لشکر شقاوت اثر که از کار قتل زاده ی خیرالبشر بپرداخت، آهنگ خیام و سرادق عصمت و طهارت نمود، در رفتن از یکدیگر سبقت می گرفتند تا به خیمه ها رسیدند دست به یغما و تاراج گشودند، از اسب و شتر و مواشی آنچه دیدار شد، به ضبط خود در آوردند، و از جامه ها و چادرها و فرش و زینت و زیورها چیزی به جای نگذاشتند. «ارشاد- لهوف- منتهی الآمال«
احدی از آن سنگدلان به حال آن مصیبت زذگان نالان گریان رقت نیاورد، تا اینکه زنی از قبیله ی بکر بن وائل که همراه شوهر خود در لشکر عمر سعد بود، چون دید که آن قوم بی حیا متعرض اهل بیت پیغمبر شده لباس و زیورهای آنان را غارت و تاراج می کنند، دلش بسوخت و شمشیر برگرفته رو به خیمه ها کرد و گفت: یا آل بکر بن وائل، اتسلب بنات رسول الله ای طایفه ی بکر بن وائل آیا این از مردانگی و غیرت شما است که تماشا کنید و ببینید که لباسهای دختران پیغمبر را به غارت می برند و گفت: لاحکم الا الله یا لثارات رسول الله شمشیر برکشید و گفت بیائید بخونخواهی رسول خدا. شوهرش که چنین دید آمد و دست او را گرفت و به جای خودش برگردانید. «لهوف- منتهی الآمال- نفس المهموم«
شمر با همراهانش در خیمه ها عبور می کرد تا به علی بن الحسین رسید.
او از شدت مرض به بستر بیماری افتاده بود، شمر خواست او را بکشد، زینب فت او کشته نشود مگر که من هم با او کشته شوم. حمید بن مسلم که همراه آن گروه بود گفت: سبحان الله شما چه بیرحم مردی هستید این طفلک ناتوان را می خواهید بکشید؟! همین مرض که دارد کافی است این مرض او را خواهد کشت. شمر از کشتن آن علیل باز ایستاد، ولی آن بیرحمان پوستی را که در زیر بدن بیمار بود بکشیدند و بردند و او را بر روی زمین در افکندند، در این وقت عمر سعد در رسید، زنان اهل بیت نزد او ناله و شیون کرده اشک می ریختند، آن شقی را بر حال آنان رقت آمد به لشکریان فرمان داد که دیگر کسی به خیمه ی زنان داخل نشود، و کسی متعرض آن جوان بیمار
نگردد، زنان که حالت رقت و ترحمی در او مشاهده کردند، تقاضا کردند: بگوئید آنچه را که از ما به غارت برده اند به ما رد کنند، تا خود را از نامحرم مستور و پوشیده داریم، ابن سعد به لشکر گفت آنچه ربوده اند به ایشان برگردانید. ولی هیچ کس اطاعت نکرد و چیزی از آن لباسها را پس نداد. آنگاه ابن سعد جماعتی را برای حفظ و حراست خیام برگماشت و موکل گردانید تا کسی از زنها بیرون نرود، و کسی از لشکر هم متعرض حال آنان نشود.
»ارشاد- منتهی الآمال- نفس المهموم از اخبار الاول«
نخستین کار عمر سعد در عصر عاشورا این بود که سر مبارک ابیعبدالله (ع) را به خولی بن یزیداصبحی و حمید بن مسلم ازدی سپرد و روانه کوفه داشت تا سر را نزد عبید زیاد ببرند خولی آن سر مطهر را برداشت و به تعجیل تمام هنگام شب خود را به کوفه رسانید، چون شب بود ملاقات ابن زیاد ممکن نبود، شب را به خانه ی خود رفت (الی آخر ماجرای کما ذکر فی المقاتل(، چون صبح شد آن سر مطهر را به نزد ابن زیاد برد. «منتهی الآمال«. عمر سعد فرمان داد تا سرهای بقیه ی اصحاب و یاران حسین (ع) را از بدنها جدا کرده، تنظیف کردند و آنها هفتاد و دو سر (و به روایت لهوف هفتاد و هشت سر) بود به همراه شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمر بن الحجاج به نزد ابن زیاد بردند، و خود تا زوال روز دوم در کربلا بماند. «ارشاد مفید- لهوف- منتهی الآمال و غیره«
دیگر از کارهای عمرسعد در عصر عاشورا، تاختن اسب بر بدن مقدس ابیعبدالله (ع) بود که برای اجرای خواست عبیدالله زیاد، ده نفر از آن ملعونان به این جسارت مبادرت کردند. «منتهی الآمال- نفس المهموم و غیره«
مؤلف کامل بهائی نقل کرده: عمر بن سعد، روز شهادت را تا به وقت زوال روز دیگر در کربلا بود، او جمعی از پیران و معتمدان را بر امام زین العابدین و دختران امیرالمؤمنین (ع) و دیگر زنان موکل کرد و جمله بیست زن (1) و امام زین العابدین آن روز بیست و دو ساله بود و امام محمدباقر چهارساله و هر دو در کربلا حضور داشتند، حقتعالی
ایشان را محفوظ داشت. «منتخب التواریخ- منتهی الآمال«
1) مؤلف منتخب التواریخ، هفده نام زنان را ذکر کرده و گوید نام بقیه را به دست نیاورده ام لکن معلوم است که جمعی از کنیزان در خدمت مخدرات بوده اند. و نیز آورده است که دوازده کودک پسر در جمع اسیران بوده اند.