما نازل شده این است: ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها (2) یعنی مصیبتی در زمین و در جانهای شما به شما نمی رسد مگر آنکه در کتاب نوشته شده است پیش از آنکه آن را پدید آوریم، تا بر آنچه از دست شما رفته افسوس نخورید و بر آنچه به دست آورید شاد نگردید، و فرمود مائیم آنچنان کسانی که چنین اند. «کامل بهائی» «منتهی الآمال و غیره«
مردی سرخ رو از مردم شام (که تازه به مجلس آمده بود و هیچ آگاهی از قضیه نداشت) در میان زنان اسیر چشمش به فاطمه دختر امام حسین افتاد پیش آمده به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریة این کنیزک را به من ببخش فطمه که این سخن بشنید بر خود لرزید که تصور می کرد این مطلب بر ایشان جایز باشد و اختیار داشته باشند، به جانب عمه اش زینب آمده به او چسبید و گفت عمه یتیم شدم و حالا باید کنیز مردم هم بشوم. زینب رو به مرد شامی کرد و فرمود: والله دروغ گفتی و مورد ملامت و سرزنش می باشی. به خدا سم که این کار مربوط به یزید نیست و از او صورت نبندد که چنین کند و هیچ یک اختیار چنین کاری را ندارید.
یزید در خشم شد و گفت سوگند به خدا که تو دروغ گفتی این امر برای من رواست و اگر خواهم بکنم می کنم. زینب فرمود به خدا قسم نه چنین است حقتعالی این کار را برای تو روا نداشته و نتوانی کنی
جز اینکه از ملت و آئین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار نمائی. یزید از این سخن خشمش زیادتر گردید و گفت با من چنین سخن می گوئی همانا پدر و برادر تو از دین بیرون شدند. زینب فرمود ای یزید اکنون تو امیر و پادشاهی و هر چه می خواهی از روی قهر و ستم و دشنام می دهی و ما را مقهور می نگری. یزید گویا شرم کرد و ساکت شد. آن مردی شامی دگربار سخن خود را اعاده کرد. یزید بر او نهیب زد و گفت: اعرب دور شو خدا مرگت دهاد. مرد شامی گفت مگر اینان کیستند؟ به او گفتند: آن فاطمه دختر حسین و آن زن دختر علی است، مرد شامی گفت حسین پسر فاطمه و علی بن ابیطالب؟ گفتند بلی آنگاه مرد شامی رو به یزید کرده گفت من گمان کردم اینان اسیران روم اند، خدا ترا لعنت کند که عترت پیغمبر خود را می کشی و ذریه ی او را اسیر می کنی، یزید فرمان داد تا او را گردن زدند. «امالی صدوق- منتهی الآمال«
آنگاه یزید با ندیمان و مشاورین خود مشورت کرد که من با این جماعت چه کنم؟ بعض آن نابکان را رای به کشتن دادند یکی از آنها کلمه ای گفت که مفادش این بود «اینان را اهمیتی نیست تمام را از دم تیغ بگذران (3) نعمان بن بشیر که حاضر مجلس بود، گفت ای یزید ببین تا رسول خدا با ایشان چه می کرده است، با اینان آن کن که رسول خدا کرد. یکی از اهل بیت (4) به یزید گفت مشاورین تو پست تر از مشاورین فرعون اند و به خلاف آنها که در امر موسی و هارون گفتند ارجه و اخاه رأی به کشتن ما دادند و نمی کشد اولاد انبیاء را مگر زنازادگان، یزید ساکت ماند و دیگر سخنی نگفت. «منتهی الآمال- نفس المهموم- منتخب از دمعة الساکبه- مقتل الحسین از اثبات الوصیه» پس از آن یزید اهل بیت را مرخص ساخت تا به همان خانه که نزدیک قصر بود باز گردند.
نوشته اند در یکی از مجالس یزید ابوبرزه ی اسلمی که از صحابه ی رسول خدا بود حاضر بود و دید که یزید چوب خیزرانی را که در دست داشت به سر مقدس ابیعبدالله می زند رو به یزید کرد و گفت وای بر تو دندان حسین را به چوب خیزران می کوبی؟! گواهی می دهم که دیدم رسول خدا دندانهای او و برادرش حسن را می بوسید و می مکید و می فرمود شما دو سید جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکشد کشنده ی شما را و لعنت کند قاتل شما را و جهنم را جایگاه او قرار دهد.- یزید از این کلمات در غضب شد و فرمان داد او را از مجلس بیرون کنند، غلامان او را کشان کشان بیرون بردند. «منتهی الآمال«
و نقل کرده اند که یزید فرمان داد تا سر مطهر امام حسین را بر در قصر او نصب کردند، هند (5) زن یزید پرده ی حجاب پاره کرده از حجره بیرون دوید و به مجلس درآمد و گفت ای یزید سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا را بر در خانه ی من نصب کرده ای؟! یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را به حجره اش بازگردانید و گفت برو بر فرزند رسول خدا نوحه و زاری نما که پسر زیاد در کار تعجیل کرد و من به کشتن او راضی نبودم. و هند با زنان دیگر سه روز اقامه ی ماتم داشت. و نوشتند که زنان آل ابوسفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشبده صداها به گریه و نوحه بلند کردند. «منتهی الآمال به نقل از جلاءالعیون- نفس المهموم- مقتل الحسین مقرم«
1) آیه 30 از سوره شوری.
2) آیه 22 از سوره حدید و پس از ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر است و آیه 23 بعد از آن چنین است لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتیکم… در مقتل الحسین آمده که تا لا تفرحوا بما اتیکم قرائت فرمود.
3) نقل کرده اند که آن کسی که این جمله را بر زبان راند «لا تتخذون من کلب سوء جروا» که دهانش پر آتش باد.
4) بعضی نوشته اند: محمد بن علی (حضرت باقر) بود که آن وقت چهار پنجساله بود. و مقتل مقرم از اثبات الوصیه نقل کرده حضرت سجاده بوده است.
5) منتهی الآمال و نفس المهموم: هند دختر عبدالله بن عامر قبلا در حباله ی نکاح امام حسین بوده- و مقتل الحسین مقرم از خطط مقریزی او را دختر عمرو بن سهیل و هاشمیه دانسته و نوشته است که هند مشاهده کرد که نور الهی از سر مطهر ساطع، و خون تازه بر او خشک نشده و بوی خوش از آن استشمام می شود.