روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول آفتاب برآمده بود که اهل بیت را با سرهای مقدس شهداء از دروازه ی ساعات شام عبور داده به داخل شهر بردند، مسیری را که از آنجا تا مسجد جامع و تقریبا نزدیک کاخ یزید بود طی نمودند و به واسطه ی کثرت خلق و ازدحام و توقفگاهها حدود نیمه ی روز به مسجد جامع که محلی برای اسیران بود رسیدند در اینجا مهلتی بود تا کم کم آماده برای بار یافتن به مجلس یزید بشوند.
به فرمان یزید ایوان و سراهای بارگاه را به تمام زینتها بیاراستند، دربانان و خادمان و غلامان هر یک به جای خود رار یافته به وظائف محوله می پرداختند، رجال و بزرگان حضور یافته بر کرسیهای سیمین و زرین که بر چپ و راست نهاده بودند نشستند و یزید به تخت مرصع تکیه زده بود.
سرکردگان لشکر با حاملان سرها و کاروان اسیران، در جایگاهی منتظر رخصت ورود بودند، دربانان یزید بیرون مدند و اول آنها را که حامل سرها بودند به سرای درآوردند، سر حسین (ع) را در طشت زرین پیش روی یزید بنهادند، و دیگر سرها را عرضه کردند، یزید یک یک سرها را می پرسید که این سر از آن کیست و حاملان سرها پاسخ داده و هر یک را تعریف می کردند، و جمعی مؤمنان که در میان اهل مجلس بودند پنهانی گریه می کردند.
یکی از حاملان سرها گفت قسم به عزت امیر که خاندان ابوتراب را برانداختیم و اشعاری را اظهار کرد که از جمله ی آن این مصرع بود: قتلت خیر الناس اما و ابا، یزید گفت اگر می دانستی او بهترین مردم است، چرا او را کشتی و بر او خشم گرفت و فرمان به قتل او داد. زحر بن قیس که سرکرده ی حاملان سرها بود آنجا به پا ایستاده و منتظر رخصت بود یزید رو به او کرد و گفت: هان چه خبر؟ گفت امیرالمؤمنین را بشارت باد که خدایت فتح و پیروزی عطا کرده است.. همانا حسین بن علی با هیجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیانش بر ما وارد شد…
و ایشان اطاعت عبیدالله را قبول نکردند… از هر ناحیه ایشان را احاطه کرده حمله گران افکندیم… آن جماعت را هول و هراس پراکنده ساخت چنانکه به هر پستی و بلندی پناهنده گشتند! بدانسان که کبوتر از باز هراسان گردد!. پس سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین باندک زمانی که ناقه را نحر کنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا شود! تمام آنها را از دم تیغ درگذراندیم! اینک اجساد آنها در آن بیابان برهنه و عریان افتاده… خورشید بر ایشان می تابد… (1).
یزید که سخنان او را شنید لختی سر به زیر انداخته سخنی نگفت، پس از آن سر برآورد و گفت اگر حسین را هم نمی کشتید از کار شما راضی و خشنود بودم، یزید از شرحی که زحر بن قیس در حضور جمعیت حاضر در مجلس داد متوحش گردید که ابن زیاد تخم عداوت او را در دل مردم بکاشته است، لذا به زحر جایزه ای نداد و اشارت کرد تا از نزد او بیرون رود. «ارشاد- کامل بهائی- منتهی الآمال- نفس المهموم«
پس از آن مأموران، موکلان بر اسیران را اجازه ی حضور دادند و اهل بیت از در بارگاه بر یزید وارد شدند. سرکرده ی آن گروه گفت من مخفر بن ثعلبه ام که این گروه لئام فجره را به حضور امیرالمؤمنین آورده ام حضرت سجاد در پاسخ او فرمود: آن کسی را که مادر مخفر زائید شریرترین و لئیم ترین است.
زنان اهل بیت را با چادرهای کهنه و گردآلود همراه اطفال در حالتی به مجلس یزید در آوردند که آنان را به یک رشته طناب بسته بودند و علی بن الحسین در غل جامعه بود. چون یزید به آن هیئت ایشان را دید گفت خدا
زشت کند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشی بود ملاحظه می نمود و بدینگونه با شما بدرفتاری نمی کرد و به این حال شما را روانه نزد من نمی نمود. در این وقت امام سجاد رخصت خواست تا سخنی بگوید، یزید گفت بگو ولی هذیان نگوئی، امام سجاد گفت از من شایسته نیست که هذیان بگویم، آنگاه فرمود: ای یزید ترا به خدا سوگند می دهم چه گمان می بری به رسول الله اگر ما را بدینحال ببینید؟ فاطمه دختر سیدالشهداء فرمود: ای یزید، دختران رسول خدا را کسی اسیر می کند؟! در اینجا اهل مجلس و اهل خانه یزید صدایشان به گریه و شیون بلند شد و یزید را حالت رقتی دست داد، یزید حکم کرد تا ریسمانها را بریدند، و خود سوهانی خواست و با دست خود شروع کرد به سوهان کردن غل جامعه که بر گردن علی بن الحسین بود و غل را از گردن او برداشت. پس از آن دستور داد اهل بیت و علی بن الحسین را در خانه ای جداگانه که متصل به خانه ی خودش بود جای دادند. «ارشاد- منتهی الآمال«
مجالس یزید- چنانکه قبلا اشارتی شد یزید مجالس متعدد داشت و بر دو گونه بود عمومی و خصوصی (بار عام و بار خاص(، غرض عمده ی او از تشکیل مجالس علاوه بر عرضه کردن شکوه و جلال و جلب سرور و نشاط رجال اموی و تحکیم سیاست و کسب اگاهی و مشاوره ی با اهل حل و عقد و ندیمان خاص بود، ندیمان او عده ای از رجال بنی امیه و مروانیان و طرفداران او بودند، و سرجون رومی و عبید زیاد و نعمان بن بشیر و امثال اینان در شمار ندماء بودند و گاهی در جلسه ی بار عام سفیران کشور خارج وعلمای مذاهب و بعض صحابه و تابعین و کارگزاران که از گوشه و کنار شهرهای اسلامی و قبایل به دمشق آمده بودند در مجلس عام حاضر می شدند. مجالس عمومی و خصوصی یزید در مدت توقف اهل بیت که گاهگاه تشکیل می شد، وضع و حال دیگری پیدا می کرده که بعض آنها موافق میل او نبوده و بلکه به زیان او تمام می شده است. (مؤلف)
منتهی الآمال به نقل از معصوم می نویسد: «یزید با ندیمان خودت شراب می آشامید و با آنها شطرنج می باخت. و جام شرابی به یاران خود می داد و می گفت بیاشامید که این شراب مبارکی است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته شده و دلشاد و خرم گردیده ایم، و به حضرت حسین و پدر و جد بزرگوارش ناسزا می گفت و هر مرتبه در قمار بر حریف خود غالب می شد سه پیاله می آشامید و ته جرعه اش را در پهلوی طشتی که سر مقدس حسین (ع) بود می ریخت«. و نیز می نویسد: «بر بساط شراب می نشست و مغنیان را احضار می کرد و ابن زیاد را به جانب دست راست خود می نشانید و روی به ساقی می نمود و این شعر را می خواند: اسقنی شربة تروی مشاشی ثم مل فاسق مثلها ابن زیاد- صاحب السر والامانة عندی- و لتسدید مغنمی و جهادی- قاتل الخارجی اعنی حسینا- و مبید الاعداء والحساد«
و نیز آورده است که یزید هر چاشت و شام بر بساط شراب می نشست و سر مقدس ابیعبدالله را بر سر خوان خود می طلبید. سید بن طاوس از قول حضرت سجاد نقل کرده است: یزید مجالس شراب فراهم می کرد و آن سر مطهر را حاضر می ساخت و در پیش روی خود می نهاد و شرب خمر می کرد. «منتهی الآمال«
به طوری که در منتهی الآمال و سایر مقاتل و کتب مندرج است در بعض مجالسی که یزید داشته، سفیر روم و رأس الجالوت و افراد خارجی و واردین از جاهای دیگر از جمله از مدینه حضور می یافته اند و گفتگوهائی راجع به اسیران اهل بیت و سر مقدس سیدالشهدا پیش آمده و وقایعی بروز می نموده است که پاره ای از آنها را به ثبت درآورده اند. و یزید بعض روزها حضرت سجاد را به مجلس دعوت می کرد و گاهی همراه خود به مسجد می برد که خطبه ی حضرت سجاد در مسجد جامع دمشق در یکی از آن روزها بوده است.
1) مؤلف قیام حسین می نویسد: آنچه این درغگوی پست نهاد، در چنان مجلسی به خاطر خوشایند امیر خود گفته است مسلما حقیقت ندارد و جز ریشخندی بر شنونده نیست چه قسمتی از آن قسمت دیگر را تکذیب می کند. کسی که به گفته ی او حاضر به تسلیم نمی شود و جنگ را به مذلت ترجیح می دهد دیگر از مرگ نمی هراسد و چون کبوتر از چنگ باز نمی گریزد. این گزاش به قدری ساختگی و مشمئز کننده بود که یزید هم خوشش نیامد و به او اعتنا نکرد جایزه اش هم نداد. به هر حال مسلم است که جنگ به آن سادگی که پسر قیس گفته است پایان نیافته است. و به آن شرح و تفصیلی هم که بعض مقتل نویسان ساده ضمیر نوشته اند نبوده است تا بتوان آن همه رجز و خطبه خواند و جنگ کرد و دشمن کشت.