جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت قاسم بن الحسن برادرزاده ی حضرت زینب

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در مقتل محمد بن ابی طالب است که چون امام حسین علیه السلام قاسم را نگریست که آماده ی رفتن به میدان شده، او را در آغوش کشید و هر دو گریستند تا بیهوش شدند و از امام حسین علیه السلام اجازه خواست و امام علیه السلام به او اجازه نمی داد و آن پسر دست و پای او را بوسید تا به او اجازه ی میدان داد

و به میدان رفت و اشکش روان بود. (1)

در لهوف است که: جوانی از سوی خیام حسین علیه السلام به میدان جنگ آمد که صورتی همانند پاره ی ماه داشت، او مشغول جنگ شد که ابن فضیل ازدی چنان با شمشیر بر سر مبارک او زد که سرش شکافته شد او به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برآورد که: «عموجان، به فریادم برس«. امام حسین علیه السلام با شنیدن ناله ی فرزند برادر، مانند باز شکاری خود را به میدان رسانید و چونان شیر خشمگینی به لشکر ابن سعد حمله کرد و شمشیری را حواله ی ابن فضیل نمود، او دست خود را سپر قرار داد، دستش از آرنج جدا شد، فریاد بلندی کشید که تمامی لشکر صدای او را شنیدند و کوفیان برای نجات جانش هجوم آوردند. در نتیجه ی این هجوم، بدن او در زیر سم اسبان پامال شده و به هلاکت رسید.

هنگامی که گرد و خاک میدان جنگ فرو نشست و خوابید، حسین علیه السلام را دیدم که بالای سر آن جوان ایستاده بود و او از شدت درد پای خود را بر زمین می سایید، امام علیه السلام (با دیدن این منظره) فرمود: «از رحمت الهی دور شوند مردمی که تو را کشتند، روز قیامت، جد و پدر تو از آنان بازخواست خواهند نمود«. سپس فرمودند: «به خدا سوگند، چه اندازه دشوار است بر عمویت، این که تو او را بخوانی و او تو را اجابت نکند، یا این که اجابتت کند، اما دیگر فایده ای نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزی است که دشمنان عمویت بسیار و یاورانش اندک اند«.

امام حسین علیه السلام پس از این گفتار، کشته ی پسر برادر را در آغوش گرفت و او را به سوی خیام آورده و در میان دیگر کشتگان نهاد. (2)


1) در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 403.

2) لهوف سید بن طاووس، ص 159؛ در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 403.