مردی به خدمت امام حسن علیه السلام رسید و با حضرت گفتگو کرد. امام حسن علیه السلام در حال صحبت بود که ناگاه خون از حلق مبارکش فرو ریخت،
طشتی طلب کرد و در زیر آن خونها گذاشت و پیوسته خون از حلق شریفش می آمد، تا آنکه طشت مملو از خون شد. راوی گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم این چیست؟ فرمود که معاویه زهری فرستاده بود و به خورد من داده اند. آن زهر به جگر من رسیده است و این خونها که در طشت می بینی قطعه های جگر من است، گفتم: چرا مداوا نمی کنی؟ حضرت فرمود: دو مرتبه ی دیگر مرا زهر داده و مداوا شده، این مرتبه ی سوم است و قابل معالجه و مداوا نیست. (1)
از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وان تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورده بود همه عمر از گلو بریخت
دل را تهی ز خون دل چند ساله کرد
از دو طشت آمد نوار شور و شین
گاه از طشت حسن گاه از طشت حسین
اندر اینجا قلب زینب خسته بود
واندر آنجا دست زینب بسته بود
از دو لبهای حسن خون می چکید
خورد لبهای حسین چوب یزید
1) منتهی الآمال، ج 1، ص 435.