جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فروغ عصمت (2)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

میان هاله‌‌ای از حجب شمع گویا بود

حیا برابر او شرمناک و رسوا بود

حسین‌گونه خروشید و خون او جوشید

که شیر شرزه‌ای از بیشه‌زار زهرا بود

چه زینبی که شرافت از او گرفت شکوه

فروغ عصمت خورشید عالم‌آرا بود

در آن غروب غم‌آور که باغ جان خورشید

کنار پیکر گل‌ها امید فردا بود

ز قلّه‌سار بلاغت چو آفتاب دمید

به نوبهار صداقت گل شکوفا بود

به وصف او نتوانست دم زدن «صائم»

که طبع، قطره و وصفش بزرگ دریا بود

صائم کاشانی

***