از آنجا که شهر دمشق در طول تاریخ حیات خود، از موقعیّت خاص نظامى و
سوقالجیشى برخوردار بوده، بناى قلعهاى مستحکم براى حفاظت و امنیت آن و استقرار فرماندهى نظامى جنگها، به ویژه هنگام جنگهاى صلیبى، امرى ضرورى بوده است.
این قلعه در دوران رومىها ساخته شده و براى محافظت از شهر، حالت دژ مانندى داشتهاست. قلعه ی دمشق تنها در دوران سلاجقه (قرن پنجم) به صورت یک قلعه ی کامل و پایگاهى نظامى در آمده است.
این قلعه در دوران صلاحالدین ایوبى – به سال 570 هجرى – پایگاه نظامى وى در جنگهاى صلیبى بود، لذا وى به امر توسعه ی آن همت گماشت.(1) قلعه ی یاد شده، در610 هجرى. نیز به وسیله ی ملک عادل – برادرش – توسعه یافت. وى که از رزمندگان و فرماندهان بزرگ سپاه اسلام در نبرد با صلیبىها بود، این قلعه را وسعت بسیار بخشید و حتى به احداث کارخانه ی سلاح سازى، ضرب سکه، بیت المال، زندان، حمام، مسجد وبازارى در آن پرداخت و در حقیقت آن را به یک شهر کوچک نظامى تبدیل کرد.
قلعه ی دمشق که به صورت مستطیل و داراى ابعاد 220×160 متر است، به وسیله ی خندقى که اطراف آن حفر شده بود محافظت مىشد. چهار برج دیده بانى مرتفع نیز در اطراف آن قرار داشت. عمق خندق یکصد ذرع (برابر با پنجاه متر) و مملو از آب بود.
بر درِ اصلى قلعه و روى خندق، پلى متحرک ساختند که هنگام ورود یا خروج افراد، بازو بسته مىشد.
در این قلعه، براحتى حدود بیست هزار مرد جنگى با اسبان خویش جاى مىگرفتند.
قلعه، درى به نام «باب السرّ» داشته است که مخفى بود و به وسیله ی پلى که از چوب بر روى خندق نهاده مىشد – مىتوانستند به آن راه یابند.(2) در کنار قلعه ی دمشق بازارى به نام «الخیل» قرار داشت که در آن نیروهاى نظامى به تعمیر سلاح و رسیدگى به اسبهاى خود مىپرداختند.
قلعه ی دمشق در هجوم تیمور لنگ دچار حریق و ویرانى گردید و دوباره بازسازى
شد.(3) قلعه ی مذکور اکنون در کنار بازار و میدان حمیدیه، جلوهاى تاریخى و نظامى به شهر بخشیده است. دیوارههاى آن از سنگهاى بزرگ است و هنوز برجهاى آن در هر چهار سمت سالم بر جاى مانده است. بر دیوار پشت قلعه که از طرف جامع اموى به آن راه است، دو کتیبه به خط نسخ و کوفى دیده مىشود که از ترمیم و تجدید بناى آن در دوره ی ملک عادل یاد مىکند. قلعه در دهه ی گذشته پایگاه پلیس بوده ولى اکنون پس از تعمیر به موزهاى نظامى تبدیل شده است.
1) ابن کثیر، همان کتاب ج13، ص326.
2) اکرم العلبی، دمشق بین العصر الممالیک و العثمانیین، صص 52 ـ 53.
3) جال سوفاجیه، همان کتاب ص 64 ـ 58.