جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ماهیت حکومت معاویه

زمان مطالعه: 5 دقیقه

قبیله ای که از ابتدا با اسلام دشمنی و نسبت به بنی هاشم کینه ای سخت در دل نهان داشت، در آن زمان سرنوشت اسلام و مسلمانان را به دست گرفته بود.

معاویه مردی که در نهایت خشم و غضب می توانست آشکارا لبخند بزند و شادمان و خرسند به نظر آید، سرنوشت مسلمانان و مردم جامعه را به دست گرفته بود. حکومت معاویه وسیله ای برای سعادتمند ساختن افراد جامعه نبود. زیرا دم از عدالت می زد و با چهره ای گشاده از حقوق مردم سخن می گفت؛ آنگونه که امروزه دولت اسرائیل غاصب را، دولتی دمکرات و آزاد اندیش و رئیس وقت آن را مرد صلح و دوستی معرفی می کنند ولی مردم بی دفاع فلسطین را به خاک و خون می کشد.

از معاویه عبارت های بسیاری آورده اند که مظلوم نمایی در آن ها به طور آشکارا نمایان است.

ابن عبدالبر در «عقد الفرید» این عبارت را از معاویه نقل کرده است: «انی لا ستحیی ان لا یجد علی ناصر الا لله«؛ من (معاویه) شرم دارم به کسی که غیر از خداوند یاوری ندارد ستم کنم.

او که می گفت: جایی که تازیانه به کار می آید، از شمشیر استفاده نمی کند و تا کار به زبان پیش می رود، دست به تازیانه نمی زند و اگر رشته ی پیوند میان او و مردم به قدر مویی هم باشد نمی گذارد پاره شود، حجر بن عدی و یارانش را در حال نماز گردن زد و ابوذر را به ربذه تبعید کرد و از شام تا مدینه او را بر شتری بی جهاز نشاند که در این راه تمام پاهایش مجروح شده بود.

معاویه همان کسی بود که سر محمد بن ابی بکر را از مصر تا شام شهر به شهر گرداند و صعصعة بن صوحان برادر زید را تبعید کرد و به مردم می گفت: به خاطر مصلحت اسلام و امت اسلامی چنین کردم و اگر اینان باقی بمانند مفسده می کنند. این چهره ی واقعی معاویه بود.

از سویی به عنوان حاکم بردبار و اهل جود و حکمت معرفی می شد و از طرفی دیگر انسان های

مظلوم و حق طلب را با نیرنگ در حال نماز، دست بسته گردن می زد. او در حقیقت شهریار ماکیاولی بود که «خود را نرم دل، درست پیمان، مردم دوست، دیندار و درست کردار معرفی می کرد و هر گاه نیاز بود ضد این اقدام می کرد و خوی خوشی را نشان می داد.

این ماهیت دوگانه داشتن، برای تثبیت پایه های سلطنت معاویه نیاز بود، زیرا او به این طریق می توانست مخالفین خود را به شدت سرکوب کند و هم چهره ای محبوب و مقبول داشته باشد. به طوری که مردم جامعه قبول کرده بودند که خلیفه هر کاری بخواهد، می تواند انجام دهد و مردم باید کاملا از او اطاعت کنند و در این باره احادیث بسیاری ساختند مانند: «اطع کل امیر و صل خلف کل امام و لا تسبن احدا من اصحابی«(1)؛ از هر فرمانروایی اطاعت کن و پشت سر هر امامی نمازگزار و به هیچ یک از اصحابم ناسزا مگو. یا «من یطع الامیر فقد اطاعنی و من عصی الامیر فقد عصانی«؛ هر کس از فرمانروا اطاعت کند از من اطاعت کرده و هر کس از فرمانروا سرپیچی کند از من سرپیچی نموده است و یا روایت ساختگی دیگر که نظام و ماهیت جامعه ی زمان معاویه را به خوبی نشان می دهد که حتی باید از فرمانروای ستمگر نیز اطاعت کرد: «از فرمانروایانتان هر طور که باشند پیروی کنید، اگر شما را به آنچه من آورده ام فرمان دهند، آن ها به سبب امرشان پاداش خواهند داشت و شما نیز به سبب اطاعت از آن ها پاداش خواهید داشت و اگر شما را به چیزی

غیر از آنچه آورده ام فرمان دهند، آن ها گنهکارند ولی شما گناه نکرده اید و آن هنگام که به محضر خداوند برسید می گویید: پروردگارا! ما در این ظلم شریک نبودیم. خداوند می فرماید شما شریک نبودید؟ و شما می گویید: پروردگارا! بر ما فرمانروایی فرستادی و ما از آن ها برای رضای تو اطاعت کردیم. خداوند می فرماید: راست می گویید: آن گناه آن هاست و شما از آن گناه به دور هستید.(2)

این روایت جعلی این گونه توجیه می کند که اگر حاکم و فرمانروا ستمگر هم باشد، مسلمانان نباید به او اعتراض کنند و باید چشم و گوش بسته از او اطاعت کنند.

بنابراین، در آن جامعه، معاویه حاکمی جلوه گر می شود که دین را اجرا می کند و اسلام غیر از آنچه معاویه می گوید، نیست، آنچه برای او اهمیت داشت اعمال قدرت و استعباد مردم و برداشت از

بیت المال بدون هیچگونه حساب و کتابی بود. و عدالت که باعث حرمت جان و آبروی افراد می شد وجود نداشت. او در هزینه کردن بیت المال دستی گشاده داشت؛ لذا حکام مناطق و مأمورین او در نهایت بی رحمی و خشونت عمل می کردند اما معاویه با دست های خون آلودش چهره ای غمزده داشت و تمساح وار اشک می ریخت، مثلا یکی از مأمورین اخذ مالیات-عبیداله بن زیاد-مقداری از مالیات را برای خودش برداشت و سهم عبیداله کمتر شد. آن مأمور از ترس عبیداله به شام فرار کرد و به معاویه پناه برد و معاویه او را به گرمی پذیرفت. هنگامی که عبیداله اعتراض کرد، معاویه گفت: تو باید سختگیر باشی و من باید مهربان و ملایم باشم.

در زمان او، حکام ولایات در نهایت بی رحمی و سنگدلی بر مردم حکومت می کردند، زیاد بن ابیه، حاکم جلاد و ستمگر معاویه که در برابر اعتراضی، سرها را از تن جدا می کرد، برای معاویه نوشت، من با دست راست عراق را اداره می کنم و دست چپ من آزاد و بی کار است، حکومت حجاز را هم به من بسپار. این همان حاکمی است که به گفته ی «ابن عساکر» در نه سالی که حاکم عراق بود، نه خشتی بر خشتی نهاده شد و نه نهالی کاشته شد.

عمرو بن عاص حاکم دنیاپرستی است که برای همکاری با معاویه مصر را از او طلب می کند و او با دست و دلبازی این ولایت را به او می بخشد به شرط آنکه در جنگ با علی (علیه السلام) یاور و مشاور او باشد.

در آن زمان، دنیا ملاک و میزان ارزش ها شده بود. قدرت سیاسی و اقتصادی هدف و غایتی جز دنیا نداشت. هنگامی که عمرو بن عاص با پسرش عبدالله مشورت کرد که جانب کدام گروه را بگیرد، عبدالله به عمرو می گوید: به سوی علی (علیه السلام) برو. عمرو بن عاص جواب می دهد: اگر به طرف علی (علیه السلام) بروم او می گوید: تو همانند یکی از مسلمانان هستی، اما معاویه مرا در دنیایش شریک می کند.

همین عمرو بن عاص کسی است که روزی معاویه به او می گفت: من تو را دعوت می کنم به جهاد با کسی که از فرمان خداوند سرپیچی کرده، وحدت مسلمانان را به تفرقه تبدیل کرده، خلیفه را کشته و باعث فتنه شده، جماعت را متفرق نموده و قطع رحم کرده است. عمرو از معاویه می پرسد: او کیست؟ معاویه از سابقه ی حضرت علی (علیه السلام(، مصاحبت او با پیامبر (صلی الله علیه و آله(، جهاد،

فقه و علم او می گوید.(3)

از دیگر قدرت طلبان دستگاه معاویه، «مغیره«، مرد ستمگر، عظیم الجثه، زنباره، قسی القلب و حیله گر بود که بعد از صلح امام حسن (علیه السلام) حاکم کوفه شد. لذا می بینیم دستگاه تبلیغاتی معاویه این افراد را به عنوان حاکمان اهل علم به جامعه ی آن روز معرفی می کند.

از طرف دیگر، دستگاه تبلیغاتی معاویه یک لحظه بی کار ننشت و حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ملحد و بی دین معرفی کرد؛ تا جایی که سب علی (علیه السلام) یکی از علائم ایمان محسوب می شد. این شیوه آن قدر در جامعه گسترش یافت که بعدها وقتی عمر بن عبدالعزیز مردم را از سب علی (علیه السلام) نهی کرد، عده ای او را شماتت و سرزنش کردند که او «سنت» را رها کرده است؛ یعنی در آن جامعه سب علی (علیه السلام) سنت شده و سادگی و غفلت و جهالت مردم آن روزگار جایگاه ارزش ها را عوض کرده بود.

معاویه با سیاست تهدید، تطمیع و تجهیل جامعه را اداره می کرد. به طورخلاصه مبانی سلطنت او عبارت بود از:

1- دستگاه جعل حدیث و تحریف آیات و روایات

2- متکی بر نظام قبیله ای و ترویج و تبلیغ ارزش های قومی

3- ترویج این اندیشه که خلیفه ی مسلمانان از هر گونه داوری و ارزیابی آزاد است و هرگونه بخواهد می تواند عمل کند و مردم حق هیچگونه اعتراضی ندارند. حتی نباید در کارها و اعمال او بیندیشند و تنها وظیفه ی مردم اطاعت و بیعت مطلق است و با کمال تأسف جریان فکری «مرجئه» نیز این گرایش را تقویت می کرد.


1) باقر قرشی، نظام حکومتی اداری اسلامی، ترجمه سلطانی، ص 284.

2) همان.

3) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 65.