جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عطر ولایت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

من آن فرشته‌ام که به دنیا نشسته‌ام

حورایم و به دامن تقوا نشسته‌ام

من چشمه‌ام جدا شده از کوثر بهشت

طوبایم و به گلشن طاها نشسته‌ام

عطر ولایتم من و پیچیده در فضا

نور محبتم که به دل‌ها نشسته‌ام

من زینبم که مظهر صبر و شهامتم

وز مَکرمت به طارم اعلى نشسته‌ام

نور على و فاطمه در جان من دمید

چون در کنار حیدر و زهرا نشسته‌ام

ایمان آن دو را به وراثت گرفته‌ام

ایثار آن دو را به تماشا نشسته‌ام

من دیده‌ام کلاس دبستان وحى را

در پاى درس خواجه اَسراء نشسته‌ام

دارم نشان زَیْن ابیها من از پدر

چون در حریم امّ ابیها نشسته‌ام

من تربیت به دامن زهرا گرفته‌ام

در بزم اُنس عصمت کبرى نشسته‌ام

بابم على چو نقطه بسم الله است و من

چون کسره پاى نقطه آن «با» نشسته‌ام

سنگینى رسالت خون‌ها سبب شده است

من در نماز شب اگر از پا نشسته‌ام

از بس که داغ بر جگر من نشسته است

آتش به جان چو لاله صحرا نشسته‌ام

با این مقام، آن همه دیدم ستم ز دَهر

کز بار غم شکسته و از پا نشسته‌ام

در چار سالگى غم چهل ساله‌ام رسید

تا در فراق سیّد بطحا نشسته‌ام

من دیده‌ام شهادت مادر به چشم خود

در سوگ آن حبیبه یکتا نشسته‌ام

رُخسار غرقِ خون على دیده‌ام، دریغ

آن دخترم که در غم بابا نشسته‌ام

داغ حسن شراره غم زد به جان من

در مرگِ آن امام به غوغا نشسته‌ام

در انقلاب سرخ حسینى به یاریش

بر باره اسارت و غم‌ها نشسته‌ام

برخاستم پاى به هر جا که او بخواست

و آن‌جا که او نشست من آنجا نشسته‌ام

یا از غم شهادت عباس سوختم

یا در عزاى زاده لیلا نشسته‌ام

از پاى در نیامدم از هر بلا، ولى

پیش سر حسین من از پا نشسته‌ام

آمد سویم «مؤید» و مى‌گفت عمه جان

بر درگهت براى تمنّا نشسته‌ام

سیدرضا مؤید

***