امام حسین علیه السلام پیاپی بر آنها حمله می برد و آنها نیز بر او حمله می کردند و امام علیه السلام از آن لشکر شقی طلب آب کرد، اما فایده ای نداشت.
جراحت بدن امام علیه السلام به هفتاد و دو زخم رسیده بود، حضرت ایستاد تا لحظه ای استراحت نماید؛ زیرا همه ی رمق خویش را از دست داده بود، در این حال بود که سنگی به پیشانی حضرت اصابت کرد و خون جاری شد، حضرت، دامن پیراهن خویش را بالا آورد که خون پیشانی اش را پاک نماید که ناگهان
تیر سه شعبه ی زهرآلودی در قلب مبارکش جای گرفت.
امام حسین علیه السلام فرمود: «به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم«.
سپس رو به سوی آسمان کرد و فرمود: «بارالها، تو خود آگاهی که این قوم قصد کشتن مردی را دارند که در همه ی روی زمین فرزند دختر پیامبری جز او وجود ندارد«.
سپس تیری را که در قلبش فرو رفته بود، از پشت سرش بیرون آورد (تیر تا اندازه ای در قلب نازنین حسین علیه السلام فرو رفته بود که حضرت ناچار شد آن را از پشت خود بیرون آورد) و خون همانند آبی که از ناودان جاری شود، فوران کرد.
امام حسین علیه السلام تمامی رمق و توان خویش را از دست داده بود، در جای خویش ماند، هر یک از سربازان لشکر ابن سعد، برای کشتن حسین علیه السلام جلو می آمد، پشیمان می شد و باز می گشت؛ زیرا هیچ کدام از آنان نمی خواست که خدا را در حالی که دامنش به خون حسین علیه السلام آلوده است، ملاقات کند.
سرانجام مردی از قبیله ی کنده که نام او مالک بن یسر بود پیش آمد و شروع به دشنام گفتن و ناسزاگویی کرد، سپس با همه ی قدرت شمشیر را بر کلاهخود حضرت زد که کلاه شکافته شد و شمشیر بر سر مبارک امام حسین علیه السلام اصابت کرد و کلاه حضرت پر از خون شد. امام علیه السلام پارچه ای خواست و با آن پارچه، جراحت سر خویش را بست، سپس کلاهی طلبید بر سر نهاده و بر روی آن عمامه ای را بست. سپاه ابن زیاد برای لحظاتی جنگ را متوقف نمودند، سپس برگشتند و گرداگرد امام علیه السلام قرار گرفته و آن حضرت را محاصره نمودند.
امام حسین علیه السلام همه ی رمق و توان خویش را در اثر کثرت زخمها و جراحت ها از دست داده بود و به حدی تیر بر پیکر مبارک اصابت کرده بود که
همانند خارپشتی شده بود، در این حال صالح بن وهب مزنی با نیزه چنان بر پهلوی امام زد که امام از روی اسب بر زمین افتاد و گونه ی راست خویش را بر روی خاک نهاد و پیوسته می گفت: به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم.
زینب علیهاالسلام به در خیمه آمد و فریاد کرد به عمر بن سعد: وای بر تو ای عمر، ابی عبدالله را می کشند و تو می نگری؟
او جواب نگفت. زینب علیهاالسلام فریاد برآورد: وای بر شما، مسلمانی میان شما نیست؟ کسی جوابش را نداد.
در روایت طبری است که: عمر بن سعد به حسین علیه السلام نزدیک شد، زینب علیهاالسلام گفت: ای عمر بن سعد، ابی عبدالله را می کشند و تو می نگری؟ گوید: دیدم اشکهایش به گونه و ریشش روان است و روی از زینب گردانید. (1)
در جای دیگر راوی گوید:
حضرت زینب علیهاالسلام (با دیدن این صحنه) از خیمه بیرون دوید و فریاد می کشید: «ای وای برادرم، ای وای آقایم، ای وای همه ی اهل بیتم، ای کاش آسمان ها بر زمین می افتادند. ای کاش کوهها از هم پاشیده و در بیابان ها پراکنده می شدند«. (2)
شمر خطاب به لشکر خویش فریاد برآورد: چرا منتظر ایستاده اید و کار حسین علیه السلام را تمام نمی کنید؟
هنگامی که شمر فرمان حمله و کشتن امام علیه السلام را صادر کرد، تمامی لشکر به امام علیه السلام هجوم برده و حمله کردند، ابتدا زرعة بن شریک با شمشیر بر کتف چپ امام علیه السلام زد، امام نیز با شمشیر خود، زرعه را از پای درآورد.
شخص دیگری جلو آمد و با ضربه شمشیر بر دوش مبارک آن امام (غریب) زد، شدت ضربه به حدی بود که امام با صورت بر زمین افتاد. در همین اثنا بود که سنان بن انس نخعی نیزه خویش را در گودی گلوی امام حسین فرو برد و سپس نیزه را خارج ساخت و آن را در استخوان های سینه ی آن جناب فرو کرد، پس از آن سنان، گلوی امام را هدف قرار داده و تیری رها کرد، تیر بر گلوی مبارک حسین علیه السلام خورد، حضرت بر روی خاک کربلا افتاد، سپس برخاسته و بر روی زمین نشست و تیر را از گلوی خویش بیرون آورد، (خون فوران نمود) امام هر دو دست خویش را زیر خون ها گرفت، هنگامی که کف دستانش لب ریز از خون شد، آن خون را بر سر و صورت و محاسن خود مالید و در این حال می فرمود: «به ملاقات خداوند نایل خواهم شد، در حالی که به خون خود آغشته ام و حقم را غصب کرده و مرا از آن محروم نموده اند«.
عمر بن سعد به مردی که در سمت راستش ایستاده بود، روی کرده و گفت: وای بر تو، از اسب پیاده شو و حسین را خلاص نما! خولی بن یزید اصبحی پیش دستی نموده و می خواست که قبل از هر کس دیگری سر حضرت را ببرد، ولی بدنش لرزید و نتوانست. پس از خولی بن یزید، سنان بن انس نخعی ملعون از اسب به زیر آمد، شمشیر خویش را بر گلوی حسین علیه السلام نهاده و گفت: به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا خواهم نمود، در حالی که معترفم که تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادر تو بهترین مردم اند.
پس از گفتن این کلام، سر مقدس و معظم آن امام بزرگوار را از تن جدا کرد.
هنگامی که لشکر ابن سعد (سر از بدن امام حسین علیه السلام جدا نمودند) و آن حضرت را به شهادت رسانیدند، گرد و غبار شدیدی در فضا پیچید، به گونه ای که آسمان کربلا را چونان شب تاریک نمود، در آن تاریکی مطلق باد سرخی وزیدن گرفت، به گونه ای که چشم، چشم را نمی دید، لشکر ابن سعد
خیال کردند که عذابی نازل شده است، اوضاع برای ساعتی اینگونه گذشت تا آن که هوا دو مرتبه روشن شد.
در روایت دیگری است که هلال بن نافع گفت: من در کنار لشکر ابن سعد ملعون ایستاده بودم، در این حال شخصی فریاد برآورد: ای امیر، مژده باد بر تو که شمر حسین علیه السلام را کشت. هلال می گوید: من از صف لشکر ابن سعد بیرون آمدم، بالای سر حسین علیه السلام ایستادم، آن حضرت در حال جان کندن بود، به خدا سوگند، هرگز کشته ی به خون آغشته ای را که زیباتر و نورانی تر از او باشد، ندیدم؛ من آنچنان محو نورانیت و زیبایی آن حضرت شدم که نفهمیدم چگونه او را به شهادت رساندند، حسین علیه السلام در آن حال آب می خواست، مردی از لشکریان ابن سعد به او گفت: به خدا سوگند، هرگز تو را سیراب نخواهیم کرد تا آن که وارد حامیه (جایگاه سوزان جهنم) شوی و از آب جوشان و داغ آن بنوشی.
شنیدم که امام علیه السلام در جواب او گفت: «وای بر تو، نه حامیه جایگاه من است و نه آب جوشان آن نوشیدنی من، من به نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می روم و در بهشت، در جوار آن بزرگوار و در مقام صدق و نزد خداوند قادر خواهم رفت و از آب نیکو و خوشگوار بهشت خواهم نوشید و از ستم ها و جورهایی که شما بر من روا داشتید به جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم شکایت خواهم کرد«. لشکر ابن سعد (با شنیدن این کلام امام علیه السلام) غضبناک شدند، گویی که خداوند رحم را از دل ایشان برده بود، امام علیه السلام هنوز مشغول سخن گفتن با آنها بود که آنها سر از تن شریف آن حضرت علیه السلام جدا کردند. من از قساوت قلب و بی رحمی آنها تعجب کرده و گفتم: به خدا سوگند می خورم که هرگز در کاری یاور و شریک شما نباشم. (3)
ناله از دل
آن دم بریدم من از حسین دل
کآمد به مقتل شمر سیه دل
او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از کین من ناله از دل
او می نشست و من می نشستم
او روی سینه من در مقابل
او می برید و من می بریدم
او از حسین سر من از حسین دل
1) در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 456.
2) در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 457.
3) لهوف سید بن طاووس، ص 177- 171.