جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عترت پیغمبر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

زینب آمد تا که کاخ ظلم را ویران کند

دشمنان دین حق را بی سر و سامان کند

سنگر استمگران را سست و بی‌بنیان کند

خلق خواب‌آلوده را آگاه از پیمان کند

او از این اقدام خود تکلیف را انجام داد

درسی از آزادگی بر ملت اسلام داد

در میان کاخ استبدادیان غوغا نمود

شورشی از خطبه غرای خود بر پا نمود

تا یزید بی‌حیا را در جهان رسوا نمود

خلق را آگه ز حکم ایزد یکتا نمود

حکم یزدان دشمنی با ظالم غدّار بود

یاری مظلوم محنت دیده بی‌یار بود

دید می‌باشد «امیرُالفاسقین» مالک رقاب

لیک زین العابدین در زیر زنجیر و طناب

حق شده مغلوب و باطل گشته اکنون کامیاب

پس زبان بگشود و با آن بی‌حیا کرد این خطاب

ز آن خطابش عهدهای کهنه را تجدید کرد

پور سفیان را ز قهر ذات حق تهدید کرد

گفت با او زینب آن بانوی عظمای دلیر

کای یزید بی‌حیا ای زاده هند شریر

ما گروه دل‌پریشان از صغیر و از کبیر

گرچه می‌باشیم اکنون، در کف ظلمت اسیر

ما همه از دودمان و عترت پیغمبریم

هم ز نسل هاشم و از خاندان حیدریم

دودمان تو به دست جد ما آزاد شد

خانه و کاشانه‌شان از لطف او آباد شد

آن همه نیکی جزایش این همه بیداد شد

جای آن مهر و محبت قهر و استبداد شد

لیک ای بیدادگر، بیداد تو خسران توست

این جهان با این بزرگی، بهر تو زندان توست

هان بترس از قدرت و قهر خدای لا ینام

چون بر آید ز آستینِ عدل، دست انتقام

گر عدالت را برون شمشیر گردد از نیام

شام تو ویران شود، روزت سیه گردد چو شام

هان بدان این سلطنت از بهر تو پاینده نیست

هم تو را این قدرت امروز، در آینده نیست

تو گمان داری که دنیا تا ابد بر کام توست

یا که لبریز از مِی عزت، هماره جام توست

نقش اندر سکه دولت، همیشه نام توست

توسَن قدرت، تو را در زیر پا و رام توست

مستی از سر کن، به در نخوت نِه و هشیار شو

خواب غفلت تا به کی، بیدار شو، بیدار شو

تو فرحناکی، که ما را دست و باز و بسته‌ای

یا دل اولاد حیدر را چنین بشکسته‌ای!

قلب ما را از جفا و جور و کینه خسته‌ای

غاصبانه بر سریر جدّ ما بنشسته‌ای

زود باشد، کز سریرِ ناز گردی سرنگون

تخت و تاج و دولت ات، یکباره گردد واژگون

بارالها! منجی دین را مدد کن بر قیام

تا ز خصم عدل و آزادی بگیرد انتقام

شام ما گردد سحر، روز ستمکاران چو شام

این دل بشکسته را تأیید کن بر این کلام

بارالها! مُلک ایران تا ابد پاینده باد

هر که باشد مرد آزادی، هماره زنده باد

سروی

***